- ارسالیها
- 262
- پسندها
- 1,173
- امتیازها
- 6,713
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #21
چپتر خوشحـالـی (سوم شخص)
از آن موقع تا به حال زمان زیادی نگذشته بود. هنگامی که بامداد صبحگاهی جایش را به آفتاب سوزان داد، هنگامی که خانوادهی ژوکوف هر یک از جای خود بیدار شدند، همان موقع بود که متوجه نبود پسر شدند. باور کنید یا نه؛ اما آن زنِ زودباور و سادهلوح، تمام سوراخ سنبههای خانهشان را به امید پیدا کردن آن جوان مریض و بدحال، گشت. گویا برای او چیزی مثل یک تکه لباس بود که برای پیدا کردنش حتّا کشوهای لباسش را هم زیر و رو کرد. مرد، داشت به کمعقلیهای او پی میبرد اما اعتراضی نسبت به رفتارهایش از خود نشان نمیداد. دختر هم برخلافِ مادرش، چیزی از خود بروز نمیداد. حال که مسئلهی بین او و...
از آن موقع تا به حال زمان زیادی نگذشته بود. هنگامی که بامداد صبحگاهی جایش را به آفتاب سوزان داد، هنگامی که خانوادهی ژوکوف هر یک از جای خود بیدار شدند، همان موقع بود که متوجه نبود پسر شدند. باور کنید یا نه؛ اما آن زنِ زودباور و سادهلوح، تمام سوراخ سنبههای خانهشان را به امید پیدا کردن آن جوان مریض و بدحال، گشت. گویا برای او چیزی مثل یک تکه لباس بود که برای پیدا کردنش حتّا کشوهای لباسش را هم زیر و رو کرد. مرد، داشت به کمعقلیهای او پی میبرد اما اعتراضی نسبت به رفتارهایش از خود نشان نمیداد. دختر هم برخلافِ مادرش، چیزی از خود بروز نمیداد. حال که مسئلهی بین او و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر