- ارسالیها
- 262
- پسندها
- 1,173
- امتیازها
- 6,713
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #11
کنار کابینت چوبی ایستاد و دستهای ورزیده و کاریاش را بهسمت تنها لیوان باقیمانده در آنجا، دراز کرد. محتوای قابلمه را در لیوان ریخت و حال با یک قاشق فلزی مرتب تکان میداد.
- نگاه به کارِ ما کن. قرار بود خواب باشیم.
- ببخشید شما رو هم بدخواب کردم. نمیدونستم کجا باید میبردمش. ما مردها تو بچهداری افتضاحیم، افتضاح. اینو خودت بهتر میدونی!
کاترینا دوباره پوزخندی زد و چند لحظهای به ریسه افتاد. همان لحظه بود که صدای جیغ از داخل خانه به گوش رسید. زن و شوهر گیج و البته ترسیده به یکدیگر نگاه کردند تا اینکه ناتالیا با خوشحالیِ خاصی که کتمان نمیکرد، دوباره جیغ کشید و گفت:
- به هوش اومده... مادر، پدر؟
آن دو از آشپزخانه بیرون زدند و به دنبال صدا، برگشتند. کاترینا با دلی آکنده از غم و...
- نگاه به کارِ ما کن. قرار بود خواب باشیم.
- ببخشید شما رو هم بدخواب کردم. نمیدونستم کجا باید میبردمش. ما مردها تو بچهداری افتضاحیم، افتضاح. اینو خودت بهتر میدونی!
کاترینا دوباره پوزخندی زد و چند لحظهای به ریسه افتاد. همان لحظه بود که صدای جیغ از داخل خانه به گوش رسید. زن و شوهر گیج و البته ترسیده به یکدیگر نگاه کردند تا اینکه ناتالیا با خوشحالیِ خاصی که کتمان نمیکرد، دوباره جیغ کشید و گفت:
- به هوش اومده... مادر، پدر؟
آن دو از آشپزخانه بیرون زدند و به دنبال صدا، برگشتند. کاترینا با دلی آکنده از غم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش