- ارسالیها
- 2,314
- پسندها
- 30,521
- امتیازها
- 64,873
- مدالها
- 28
- نویسنده موضوع
- #231
حرف بدی زده بود. زکریا مگر چه بیشخصیتی غیر از خواندن دفتر خاطراتش تازه در زمانی که هیچ آشنایی نسبت به همدیگر نداشتند کرده بود! نه تنها از سوی او احساس ناامنی و ترس نداشت بلکه تمام مدت برادرانه حتی بیشتر از آن هوایش را داشت و اجازه نداد در جایی که خطر مرگ بیخ گوشش بود آب توی دلش تکان بخورد. این همه بیانصافی درست نبود. ولی خوب عذرخواهی را در برابر چشمان منتظر او ضعفی مضاعف میدانست.
- اعتراف کن خانم دکتر من هنوزم مشتاقانه منتظرم اعترافت رو بشنوم.
ریزبهریز سیمایش را از نظر گذراند. مدت زیادی نبود که او را میشناخت ولی چنان علاقهاش در تن و روح او ریشه دوانده بود که هیچجوره نمیشد ریشهکن شود و یا بتواند آن را هرس کند. هیچوقت به بودن با او فکر هم نکرده بود چون اگر وجود سماح...
- اعتراف کن خانم دکتر من هنوزم مشتاقانه منتظرم اعترافت رو بشنوم.
ریزبهریز سیمایش را از نظر گذراند. مدت زیادی نبود که او را میشناخت ولی چنان علاقهاش در تن و روح او ریشه دوانده بود که هیچجوره نمیشد ریشهکن شود و یا بتواند آن را هرس کند. هیچوقت به بودن با او فکر هم نکرده بود چون اگر وجود سماح...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.