- ارسالیها
- 2,868
- پسندها
- 39,840
- امتیازها
- 66,873
- مدالها
- 21
- نویسنده موضوع
- #21
- تمرینهام تموم شد.
نفس عمیقی کشید تا دوباره به حال و هوای مُتل سرک بکشد.
- به به عالیه، تو خیلی استعداد داری آیدا جون! خیلی زود زبان انگلیسی رو یاد میگیری عزیزم.
آیدا، لبخند کودکانهای زد و مودبانه تشکر کرد. ماهور به ساعت موبایلش نگاه کرد. کمکم به هفت نزدیک میشد. باید سریعتر راه می افتاد حتی اگر همین حالا حرکت می کرد بیشک حدود دوساعت دیگر به خانه میرسید. با این فکر گونهی آیدا را نوازش کرد و کتاب و خودکارش را درون کیفش نهاد.
- خب عزیزم! زمان کلاسمون تموم شد. من باید برم.
آیدا به سوی میزش دوید، لیوان بلندپایهی بلوری را که دقایقی قبل محدثه خانم برای ماهور آورده بود را برداشت و به سمت او برگشت.
- محدثه جون براتون آبمیوه آورد.
میتوانست حدس بزند محدثه جان همان خانم...
نفس عمیقی کشید تا دوباره به حال و هوای مُتل سرک بکشد.
- به به عالیه، تو خیلی استعداد داری آیدا جون! خیلی زود زبان انگلیسی رو یاد میگیری عزیزم.
آیدا، لبخند کودکانهای زد و مودبانه تشکر کرد. ماهور به ساعت موبایلش نگاه کرد. کمکم به هفت نزدیک میشد. باید سریعتر راه می افتاد حتی اگر همین حالا حرکت می کرد بیشک حدود دوساعت دیگر به خانه میرسید. با این فکر گونهی آیدا را نوازش کرد و کتاب و خودکارش را درون کیفش نهاد.
- خب عزیزم! زمان کلاسمون تموم شد. من باید برم.
آیدا به سوی میزش دوید، لیوان بلندپایهی بلوری را که دقایقی قبل محدثه خانم برای ماهور آورده بود را برداشت و به سمت او برگشت.
- محدثه جون براتون آبمیوه آورد.
میتوانست حدس بزند محدثه جان همان خانم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر