- ارسالیها
- 2,315
- پسندها
- 30,499
- امتیازها
- 64,873
- مدالها
- 28
- نویسنده موضوع
- #61
عبدالراشد زن خوشخنده و مهماننوازی داشت.
- باور کنم روژناکی خانم دکتر. من رو یادت نیست؟ جلو خونهی لال بیبی میشستیم و پیرزن سوزن زدن یادمون میداد. من به چادر میزدم و تو و آهوگ به پیراهن.
پیراهنش را بالا زد و قمستی از مچ کنده شدهی دستش را نشان داد.
- این جای دندون گاندوعه یادت هست من و تو آهوگ کنار هوتک! تو نمیکشیدیم بیرون الان مرده بودم.
هیچی جز بچهگیهایش با فرید در ذهنش نمانده بود. اگر گذشته را فراموش نمیکرد انقدر مصیبت نمیکشید. عبدالراشد نشسته بود پای حصیرهای نیمه بافتهاش. دستانش مانند زن برادرش فرز بود. عبدالراشد سرش را بلند نکرده بود. احساس میکرد شرمی گریبانش را گرفته. مرد با گلویی باد کرده پرسید:
- صحیح و سلامتی، خانم دکتر شدی. کسی شدی. اومدی اینجا که...
- باور کنم روژناکی خانم دکتر. من رو یادت نیست؟ جلو خونهی لال بیبی میشستیم و پیرزن سوزن زدن یادمون میداد. من به چادر میزدم و تو و آهوگ به پیراهن.
پیراهنش را بالا زد و قمستی از مچ کنده شدهی دستش را نشان داد.
- این جای دندون گاندوعه یادت هست من و تو آهوگ کنار هوتک! تو نمیکشیدیم بیرون الان مرده بودم.
هیچی جز بچهگیهایش با فرید در ذهنش نمانده بود. اگر گذشته را فراموش نمیکرد انقدر مصیبت نمیکشید. عبدالراشد نشسته بود پای حصیرهای نیمه بافتهاش. دستانش مانند زن برادرش فرز بود. عبدالراشد سرش را بلند نکرده بود. احساس میکرد شرمی گریبانش را گرفته. مرد با گلویی باد کرده پرسید:
- صحیح و سلامتی، خانم دکتر شدی. کسی شدی. اومدی اینجا که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.