• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ردپای ویرانی | هورزاد اسکندری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نــیــل
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 45
  • بازدیدها 1,806
  • کاربران تگ شده هیچ

نــیــل

مدیر آزمایشی شعرکده + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی شعر کده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
393
پسندها
4,391
امتیازها
16,763
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #31
یعنی نمی‌خواین یه نَمه نظر بدین؟ توصیفات خوبه؟ داستان جذابیت کافی داره؟ خسته نمی‌شین ازش؟:face-with-raised-eyebrow:

بغضم با این حرفش می‌شکند و دلخور و عصبی داد می‌زنم.
- بابا!
لبخند عمیقی روی لب‌هایش می‌نشیند و شبیه افراد پیروز میدان به من نگاه می‌کند و با حرفی که می‌زند، می‌فهمم نقشه‌اش بوده تا رشته‌ی سکوت مرا پاره کند.
- یه اهرم فشار لازم بود تا بغضت شکسته بشه؛ خوب نیست بغض تو گلوت بمونه.
هق می‌زنم و اشک‌هایم یکی پس از دیگری روی شیشه‌های عینکم ریخته و با طی کردن مسافتی کوتاه روی گونه‌های گندمی‌ام که حالا کمی قرمز شده‌اند، فرود می‌آیند.
قدم پیش می‌گذارد و درست وقتی روبه‌رویم بدون هیچ فاصله‌ای می‌ایستد، مرا در آغوش می‌گیرد و دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نــیــل

مدیر آزمایشی شعرکده + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی شعر کده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
393
پسندها
4,391
امتیازها
16,763
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #32
با یادآوریش خنده‌ام گرفت و بعد سریع به سمت حوض کوچک حیاط پا تند کردم.
لب حوض کوچک‌مان که عاری از ماهی بود، نشستم و آبی به سر و صورتم زدم. صدایم را هم صاف کردم تا مادرم نفهمد گریه کرده‌ام؛ اما سرخی چشمانم چه؟ شاید بتوانم حساسیت به نور پر زور خورشید را بهانه کنم.
صدای قدم‌های مادرم را که با موزاییک‌های ایوان برخورد می‌کرد و هر لحظه نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد، شنیدم.
سر برگرداندم و او را حینی که زیر لب چیزی می‌گفت و گاه از زانو درد ناله می‌کرد، دیدم.
از سه پله کوچک به سختی پایین آمد و روی سرامیک‌های سفید و خال‌خال مشکی حیاط قدم گذاشت تا خودش را به نزدیکی پدر برساند.
بقچه‌ی کوچکِ سبز رنگ و راه راه مشکی را به دست او سپرد و پدر لب به سخن باز کرد و قدرشناسانه گفت:
- چرا زحمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نــیــل

مدیر آزمایشی شعرکده + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی شعر کده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
393
پسندها
4,391
امتیازها
16,763
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #33
به سمت در شیری رنگ حیاط پا تند کرد و بعد از گشودن آن، به سمت کامیون نارنجی رنگش شتافت.
لحظه‌ای که پشت فرمان نشست نگاهی حواله‌ی من و مادر کرد و گفت:
- مراقب باشین، خداحافظ.
ماشین به راه افتاد و مادرم حینی که زیر لب چهار قل و آیت الکرسی می‌خواند، به سمت او فوت کرد.
قدمی عقب‌تر آمد و برگشت؛ نگاهی به من که در چهارچوب در ایستاده بودم تا بسته نشود انداخت و دست روی شانه‌ام گذاشت تا مرا به جهت دیگر هدایت کند.
- پس چرا عینِ بت بزرگ اینجا واییستادی راه رو سد کردی؟
با خنده گفت و و مرا کنار زد تا وارد شود. صدای لخ‌لخ دمپایی های دم گرفته مامان به مغزم سوهان می‌کشید و گوشت نداشته‌ی تنم را ریش می‌کرد.
در شیری رنگ حیاط را بستم و پشت سرش قدم به‌قدم پیش رفتم، با شناختی که از او داشتم هر لحظه انتظار پرتاب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نــیــل

مدیر آزمایشی شعرکده + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی شعر کده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
393
پسندها
4,391
امتیازها
16,763
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #34
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
کِپَگ تَکین قورخوردوم.» یعنی مثل سگ می‌ترسیدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

نــیــل

مدیر آزمایشی شعرکده + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی شعر کده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
393
پسندها
4,391
امتیازها
16,763
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #35
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
قازان قفلی، منظور دکمه‌‌ی فشاری است.
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نــیــل

مدیر آزمایشی شعرکده + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی شعر کده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
393
پسندها
4,391
امتیازها
16,763
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #36
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نــیــل

مدیر آزمایشی شعرکده + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی شعر کده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
393
پسندها
4,391
امتیازها
16,763
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #37
جای عینک را روی صورتم تنظیم می‌کنم و حالا انگار دنیا جلوی چشمانم جلای دیگری دارد و بار دیگر غم در سلول به سلول تنم رخنه می‌کند و پر می‌شوم از حس انزجاز نسبت به خودم، که روزی با بی‌احتیاطی تمام این بلا را بر سر چشمانم فرود آوردم.
شیشه‌های عینکم نسبتاً بزرگ هستند و بخشی از صورتم را تحت پوشش خود قرار داده‌اند، احساس زشت بودن می‌کنم و خودم را بابتش مقصر می‌دانم؛
و باز همان سوال تکراری که نشأت گرفته از افکار مخدوش و طوفانی‌ام است در ذهنم خودش را به صدا درمی‌آورد:
- اگه مراقبت می‌کردی الان مجبور به تحمل این عینک پنج مَنی روی صورتت نبودی. حالا باید با همین قیافه زشتت بسوزی و بسازی. کدوم احمقی با این قیافه می‌تونه تو رو دوست داشته باشه؟!
احساس می‌کنم صدای ذهنم در گوش‌هایم طنین می‌اندازد، پس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نــیــل

مدیر آزمایشی شعرکده + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی شعر کده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
393
پسندها
4,391
امتیازها
16,763
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #38
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نــیــل

مدیر آزمایشی شعرکده + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی شعر کده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
393
پسندها
4,391
امتیازها
16,763
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #39
- کِی می‌یای خونه؟ خواستم بگم یه خورده خرت و پرت بخری و زودتر بیای که مهمون داریم امشب.
دستی به موهای مجعد مشکی‌اش کشید و لب‌های کلفت و کوچک نسبتاً صورتی رنگش را از هم فاصله داد.
- خیره انشاالله؛ حالا کی هست؟
چشمان آبی و کشیده صفورا در حدقه شروع کردند به درخشیدن و گل لبخند روی لب‌های کوچک و باریک قهوه‌ای رنگش شکوفه داد.
- عموت اینا رو دعوت کردیم واسه شام. بابات می‌خواد امشب سر صحبت رو باز کنه ببینه مزه دهنشون چیه! نفیسه عروس ما می‌شه یا نه.
باز هم نفیسه! نمی‌دانست چرا پدرش کلید کرده است تا حتما دختر عمو مسعود را عروس خودش کند و او با این وجود که دلش جای دیگری پرسه می‌زد هر بار به جای گفتن اصل حرفش، یا بحث را به بیراهه کشانده یا صحنه را ترک کرده بود.
شاید چون می‌دانست حتی بردن نام دختر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نــیــل

مدیر آزمایشی شعرکده + شاعر انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی شعر کده
تاریخ ثبت‌نام
28/12/21
ارسالی‌ها
393
پسندها
4,391
امتیازها
16,763
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #40
بعد از دم و بازدمی عمیق چشم بست و خاطره‌ی آن روز در ذهنش تداعی و تصوریش پشت پرده‌ی چشمان مشکی‌اش جان گرفت.
***
قفل شده بود در چشمان دختر جوان، و حواسش نبود که او از نگاه مستقیم‌ش معذب می‌شود.
آندیا را می‌گویم که از خجالت سر به زیر انداخته و انگشتان دستش را به بازی می‌گرفت و نگاهش را هر پنج دقیقه یک‌بار میان آدم‌های حاضر در کافه به گردش در می‌آورد.
قسمت بالایی مانتو بنفش رنگ‌اش کم‌کم داشت خیسی خود را نمایان می‌کرد و اگر غریبه‌ای توجهش سمت او معطوف می‌شد گمان می‌کرد یک سطل آب روی قفسه‌ی سینه‌اش خالی کرده‌اند.
موهای خرمایی دم اسبی بسته شده‌اش نیز روی گردنش تجمع کرده و عرق بود که از پس کودتای‌شان تا روی یقه‌ی مانتو شُره می‌کشید.
شال ساده و سفید رنگش را اندکی جلو می‌کشد و تلاش می‌کند تا شاید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا