متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان به فکرتم (ti penso) | گندم سرحدی نویسنده‌ی افتخاری انجمن یک رمان

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,868
پسندها
39,840
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #21
- تمرین‌هام تموم شد.
نفس عمیقی کشید تا دوباره به حال و هوای مُتل سرک بکشد.
- به به عالیه، تو خیلی استعداد داری آیدا جون! خیلی زود زبان انگلیسی رو یاد می‌گیری عزیزم.
آیدا، لبخند کودکانه‌ای زد و مودبانه تشکر کرد. ماهور به ساعت موبایلش نگاه کرد. کم‌کم به هفت نزدیک میشد. باید سریع‌تر راه می افتاد حتی اگر همین حالا حرکت می کرد بی‌شک حدود دوساعت دیگر به خانه می‌رسید. با این فکر گونه‌ی آیدا را نوازش کرد و کتاب و خودکارش را درون کیفش نهاد.
- خب عزیزم! زمان کلاسمون تموم شد. من باید برم.
آیدا به سوی میزش دوید، لیوان بلندپایه‌ی بلوری را که دقایقی قبل محدثه خانم برای ماهور آورده بود را برداشت و به سمت او برگشت.
- محدثه جون براتون آبمیوه آورد.
می‌توانست حدس بزند محدثه جان همان خانم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Gandom.S

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,868
پسندها
39,840
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #22
چه بدشانسی‌ای! نگاهی به پشت سرش انداخت؛ هنوز نیامده. سمت چپ و سمت راستش را پایید و ناگهان پستویی را دید. به سویش دوید خودش را میان این پستوی کوچک پنهان کرد. به دیوار تکیه کرد و دستش را روی دهانش فشرد. صدای پای مرد داخل کوچه آمد. او ایستاده بود! شاید اطرافش را رصد می‌کرد‌. شاید دیده بود که لحظه‌ی آخر ماهور به این کوچه آمد. نفس‌های دخترک به شماره افتاده و رنگ به رخسارش نبود! فکر می‌کرد شاید تأثیر دارد که بگوید:
- هع... وای... وای... خدایا خواهش می‌کنم، خواهش می‌کنم! قول میدم آدم بهتری بشم. نذار پیدام کنه!
صورتش را به لبه‌ی دیوار نزدیک کرد و از گوشه‌ی چشم نگاهی به داخل کوچه انداخت. مرد ایستاده و به این‌طرف و آن‌طرف قدم می‌زد. قبل از اینکه صورتش را به سوی ماهور برگرداند. خودش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Gandom.S

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,868
پسندها
39,840
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #23
- آبِ گرم نداره؟
- بله، نداره! یعنی این خونه نباید یه پکیج، شوفاژ چه می‌دونم یا هر کوفت دیگه‌ای داشته باشه که آب سرد نباشه؟
- پکیج و این چیزا که نداره ولی آب‌گرم‌‎کن داره. بذار بهش نگاه کنم ببینم چشه.
برای اصلانی فرصت خوبی بود که بیش از این‌ها دخترکِ تنها را تماشا کند. ماهور که در خانه را باز کرد او با خشنودی آن را هول داد و قدمی به داخل گذاشت. آبگرمکن چسبیده به دیوار آشپزخانه توی اتاقکی به اندازه‌ی خودش قرار داشت. به سوی آن رفت. در کوچک آهنی را باز کرد و به آبگرمکن نگاه کرد.
- ایناهاش، این آبگرم‌کنه دیگه خانم. خاموش شده. الان روشنش می‌کنم. آهان... بفرما روشن شد.
ماهور دست به سینه شده و به مرد شکم گنده که به سختی درون اتاقک خودش را جای داده نظر می‌کرد. یک تای ابرویش را بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Gandom.S

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,868
پسندها
39,840
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #24
- بسه دیگه داری حالم رو بهم می‌زنی. این آدم‌ها کی‌ هستن که هرجا میرم دنبالم می‌کنن؟ تمومش کن دیگه.
- آروم باش ماهِ من، اونا فقط می‌خوان مراقبت باشن، همین! برگرد لطفاً، چرا نمی‌خوای بفهمی من... .
دیگر نمی‌توانست تحملش کند و صدایش از شدت ناراحتی لرزید.
- خیالات خام رو از سرت بیرون کن شاهرخ. من این بدبختی رو ترجیح می‌دم. بهتره بدونی اگه پشت گوشت رو دیدی، منو هم می‌بینی.
سکوت برقرار شد. خودش می‌دانست شاهرخ با شنیدن کلمه‌ی «نه» و یا توهین و تحقیر به چه موجودی تبدیل می‌شود. این را می‌داند اما بازهم دست روی نقطه‌ی ضعفش می‌گذارد. صدای نفس‌های تند شاهرخ از پشت گوشی هم قابل تشخیص بود! او پس از چند ثانیه با نوای دورگه‌ی هیولایی گفت:
- پس اگه زندگی برات تلخ شد مقصرش خودتی! من نمی‌ذارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Gandom.S

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,868
پسندها
39,840
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #25
سالن مجلل و بزرگ خانه پر بود از میهمان‌های مختلف، با لباس‌های رنگارنگ. ماهور به آدم‌های درون سالن، شاهرخ و کسانی که اطرافش را گرفته بودند، نگاه کرد. آن‌ها با فاصله‌ی زیاد آن سوی سالن ایستاده بودند؛ می‌گفتند و می‌خندیدند. دخترک با دیدنشان پوزخندی زد و نیم نگاهی به ماهرخ انداخت.
- مهم نیست کیا دوست دارن باهاش خوش بگذرونن شاهرخ فقط به من فکر می‌کنه!
ماهرخ اما از این جواب دخترش راضی نبود. بار دیگر خانمی که مقابل شاهرخ ایستاده و با او گرم صحبت بود را زیر نظر گرفت.
- احمقی! زنا هرکاری از دستشون برمیاد. تو الان باید پیش اون باشی. ریملت ریخته و زیرچشمات سیاه شده. برو دستی سرو روی صورتت بکش بعد برو پیشش.
بی حوصله گردنی تکان داد.
- مامان، چقدر سخت می‌گیری. نمی‌تونم که لحظه به لحظه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Gandom.S

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,868
پسندها
39,840
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #26
شاهرخ دکمه‌ی کت مشکی مارکش را باز کرد و دست راستش را کنار ماهور به دیوار تکیه داد.
- تو با همین ریملی که پای چشمت ریخته هم خوشگلی! لازم نیست از اینجا بری.
با این که تعاریف شاهرخ در این لحظه برایش خوشایند می‌آمد اما گردنی تکان داد و رویش را به سمت مخالف چرخاند.
- شما که با خانم‌های دیگه خوب گرم گرفته بودی!
شاهرخ فکری کرد. زنی را به خاطر آورود که تا لحظاتی پیش با او هم کلام شده بود؛ سپس بلند خندید.
- اون فقط همکارم بود حسود کوچولو! دیدی تو هم منو می‌خوای؟!
جسارت می‌خواست گفتن چیزی که در ذهن ماهور پر می‌کشید اما او بی مهابا به زبان آورد.
- من تو رو نه دیوونه... پولت رو می‌خوام!
قاه‌قاه شاهرخ فضای ساکت اتاق را پُر کرد. سپس به سوی چشم‌های خمار شده‌ی ماهور سرخم کرد.
- من کشته‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Gandom.S

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,868
پسندها
39,840
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #27
- خیلی خوش اومدی ماهور جون! خیلی وقته که ازتون خبری نیست. نه تو، نه مادرت! پس کجایید؟ ایران نبودید؟
ماهور لبخند کمرنگی زد و به خودش یادآوری کرد؛ این‌ها اگر اینطور اطرافت می‌پیچند، صرفاً به خاطر پول‌هایت است. بی‌شک اگر بدانند دیگر خبری از حساب‌های پر از پول نیست، همین سلامت را هم جواب نمی‌دهند.
روی صندلی مقابل آینه‌های بزرگ نشست و گفت:
- بله؛ چند وقتی سرمون خیلی شلوغ شده.
آرایشگر لبخند دیگری زد و از پشت سر دو دستش را روی شانه‌های او گذاشت.
- خب عزیزم، درخدمتم! می‌خوای چیکار کنی؟ پاکسازی؟ مانیکور؟ ترمیم؟ چی عزیزم؟
شال روی سرش را برداشت. گیر مویش را درآورد و دستی داخل موهایش کشید.
- می‌خوام موهام‌ رو کوتاه کنی.
- چشم حتماً، مدلی هم در نظر داری؟
سربلند کرد و نگاهی به پوسترهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Gandom.S

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,868
پسندها
39,840
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #28
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Gandom.S

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,868
پسندها
39,840
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #29
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Gandom.S

Gandom.S

نویسنده افتخاری
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,868
پسندها
39,840
امتیازها
66,873
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #30
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Gandom.S

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا