متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه ترجمه رمان برده سایه | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Kuroyami
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 15
  • بازدیدها 1,076
  • کاربران تگ شده هیچ

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,910
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #11
- "بالاخره یه چیز خوب پیداش شد! تعجب می‌کنم که آیا..."
- کاروان رو متوقف کنین! برای کمپ آماده شید!
به دستور فرمانده سربازان، بردگان لرزان ایستادند و خسته به روی زمین افتادند.
فضای خالی کوچکی که جاده در آن عریض می شد تا حدودی توسط صخره سنگی بیرون زده، از باد محافظت می شد، اما هنوز آنقدر سرد بود که سانی نمی توانست به راحتی استراحت کند.
سربازان مشغول جمع کردن بردگان به مانند یک گله در یک دایره تنگ شدند. بردگان را مجبور به اشتراک گرمای تنشان با یکدیگر کردند. سربازان آتش بزرگی را در مرکز اردوگاه روشن نمودند؛ البته نه قبل از مراقبت از اسب هایشان. واگن سنگین حامل مواد غذایی، آب و محموله های دیگر که زنجیر اصلی بردگان به آن محکم بسته شده بود، برای جلوگیری از وزش باد به جلو رانده شد. سانی در حالی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] bahareh.s

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,910
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #12
باز همان برده با صدای آرام بود. سانی برگشت و بالاخره برای اولین بار بدن او را دید؛ مردی قد بلند، حدوداً چهل ساله، لاغر و به طرز عجیبی خوش تیپ، با قیافه ای باوقار و اهل علم.
اینکه چگونه مردی مانند او برده شد، یک راز بود. با این حال آن مرد آنجا بود.
- چی؟! بازم تو و نصیحتات! چرا؟!
دانشمند لبخندی عذرخواهانه زد:
- اسم این توت ها بلودبینه. اونا تو جاهایی که خون آدما می‌ریزه، رشد می کنن. واسه همینه که همیشه خیلی از اونا تو. مسیرهای تجارت برده وجود داره.
- پس واسه چی نخورم؟
مرد میانسال آهی کشید:
- بلودبین سمیه! فقط چندتا توت برای کشتن یک مرد بالغ کافیه.
- لعنت!
برده‌ی شیطان به عقب برگشت و به دانشمند خیره ماند. سانی توجه زیادی به آنها نکرد. چون در حالی که به اطراف نگاه می کرد، سرانجام محل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] bahareh.s

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,910
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #13
فصل چهارم

پادشاه کوهستان

با چرخش به سمت صدای رعد و برق، بسیاری از بردگان سر خود را بلند کردند. فقط سنگ ها و تکه های سنگین یخ بود که از بالا بر سر آنها می بارید. برده‌ها وحشتزده در غوغایی از فریادها دور شدند. سایه‌ها با خوشحالی روی سنگ‌های سیاه می‌رقصیدند در حالی که آن بردگان درگیر زنجیره ضخیم، روی زمین افتادند و دیگران را با خود پایین کشیدند.
سانی یکی از معدود افراد ایستاده بود. بیشتر به این دلیل که آماده بود چنین اتفاقی بیفتد. آرام و جمع شده، به آسمان شب خیره شد، چشمان برجسته‌اش، تاریکی را درنوردید و یک قدم به عقب برداشت. در ثانیه بعد، یک تکه یخ به اندازه نیم‌تنه‌ی یک مرد، درست در مقابل او به زمین برخورد کرد. تکه یخ بزرگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] bahareh.s

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,910
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #14
فصل پنجم

×زنجیر شکسته×

- [شما یک جانور خفته، لارو پادشاه کوهستان را کشتید.]
سانی به زانو افتاد. نفس نفس نمی‌زد. انگار تمام بدن او از چرخ گوشت عبور کرده بود. حتی مقادیر زیادی آدرنالین هم نمی‌توانست تمام درد و خستگی‌اش را از بین ببرد و با این حال، او به وجد آمد. رضایت از کشتن لارو آنقدر زیاد بود که او حتی فراموش کرد از دریافت نکردن حافظه ناامید شود؛ آیتم ویژه‌ای که به ذات ساکنان قلمرو رویایی گره خورده بود و گاهی اوقات توسط طلسم به فرد پیروز بیدار شده اهدا می شد.
یک شمشیر جادویی یا یک زره در حال حاضر به کار می‌آمد. لعنت! او حتی به یک کت گرم بسنده می‌کرد.
سانی فکر کرد که می‌تواند سه ثانیه دیگر استراحت کند.
به هر حال،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,910
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #15
فصل ششم:

×مقابله با ظالم×


سانی قرار بود با یک موجود کابوس روبرو شود. و نه هیچ موجودی! بلکه یکی از دسته پنجم، یک ظالم مخوف و ترسناک. احتمال زنده ماندن آنقدر کم بود که هرکسی اگر می خواست برای مبارزه با ظالم پیشنهاد می‌کرد، در چهره او می خندید. اگر آنها یک بیدار نبودند، البته دو سه رتبه بالاتر از مخلوق.
که مطمئنا سانی اینطور نبود.
و با این حال، او مجبور شد به نحوی با این پادشاه کوهستانی مقابله کند تا از بدترین مرگ جلوگیری کند.
از همان ابتدا به میزان مضحکی، اعدام او قطعی شده بود. بنابراین او دیگر انرژی برای فکر کردن به اعدامش را نداشت. در نهایت چه چیزی برای ترس وجود داشت؟ سانی در حال حاضر به خوبی مرده بود. اینطور نیست که او بمیرد. سانی فکر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
728
پسندها
3,910
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #16
فصل هفتم:

سه برده و یک قهرمان

- بچرخ! بچرخ واگن لعنتی زنگ زده!
سانی خودش را به واگن فشار داد و با تمام توانش هل داد. چهار گاو تنومندی که قبلاً واگن را می کشیدند، اکنون مرده بودند و به جای آنها، سه برده‌ی خسته، تلاش می کردند کار را انجام دهند. حتی با وجود شیب جاده که به آنها کمک می کرد، سرعت واگن به طرز دردناکی آهسته بود. در مقایسه، ظالم بسیار سریع‌تر از واگن حرکت می کرد.
او با هل دادن قهرمان به طرف پایین دست هایش، دو دست دیگر را به سمت گردنش برد و سعی کرد زنجیری که مانند طناب به دور گردنش پیچیده شده بود را بگیرد. با این حال، این بار هیکل ترسناک پادشاه کوهستان به یک نقطه ضعف تبدیل شد. پنجه های استخوانی ترسناک و بلند او برای پاره کردن گوشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

عقب
بالا