- ارسالیها
- 2,311
- پسندها
- 30,423
- امتیازها
- 64,873
- مدالها
- 28
- نویسنده موضوع
- #271
منتظر بود عکسالعمل مردی که شب قبل عاشقانههایی را با او تجربه کرده بود در قبال دخترک مجنون ببیند.
- لا شی، أنا بخیر. «چیزی نیست حالم خوبه.»
زکریا دستش را پس زد ولی فایدهای نداشت. سماح نمیتوانست زخم تن معشوقش را تاب بیاورد. با تکاپویی غیر قابل وصف گوشهی تیشرت خیسش را بالا برد و با دیدن خراشی طولانی که عمق زیادی هم داشت پیش پایش به زانو افتاد.
- لقد حصلت علی النار، انت مجروح زکریا! «تو تیر خوردی! تو زخمی شدی زکریا.»
مرد تلاش کرد او را از جایش بلند کند. آنا ناباورانه بهشان زل زده بود در صورتی که حس میکرد هنوز هم سهمی از زکریا ندارد و نخواهد داشت. معتقد بود سماح، کفهی پر تری در ترازوی ناعدالتی بین خودشان در دوست داشتن جان فدایی دارد. سماح یک بند عربی حرف میزد و...
- لا شی، أنا بخیر. «چیزی نیست حالم خوبه.»
زکریا دستش را پس زد ولی فایدهای نداشت. سماح نمیتوانست زخم تن معشوقش را تاب بیاورد. با تکاپویی غیر قابل وصف گوشهی تیشرت خیسش را بالا برد و با دیدن خراشی طولانی که عمق زیادی هم داشت پیش پایش به زانو افتاد.
- لقد حصلت علی النار، انت مجروح زکریا! «تو تیر خوردی! تو زخمی شدی زکریا.»
مرد تلاش کرد او را از جایش بلند کند. آنا ناباورانه بهشان زل زده بود در صورتی که حس میکرد هنوز هم سهمی از زکریا ندارد و نخواهد داشت. معتقد بود سماح، کفهی پر تری در ترازوی ناعدالتی بین خودشان در دوست داشتن جان فدایی دارد. سماح یک بند عربی حرف میزد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش