متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه ترجمه رمان برده سایه | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Kuroyami
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 15
  • بازدیدها 1,076
  • کاربران تگ شده هیچ

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,910
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #1
ناظر: Łacrîmosã Łacrîmosã
نام رمان: shadow slave
نام ترجمه شده: برده‌ی سایه
نویسنده: Guiltythree
ژانر: فانتزی، ماجرایی، اکشن
مترجم: کورویامی
خلاصه: سانی که در فقر بزرگ شد، هرگز انتظار خوبی از زندگی نداشت. با این حال، حتی او پیش‌بینی نمی‌کرد که توسط طلسم کابوس انتخاب شود و تبدیل به یکی از بیدارشدگان شود. او که به یک دنیای جادویی ویران شده منتقل شد، خود را در برابر هیولاهای وحشتناک در یک نبرد مرگبار برای بقا یافت.
بدتر از آن، قدرت الهی که او دریافت کرد اتفاقاً دارای یک عارضه جانبی کوچک، اما بالقوه کشنده بود... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,407
پسندها
20,257
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • مدیر
  • #2
°| بسم تعالی |°


3D00432F-48F7-4E1E-9BA1-3C176DF168FC.jpeg


مترجم عزیز ، ضمن خوش آمد گویی ، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن ترجمه خود

خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید
قوانین ترجمه|تالار ترجمه انجمن یک رمان

درصورت پایان یافتن ترجمه خود در تاپیک زیر اعلام کنید.
اعلام پایان کار ترجمه|تالار ترجمه

برای سفارش جلد ترجمه خود بعد از 15 پست در تاپیک زیر درخواست کنید.
♥♥تاپیک جامع درخواست جلد♥♥

و برای دریافت جلد خود بعد از تگ شدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,910
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #3
فصل 1

کابوس آغاز می‌شود

مرد جوانی با ظاهری ضعیف و پوستی رنگ پریده همراه با حلقه‌های تیره زیر چشم‌هایش روی نیمکت زنگ‌زده روبه‌روی اداره پلیس نشسته بود. او یک فنجان قهوه در دستانش داشت. نه از آن دسته قهوه‌های مصنوعی ارزان قیمتی که موش‌های زاغه‌نشینی مانند او به آنها دسترسی داشتند، بلکه یک قهوه واقعی بود. این فنجان قهوه گیاهی که معمولاً برای شهروندان درجه بالاتر در دسترس بود، بیشتر پس‌انداز او را مصرف کرد. اما در این روز خاص، سانی تصمیم گرفت به خودش برسد.
بالاخره عمرش رو به پایان بود.
با لذت بردن از گرمای نوشیدنی مجلل، فنجان را بالا آورد و عطر آن را چشید. سپس، به طور آزمایشی، یک جرعه‌ی کوچک نوشید و بلافاصله گریه کرد:
- اَه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,910
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #4
با عجله دکمه ترمینال خودش را فشرد و فریاد کشید:
- توجه! کد سیاه در لابی! تکرار می کنم! کد سیاه!

***
طلسم کابوس برای اولین بار چند دهه پیش در جهان ظاهر شد. در آن زمان، این سیاره تازه شروع به بهبودی از یک سری بلایای طبیعی ویرانگر و جنگ‌های منابع کرده بود.
در ابتدا، بیماری جدیدی ظهور کرد که باعث شکایت میلیون‌ها نفر از خستگی و خواب‌آلودگی مداوم شد و در ابتدا توجه زیادی جلب نکرد. مردم شروع به خواب غیرطبیعی بدون هیچ نشانه‌ای از بیدار شدن کردند. سرانجام دولت‌ها دچار وحشت شدند البته تا آن زمان دیگر خیلی دیر شده بود. نه اینکه پاسخ زودهنگام می‌توانست تغییری ایجاد کند!
وقتی که مبتلایان در خواب شروع به مردن کردند، اجسادشان به هیولا بدل گشت. هیچکس آماده نبود. موجودات کابوس به سرعت بر ارتش ملی غلبه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,910
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #5
- اوه... نه خیلی زیاد.
پلیس آهی کشید:
- پس ما برای انجام کامل کار وقت نداریم. سعی کن تا جایی که می‌تونی مقاومت کنی. با دقت به من گوش کن. باشه؟
او که منتظر پاسخ نبود افزود:
- چقدر در مورد طلسم کابوس می‌دونی؟
سانی نگاهی پر از سوال به او انداخت:
- حدس می‌زنم به اندازه‌ای که همه می‌دونن. کی در مورد طلسم چیزی نمی‌دونه؟!
- نه چیزای فانتزی که تو درام‌ها و تبلیغات تلویزیونی می‌بینی و می‌شنوی. منظورم اینه که واقعاً چقدر می‌دونی؟
جواب دادن به این سوال سخت بود:
- مگه فقط به قلمرو رویا نمی‌رم که چندتا هیولا بکشم تا اولین کابوس کامل بشه و قدرت‌های جادویی دریافت کنم بشم بیدار شده؟
پلیس پیر سرش را تکان داد:
- با دقت گوش کن. وقتی که به خواب می‌ری به اولین کابوس خودت منتقل می‌شی. کابوس‌ها آزمایشاتی‌ان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,910
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #6
فصل 2:

کاروان برده

سانی خواب یک کوه را دید.
کوهی دندانه‌دار و تنها که دیگر قله‌های زنجیره کوهستان را کوتوله کرد و آسمان شب را با لبه‌های تیزش برید. یک ماه درخشان دامنه‌های کوه را در نور شبح مانند و کمرنگ غوطه‌ور نمود.
در یکی از شیب‌ها، بقایای یک جاده‌ی قدیمی سرسختانه به سنگ‌ها چسبیده بود. اینجا و آنجا سنگ‌فرش‌های هوا زده از میان برف دیده می‌شد. در سمت راست جاده، صخره‌ای یکدست به عنوان دیواری تسخیرناپذیر بالا می‌رفت. در سمت چپ، دریای خاموشی از نیستی، حکایت از سقوطی بی‌پایان داشت. بادهای شدید بارها و بارها به کوه می‌کوبیدند و از خشم، ناتوان فریاد می‌زدند.
ناگهان ماه در افق فرو رفت. خورشید از مغرب طلوع کرد. در سراسر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,910
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #7
به محض اینکه این فکر در ذهنش ظاهر شد، ریتم قدم هایش را از دست داد. تلو تلو خورد و با وزنش زنجیر را پایین کشید. بلافاصله مرد شیطان پشت سرش فریاد کشید:
- حرومزاده ج.نده! مراقب کجا داری می‌ری!
سانی با عجله رون‌هایی را که فقط برای او قابل رویت بودند، کنار راند و سعی کرد تعادل خود را بازیابی کند. لحظه ای بعد، او یک بار دیگر به طور پیوسته راه می رفت؛ البته نه قبل از اینکه یک بار دیگر ناخواسته زنجیر را بکشد.
- توی کوتوله! من می خواهم که تو رو بکشم!
مرد شانه پهن مقابل سانی بدون اینکه سرش را برگرداند قهقهه زد:
- چرا زحمت بکشی؟ به هر حال اون ضعیفه و تا طلوع آفتاب می‌میره. کوه اون رو می‌کشه.
چند ثانیه بعد اضافه کرد:
- من و تو رو هم خواهد کشت؛ فقط کمی بعد.
- مرد شیطان نفس نفس زد:
- در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,910
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #8
سرباز آهی کشید و قبل از اینکه مشک را به سمت سانی دراز کند، آن را از کمربندش بیرون آورد:
- بچه! یکم تحمل کن. به زودی شب وایمیستیم. فعلاً یکمی آب بخور.
- "بچه؟ بچه؟!"
سانی به دلیل جثه لاغر و کوچکش که هر دو ناشی از سوءتغذیه بود، اغلب با فرد کودک سن اشتباه گرفته می‌شد. معمولاً از استفاده از آن مسئله به نفع خود ابایی نداشت. اما حالا بنا به دلایلی بچه خوانده شدن او را واقعاً عصبانی می کرد.با این حال او واقعا تشنه بود.
او تازه می خواست مشک را بگیرد که شلاقی در هوا ترکید و ناگهان سانی در دنیایی پر از درد فرو رفت. او تلو تلو خورد، یک بار دیگر زنجیر را کشید و باعث شد برده شیطان پشت سرش نفرین کند.
یک سرباز دیگر، این یکی مسن تر و عصبانی تر، اسبش را چند قدم عقب تر متوقف کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] bahareh.s

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,910
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #9
فصل ۳

رشته‌های سرنوشت

چند دقیقه بعد، سانی در حال و هوای تاریک بود اما بعد خودش را از آن بیرون کشید. نفس عمیقی کشید و سعی کرد از هوای تازه لذت ببرد. در واقع، چنین هوایی در دنیای واقعی به سختی به دست می‌آمد. گرد و غبار و سایر آلاینده‌ها آن را خشن و ناخوشایند می‌کردند، البته بوی تعفن عمومی حومه‌ها را هم در نظر نگیریم. در بخش‌های بهتر شهر، سیستم‌های فیلتراسیون پیشرفته با جدیت کار می‌کردند. با این حال، هوای فیلتر شده طعم استریل و راکد داشت. فقط افراد بسیار ثروتمند به تنفس واقعاً دلپذیر دسترسی داشتند. در اینجا او توانست از مقدار نامحدودی از هوای بکر و لذیذ مانند یک چایبول نسل دوم لذت ببرد. در واقع، انتخاب شدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] bahareh.s

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,910
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #10
بنابراین، برده شدن و آهسته یخ زدن تا سر حد مرگ، چندان شوکه کننده نبود. علاوه بر این، او می‌دانست که سرما او را نمی‌کشد، فقط به این دلیل که قبلاً دیده بود که چه سرنوشتی در انتظار کاروان در بالای کوه است. تصویر استخوان های انباشته ای که زمین را پر کرده بود هنوز در ذهنش تازه بود. به احتمال زیاد یک دسته از هیولا بود که قرار بود کاروان را در هم بکوبند. از نظر ظاهری حمله قرار بود در عرض چند ساعت اتفاق بیفتد، نه چند روز.
بنابراین او هنوز فرصت داشت. سانی تصمیم گرفت با استفاده از فرصت تا نگاهی دیگر به وضعیت خود بیاندازد و دوباره رون‌ها را احضار کرد. آخرین بار او از دیدن جنبه‌اش بسیار عصبانی شد و صفات را به خوبی مطالعه نکرد. در حالی که جنبه فرد آنقدر مهم نیست و ویژگی ها اغلب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] bahareh.s

موضوعات مشابه

عقب
بالا