• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه ترجمه رمان برده سایه | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,619
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
ناظر: Łacrîmosã Łacrîmosã
نام رمان: shadow slave
نام ترجمه شده: برده‌ی سایه
نویسنده: Guiltythree
ژانر: فانتزی، ماجرایی، اکشن
مترجم: کورویامی
خلاصه: سانی که در فقر بزرگ شد، هرگز انتظار خوبی از زندگی نداشت. با این حال، حتی او پیش‌بینی نمی‌کرد که توسط طلسم کابوس انتخاب شود و تبدیل به یکی از بیدارشدگان شود. او که به یک دنیای جادویی ویران شده منتقل شد، خود را در برابر هیولاهای وحشتناک در یک نبرد مرگبار برای بقا یافت.
بدتر از آن، قدرت الهی که او دریافت کرد اتفاقاً دارای یک عارضه جانبی کوچک، اما بالقوه کشنده بود... .
515fsT6ty4L._UF1000,1000_QL80_.jpg
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Armita.sh

سرپرست کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
3/6/22
ارسالی‌ها
2,547
پسندها
21,195
امتیازها
48,373
مدال‌ها
44
سطح
32
 
  • #2
°| بسم تعالی |°


3D00432F-48F7-4E1E-9BA1-3C176DF168FC.jpeg


مترجم عزیز ، ضمن خوش آمد گویی ، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن ترجمه خود

خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید
قوانین ترجمه|تالار ترجمه انجمن یک رمان

درصورت پایان یافتن ترجمه خود در تاپیک زیر اعلام کنید.
اعلام پایان کار ترجمه|تالار ترجمه

برای سفارش جلد ترجمه خود بعد از 15 پست در تاپیک زیر درخواست کنید.
♥♥تاپیک جامع درخواست جلد♥♥

و برای دریافت جلد خود بعد از تگ شدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,619
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
فصل 1

کابوس آغاز می‌شود

مرد جوانی با ظاهری ضعیف و پوستی رنگ پریده همراه با حلقه‌های تیره زیر چشم‌هایش روی نیمکت زنگ‌زده روبه‌روی اداره پلیس نشسته بود. او یک فنجان قهوه در دستانش داشت. نه از آن دسته قهوه‌های مصنوعی ارزان قیمتی که موش‌های زاغه‌نشینی مانند او به آنها دسترسی داشتند، بلکه یک قهوه واقعی بود. این فنجان قهوه گیاهی که معمولاً برای شهروندان درجه بالاتر در دسترس بود، بیشتر پس‌انداز او را مصرف کرد. اما در این روز خاص، سانی تصمیم گرفت به خودش برسد.
بالاخره عمرش رو به پایان بود.
با لذت بردن از گرمای نوشیدنی مجلل، فنجان را بالا آورد و عطر آن را چشید. سپس، به طور آزمایشی، یک جرعه‌ی کوچک نوشید و بلافاصله گریه کرد:
- اَه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,619
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
فصل 2:

کاروان برده

سانی خواب یک کوه را دید.
کوهی دندانه‌دار و تنها که دیگر قله‌های زنجیره کوهستان را کوتوله کرد و آسمان شب را با لبه‌های تیزش برید. یک ماه درخشان دامنه‌های کوه را در نور شبح مانند و کمرنگ غوطه‌ور نمود.
در یکی از شیب‌ها، بقایای یک جاده‌ی قدیمی سرسختانه به سنگ‌ها چسبیده بود. اینجا و آنجا سنگ‌فرش‌های هوا زده از میان برف دیده می‌شد. در سمت راست جاده، صخره‌ای یکدست به عنوان دیواری تسخیرناپذیر بالا می‌رفت. در سمت چپ، دریای خاموشی از نیستی، حکایت از سقوطی بی‌پایان داشت. بادهای شدید بارها و بارها به کوه می‌کوبیدند و از خشم، ناتوان فریاد می‌زدند.
ناگهان ماه در افق فرو رفت. خورشید از مغرب طلوع کرد. در سراسر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,619
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
فصل ۳

رشته‌های سرنوشت

چند دقیقه بعد، سانی در حال و هوای تاریک بود اما بعد خودش را از آن بیرون کشید. نفس عمیقی کشید و سعی کرد از هوای تازه لذت ببرد. در واقع، چنین هوایی در دنیای واقعی به سختی به دست می‌آمد. گرد و غبار و سایر آلاینده‌ها آن را خشن و ناخوشایند می‌کردند، البته بوی تعفن عمومی حومه‌ها را هم در نظر نگیریم. در بخش‌های بهتر شهر، سیستم‌های فیلتراسیون پیشرفته با جدیت کار می‌کردند. با این حال، هوای فیلتر شده طعم استریل و راکد داشت. فقط افراد بسیار ثروتمند به تنفس واقعاً دلپذیر دسترسی داشتند. در اینجا او توانست از مقدار نامحدودی از هوای بکر و لذیذ مانند یک چایبول نسل دوم لذت ببرد. در واقع، انتخاب شدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,619
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
بنابراین، برده شدن و آهسته یخ زدن تا سر حد مرگ، چندان شوکه کننده نبود. علاوه بر این، او می‌دانست که سرما او را نمی‌کشد، فقط به این دلیل که قبلاً دیده بود که چه سرنوشتی در انتظار کاروان در بالای کوه است. تصویر استخوان های انباشته ای که زمین را پر کرده بود هنوز در ذهنش تازه بود. به احتمال زیاد یک دسته از هیولا بود که قرار بود کاروان را در هم بکوبند. از نظر ظاهری حمله قرار بود در عرض چند ساعت اتفاق بیفتد، نه چند روز.
بنابراین او هنوز فرصت داشت. سانی تصمیم گرفت با استفاده از فرصت تا نگاهی دیگر به وضعیت خود بیاندازد و دوباره رون‌ها را احضار کرد. آخرین بار او از دیدن جنبه‌اش بسیار عصبانی شد و صفات را به خوبی مطالعه نکرد. در حالی که جنبه فرد آنقدر مهم نیست و ویژگی ها اغلب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,619
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
- "بالاخره یه چیز خوب پیداش شد! تعجب می‌کنم که آیا..."
- کاروان رو متوقف کنین! برای کمپ آماده شید!
به دستور فرمانده سربازان، بردگان لرزان ایستادند و خسته به روی زمین افتادند.
فضای خالی کوچکی که جاده در آن عریض می شد تا حدودی توسط صخره سنگی بیرون زده، از باد محافظت می شد، اما هنوز آنقدر سرد بود که سانی نمی توانست به راحتی استراحت کند.
سربازان مشغول جمع کردن بردگان به مانند یک گله در یک دایره تنگ شدند. بردگان را مجبور به اشتراک گرمای تنشان با یکدیگر کردند. سربازان آتش بزرگی را در مرکز اردوگاه روشن نمودند؛ البته نه قبل از مراقبت از اسب هایشان. واگن سنگین حامل مواد غذایی، آب و محموله های دیگر که زنجیر اصلی بردگان به آن محکم بسته شده بود، برای جلوگیری از وزش باد به جلو رانده شد. سانی در حالی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,619
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
باز همان برده با صدای آرام بود. سانی برگشت و بالاخره برای اولین بار بدن او را دید؛ مردی قد بلند، حدوداً چهل ساله، لاغر و به طرز عجیبی خوش تیپ، با قیافه ای باوقار و اهل علم.
اینکه چگونه مردی مانند او برده شد، یک راز بود. با این حال آن مرد آنجا بود.
- چی؟! بازم تو و نصیحتات! چرا؟!
دانشمند لبخندی عذرخواهانه زد:
- اسم این توت ها بلودبینه. اونا تو جاهایی که خون آدما می‌ریزه، رشد می کنن. واسه همینه که همیشه خیلی از اونا تو. مسیرهای تجارت برده وجود داره.
- پس واسه چی نخورم؟
مرد میانسال آهی کشید:
- بلودبین سمیه! فقط چندتا توت برای کشتن یک مرد بالغ کافیه.
- لعنت!
برده‌ی شیطان به عقب برگشت و به دانشمند خیره ماند. سانی توجه زیادی به آنها نکرد. چون در حالی که به اطراف نگاه می کرد، سرانجام محل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,619
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
فصل چهارم

پادشاه کوهستان

با چرخش به سمت صدای رعد و برق، بسیاری از بردگان سر خود را بلند کردند. فقط سنگ ها و تکه های سنگین یخ بود که از بالا بر سر آنها می بارید. برده‌ها وحشتزده در غوغایی از فریادها دور شدند. سایه‌ها با خوشحالی روی سنگ‌های سیاه می‌رقصیدند در حالی که آن بردگان درگیر زنجیره ضخیم، روی زمین افتادند و دیگران را با خود پایین کشیدند.
سانی یکی از معدود افراد ایستاده بود. بیشتر به این دلیل که آماده بود چنین اتفاقی بیفتد. آرام و جمع شده، به آسمان شب خیره شد، چشمان برجسته‌اش، تاریکی را درنوردید و یک قدم به عقب برداشت. در ثانیه بعد، یک تکه یخ به اندازه نیم‌تنه‌ی یک مرد، درست در مقابل او به زمین برخورد کرد. تکه یخ بزرگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
1,010
پسندها
5,619
امتیازها
23,673
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
فصل پنجم

×زنجیر شکسته×

- [شما یک جانور خفته، لارو پادشاه کوهستان را کشتید.]
سانی به زانو افتاد. نفس نفس نمی‌زد. انگار تمام بدن او از چرخ گوشت عبور کرده بود. حتی مقادیر زیادی آدرنالین هم نمی‌توانست تمام درد و خستگی‌اش را از بین ببرد و با این حال، او به وجد آمد. رضایت از کشتن لارو آنقدر زیاد بود که او حتی فراموش کرد از دریافت نکردن حافظه ناامید شود؛ آیتم ویژه‌ای که به ذات ساکنان قلمرو رویایی گره خورده بود و گاهی اوقات توسط طلسم به فرد پیروز بیدار شده اهدا می شد.
یک شمشیر جادویی یا یک زره در حال حاضر به کار می‌آمد. لعنت! او حتی به یک کت گرم بسنده می‌کرد.
سانی فکر کرد که می‌تواند سه ثانیه دیگر استراحت کند.
به هر حال،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

عقب
بالا