- ارسالیها
- 2,315
- پسندها
- 30,499
- امتیازها
- 64,873
- مدالها
- 28
- نویسنده موضوع
- #31
در که پشت سرش بسته شد، تازه فهمید چه مسئولی سنگینی را ریحانهخانم بر دوشش نهاده است. به حدی که پاهایش توان پیش رفتن نداشت. خانهی آجری و ویلایی که حداقل چهل سال از قدمت آن میگذشت روبهیش بود با چند پلهی باریک و نردهای به رنگ آبی و گلهایی ظریف در حاشیههای آن. شیشههای شفاف پنجرههایی چوبی بخش بندی شده، دیوارهای سفید اتاق نشیمن را نشان میداد. پردههای حریر کاملاً کنار زده شده بودند. قبل از اینکه این اتفاقات بیفتد؛ مانند غزاله آمدن به خانهی گرم ریحانهخانم را دوست داشت. بند نیمبوت چرمش را باز کرد و از پلهها بالا رفت. یک لنگهی در چوبی نشیمن باز بود. در را هول داد و بوی دمنوش بابونه و بهارنارنج زیر بینیاش چرخید. جلو رفت و وارد نشیمن شد ولی به خودش اجازه نداد به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.