متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان به فکرتم (ti penso) | گندم سرحدی نویسنده‌ی افتخاری انجمن یک رمان

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,868
پسندها
39,840
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
Ti penso (تی پنسو)
نام نویسنده:
گندم سرحدی
ژانر رمان:
#عاشقانه، #اجتماعی، #درام
کد رمان: 5591
ناظر: روحـــناهی ℛℴℎ

خلاصه:
روزی خواب‌ و خیالِ ماهور، دخترک پرغرور درهم شکسته شد و مردی سرنوشت او را تغییر داد. پس از آن روز بانوی جوانِ ناپخته برای فرار از بختی که دیگران به آن دچار شدند همه چیز را رها می‌کند و در تلاش برای تغییر گذشته‌اش در مسیر پر پیچ و خم رنج‌ها و عاشقی‌ها قدم برمی‌دارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Gandom.S

AROHI

شاعر انجمن
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,919
پسندها
22,871
امتیازها
44,573
مدال‌ها
24
سن
21
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AROHI

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,868
پسندها
39,840
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #3
Ti penso
تقدیم به عشاق...

به نام خدا

نفس توی سینه‌اش حبس شده و سراسیمه می‌دوید. تابلوی مترو را که دید‌‌، وقت را تلف نکرد. از روی پله‌برقی که به سوی پایین در حرکت بود، دوید. بار دیگر کیفش را محکم روی شانه‌اش گرفت و وارد سالن بزرگ مترو شد. لحظه‌ای ایستاد و نگاهی به اطرافش انداخت. سمت چپ، سمت راست و باجه‌ی فروش بلیط را دید. نگاه دیگری به پشت سرش انداخت؛ بدون شک تا دقایقی دیگر آن مرد به داخل مترو هم می‌آمد. آن سوی سالن ازدحام جمعیتی را دید که به انتظار آمدن مترو بودند. به خودش گفت بهترین کار این است که خودش را به آنجا برساند و در میان مردم پنهان شود.
با نگاه دیگری به پشت سرش به سوی باجه دوید ، همزمان گفت:
- آقا، یه بلیط مترو بهم بدید لطفاً.
مرد خونسردانه نگاهش کرد و پوزخندی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Gandom.S

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,868
پسندها
39,840
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #4
دخترک وحشت‌زده دستش را روی دهانش گرفت و با دیدگان بهت زده موبایلی را نگاه کرد که اکنون روی ریل ولو شده. سپس سربلند کرد و با نگرانی به مردجوانی خیره شد که حالا با ابروهای درهم کشیده به صورتش می‌نگریست.
آب گلویش را قورت داد و ناشیانه دستی به پیشانی عرق کرده‌اش کشید.
- من، من خیلی متأسفم. ببخشید، نمی‌خواستم... .
مرد هیچ کاری نکرد، فقط به صورتش زل زده بود. نگاهی خشمگین! باید بیشتر توضیح می‌داد، ابراز تأسفش ابدا کافی نبود. لحظه‌ای به پشت سرش اشاره کرد و گفت:
- راستش من...یکم عجله داشتم که...باور کنید نمی‌خواستم... .
مرد جوان نگاه تیز و غضبناکش را برنمی‌داشت. احتمالا دلش می‌خواست در این لحظه سر از تن او جدا کند. درست همین لحظه صدای نزدیک شدن قطار به گوش رسید و ازدحام جمعیت به سوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Gandom.S

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,868
پسندها
39,840
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #5
- خواهش می‌کنم بگید؛ خسارتش ‌رو جبران می‌کنم.
مرد جوان با همان چهره‌ی جدی که اکنون کمی بی‌حوصله به نظر می‌رسید، نگاهش کرد و لب‌هایش را به آرامی تکان داد.
- گفتم که مهم نیست! امروز روز شانسم نبود. وقتی همه چیز تو هم بپیچه، پشت سر هم بد میاد. اون موبایل کاری بود و خیلی برام مهم نبود.
حرفش که تمام شد نگاهش را گرفت و با صدای ضعیف زیر لب زمزمه کرد:
- خلاص شدن از دست اون موبایل اونقدرها هم بد نبود!
چه کسی جز خودش می‌دانست رهایی از شر آن شی نفس گیر حتی خوشحالش می‌کرد. تصور یک روز درهم برای مردی مثل او اصلاً راحت نبود آن هم وقتی تمام کارهایش نیمه ماند و مجبور شد مسیرش را به سمت مقصدی پیش بینی نشده عوض کند. نفس عمیق کشید و دوباره به نقطه‌ای نامعلوم نگاه کرد.
حرف مرد توی ذهن بانوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Gandom.S

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,868
پسندها
39,840
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #6
زنی پشت در ایستاده بود که شاید نقطه‌ی آغاز همه چیز او بود! زنی که فقط دیدارش تنش را می‌سوزاند. بی‌میل و رغبت در را به طور کامل باز کرد هم‌زمان نگاهش به پشت سر زن ثابت ماند. لکسوس سفیدرنگ؛ ماشینی که به نظر از او مهم‌تر می‌آمد! نگاهی به سرتاپای همیشه مرتبش انداخت. چه چیز توی زندگی بیش از این آراستن‌ها و لباس‌ها و زیورآلات گران قیمت برایش اهمیت دارد؟! به گمانش هیچ.
چشم‌های زن روی دخترک ثابت ماند و کم‌کم از قطره‌های اشک درخشید. جگرگوشه‌اش را چند روز به چند روز می‌دید. حتی گاهی جواب تماس‌هایش را هم نمی‌داد! نمی‌دانست چرا محکومش می‌کند و به کدام دلیل مجازات می‌شود؟ طاقت نیاورد و در یک لحظه دو دستش را دور دخترک گرفت و او را به آغوش کشید.
- ماهور؟ خوبی عزیزم؟
دخترک یک لحظه از خودش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Gandom.S

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,868
پسندها
39,840
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #7
مادر به بیرون سرک کشید. آشپزخانه‌ای کوچک با کف موزاییک‌های قدیمی و چند کابینت ساده‌ی قهوه‌ای فلزی، آن‌ هم توی حیاط و بیرون از اتاق اصلی دید! ابروهایش را درهم کشید و به سوی دخترک لجبازش برگشت. اگر می‌پذیرفت و کمی از پول‌های او را قبول کرده بود حالا شاید یک خانه‌ی بهتر یا حداقل آلونکی که نامش خانه باشد را می‌توانست بگیرد.
- هوا که سردتر بشه آشپزخونه، این بیرون...خونه‌ی بهتری پیدا نمی‌شد؟ یا حداقل یه محله‌ی بهتر رو انتخاب می‌کردی یا یه آپارتمان.
به صورت مادرش خیره شد، چقدر دل‌خوش است! البته حق دارد، زنی که تمام زندگی‌اش توی رفاه گذشته. البته او هم درست مثل مادرش بود. هنوز طعم رفاه و زندگی اعیانی زیر زبانش مانده؛ اما اکنون دیگر چاره‌ای نداشت. روی پایش ایستاده تا بجنگد! کاری که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Gandom.S

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,868
پسندها
39,840
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #8
خندید! این بار آنقدر واضح که او حرفش را قطع کرد و دلخورانه به دخترش خیره شد. آخر مگر این مادر توانایی انجام کاری دارد؟ نه‌، محال است! ماهور هر روز به خودش می‌گوید بهتر است او را به دردسر نیندازد. با این فکر سر به چپ و راست تکان داد.
- نه، نیاز ندارم. خودم هنوز یه مقدار پس‌انداز دارم.
مکث کرد. به مادرش نزدیک شد و با دودست بازوهای او را گرفت. سپس با حرص کلمات را به زبان آورد.
- مامان؟ فقط و فقط، نذار اون آدرس اینجا رو پیدا کنه.
سکوت مادر دلش را ‌لرزاند. کاش مقالی به زبان می‌آورد و حداقل می‌گفت این اجازه را نمی‌دهد. کاش می‌گفت مقابل آن هیولا می‌ایستد! حتی شده به دروغ دلش را خوش می‌کرد؛ اما چیزی نگفت. فقط لب‌هایش را روی هم فشار داد و اجزای صورتش درهم پیچید.
- اون اذیتت می‌کنه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Gandom.S

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,868
پسندها
39,840
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #9
- درسته که حتی نصف خونه‌ی قبلیم نمی‌شه، یکمم سرده؛ ولی اینجا فقط خودم هستم. اینجا ماهورم یه ماهورِ جدید! که می‌خواد زندگی تازه‌ای رو تجربه کنه، اینجا همه چیز فقط به خودم تعلق داره.
نگاهش به گوشه‌ی دیوار اتاق افتاد، گلدان‌ها و گل‌ها را که دید. لبخندزنان به سویشان رفت.
- همیشه دوست داشتم توی خونه‌ام پر از گل باشه؛ باید اینجارو گلستون کنم.
مانتویش را درآورد. آستین‌های بلوز یاسی خوش‌رنگش را بالا زد و دست به کار شد؛ گل‌دان آبی رنگ را برداشت. آن را از خاک گُلی که خریده بود پر کرد؛ و حسن یوسف خوشرنگ را داخل آن کاشت. گیاه‌ها را به خوبی نمی‌شناخت. غیر از آنکه چند روز قبل توی اینترنت جستجو کرد و چندتاشان را بررسی کرد. گندمی، گیاه سانسوریای زیبا و چندین گل کوچک، گلدان‌های دیگر را هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Gandom.S

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,868
پسندها
39,840
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #10
او میانه‌ی پله‌ها ایستاده، نرده‌ها را گرفته و کاملاً به داخل خانه‌ی طبقه‌ی پایین خم شده. کمی نزدیکش شد. وسط حیاط ایستاد و با چهره‌ی جدی نگاهش کرد.
- بله؟
مرد لبخند عریضی زد.
- خواستم بپرسم مشکلی که نداشتین، آره؟ جا افتادین؟ محل ‌رو شناختین؟ اگه آدرسی، چیزی خواستین به من بگین؛ کمکتون می‌کنم.
ماهور همزمان که با اکراه به زیرپوش سفید توی تن او نگاه می‌انداخت؛ به اجبار لبخند مصنوعی روی لبش نشاند.
- ممنونم! هروقت به کمک احتیاج داشتم، مزاحتمون می‌شم.
لبخند مرد صاحب‌خانه پررنگ‌تر شد.
- مراحمید.
به سرعت سر تکان داد و برای رها شدن از شر نگاه‌های ملوی مرد به آشپزخانه برگشت.
ایش؛ مرتیکه‌ی چندش.
لب‌هایش را کج کرد و با حرص ادای او را در آورد.
- به این‌جا عادت کردین؟ اه، لعنتی! حیف که وقت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Gandom.S

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا