• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

درحال ترجمه ترجمه رمان برده سایه | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
فصل ششم:

×مقابله با ظالم×


سانی قرار بود با یک موجود کابوس روبرو شود. و نه هیچ موجودی! بلکه یکی از دسته پنجم، یک ظالم مخوف و ترسناک. احتمال زنده ماندن آنقدر کم بود که هرکسی اگر می خواست برای مبارزه با ظالم پیشنهاد می‌کرد، در چهره او می خندید. اگر آنها یک بیدار نبودند، البته دو سه رتبه بالاتر از مخلوق.
که مطمئنا سانی اینطور نبود.
و با این حال، او مجبور شد به نحوی با این پادشاه کوهستانی مقابله کند تا از بدترین مرگ جلوگیری کند.
از همان ابتدا به میزان مضحکی، اعدام او قطعی شده بود. بنابراین او دیگر انرژی برای فکر کردن به اعدامش را نداشت. در نهایت چه چیزی برای ترس وجود داشت؟ سانی در حال حاضر به خوبی مرده بود. اینطور نیست که او بمیرد. سانی فکر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
فصل هفتم:

سه برده و یک قهرمان

- بچرخ! بچرخ واگن لعنتی زنگ زده!
سانی خودش را به واگن فشار داد و با تمام توانش هل داد. چهار گاو تنومندی که قبلاً واگن را می کشیدند، اکنون مرده بودند و به جای آنها، سه برده‌ی خسته، تلاش می کردند کار را انجام دهند. حتی با وجود شیب جاده که به آنها کمک می کرد، سرعت واگن به طرز دردناکی آهسته بود. در مقایسه، ظالم بسیار سریع‌تر از واگن حرکت می کرد.
او با هل دادن قهرمان به طرف پایین دست هایش، دو دست دیگر را به سمت گردنش برد و سعی کرد زنجیری که مانند طناب به دور گردنش پیچیده شده بود را بگیرد. با این حال، این بار هیکل ترسناک پادشاه کوهستان به یک نقطه ضعف تبدیل شد. پنجه های استخوانی ترسناک و بلند او برای پاره کردن گوشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
فصل ۸:

هیچ چیز


- چون هیولا هنوز نمرده.
این کلمات شوم در سکوت معلق ماندند. سه جفت چشم گشاد شدند و مستقیم به سانی خیره گشتند.
- چرا اینو می‌گی؟
پس از کمی فکر، سانی به این نتیجه رسید که آن ظالم واقعاً هنوز زنده است. استدلالش کاملاً سرراست بود. او صدای طلسم را نشنیده بود که او را برای کشتن آن موجود تبریک بگوید، حتی بعد از اینکه هیولا از لبه‌ی پرتگاه سقوط کرد. این یعنی که موجود کشته نشده است. اما نمی‌توانست این را برای همراهانش توضیح دهد. او به بالا اشاره کرد.
- هیولا از یه ارتفاع باورنکردنی پرید تا روی این سکو فرود بیاد، اما هیچ آسیبی ندید. چرا باید با سقوط از سکو کشته بشه؟
نه قهرمان و نه برده‌ها نتوانستند ایرادی در استدلال او پیدا کنند. سانی ادامه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
فصل ۹:

خیال باطل


مشکلی وجود داشت. آن‌ها قصد داشتند جاده را تا گذرگاه کوهستانی دنبال و از آن عبور کنند. تا قبل از اینکه شب شود، می‌بایست از صحنه کشتار تا جایی که در توانشان بود، دور می‌شدند؛ اما دیگر جاده‌ای در کار نبود. در مقطعی از چند ماه گذشته، یا شاید حتی همین دیروز، ریزش صخره‌ای وحشتناک رخ داده بود که بخش‌های بزرگی از مسیر باریک را نابود کرده و قسمت‌های دیگر آن را غیرقابل عبور کرده بود. سانی روی لبه پرتگاه وسیع ایستاده و بدون هیچ احساسی به پایین نگاه می‌کرد. صدای محقق به خاطر یقه پالتوی خز دزدیده‌شده‌اش خفه بود:
- حالا چکار کنیم؟
همراهش، برده‌ی شیطان، با عصبانیت اطراف را نگاه کرد. نگاهش روی سانی متوقف شد. سانی طعمه‌ای مناسب برای خالی کردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
فصل10:

×اولین شخص سقوط کرد×

تا زمانی که تصمیم گرفتند توقف کنند، سانی در آستانه بیهوشی بود. پس از ساعت‌ها عبور از شیب سنگی کوه، بدنش تقریباً به آخرین حد خود رسیده بود. برخلاف انتظار همه به نظر می‌رسید که حال برده‌ی شیطان بدتر از او باشد. چشمان برده‌ی حیله‌گر، کدر و بی‌تمرکز بود. به طور بی‌هدف اطراف را می‌نگریست. نفس‌هایش سنگین و سطحی بودند. گویی چیزی فشار زیادی بر ریه‌هایش وارد می‌کرد. تب کرده و ناخوش به نظر می‌رسید.
به محض اینکه قهرمان جایی مناسب برای برپایی اردو پیدا کرد، برده‌ی شیطان بی‌حرکت روی زمین افتاد. نگران‌کننده‌ترین قسمت این ماجرا عدم شنیدن دشنام‌های همیشه‌ی او بود که به آن عادت کرده بودند. برده، بی‌صدا و بی‌حرکت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
فصل 11

×دو راهی×

سه نفر بی‌حرکت ایستاده بودند و با سکوتی ناراحت‌کننده به پایین نگاه می‌کردند. اتفاقی که برای برده‌ی شیطان افتاد، عجیب نبود اما هنوز هضم آن سخت بود. احساس ناخوشایندی در دل‌هایشان نشسته بود. دیدن بدن شکسته همراهشان، تصور اینکه یکی از آنها همان سرنوشت را داشته باشد، خیلی راحت بود. هیچ‌کس نمی‌دانست چه بگوید. پس از یک یا دو دقیقه، بالاخره مرد دانشمند آهی کشید:
- خوبه که بیشتر وسایلی که اون حمل می‌کرد رو برداشتی.
سانی فکر کرد:
- "کمی بی‌رحمی بود... اما اشتباه نبود."
نگاهی محتاط به برده‌ی مسن‌تر انداخت. مرد دانشمند با اخم متوجه شد که ماسک مهربانی‌اش برای لحظه‌ای افتاده و سریع با لحنی غمگین اضافه کرد:
- روحش شاد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
فصل 12

×بوی خون×

در حال حاضر، آن مانع داشت به پایین نگاه می‌کرد و از تماس چشمی با سانی اجتناب می‌کرد. دستش روی دسته‌ی شمشیر قرار داشت. مانند همیشه، برده‌ی جوان هیچ ایده‌ای نداشت که در ذهن بی‌نقص قهرمان چه می‌گذرد. این عدم اطمینان داشت او را عصبی می‌کرد. سرانجام، پس از گذشت مدتی، سرباز صحبت کرد:
- من فقط یه سؤال دارم.
هر دو، سانی و مرد دانشمند، نفس خود را در سینه حبس کرده و به او خیره شدند:
- بله؟
قهرمان گفت:
- تو گفتی که یکی از ما باید قربانی بشه تا دو نفر دیگر زنده بمونن. چرا اون؟ از چیزی که من می‌بینم، تو خیلی بیشتر از اون به مرگ نزدیکی.
مرد دانشمند گفت:
- سؤال فوق‌العاده‌اییه! خودمم داشتم همینو می‌پرسیدم.
سانی به برده‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
فصل 13

×لحظه‌ی حقیقت×

لبخند روی صورت قهرمان یخ زد. او سرش را پایین انداخت، گویی از شرم است. پس از گذشت یک دقیقه یا بیشتر، در سکوت سنگین، بالاخره جواب داد:
- بله. فکر کردم اگه این کار رو وقتی که خواب هستی انجام بدم، تو مجبور نیستی که رنج بکشی.
چشمان قهرمان نمی‌توانست ببیند. اما یک لبخند تلخ روی صورت سانی نمایان شد. یک آه بلند از لب‌های سرباز جوان بیرون آمد. او پشتش را به دیوار غار تکیه داد و همچنان نگاهش را بالا نیاورد:
- انتظار ندارم منو ببخشی. این گناه هم به عهده‌ی من خواهد بود. اما لطفاً، اگه می‌تونی... تو دل خودت درک کن. اگر شرایط متفاوت بود، با کمال میل با اون هیولا روبرو می‌شدم تا تو فرار کنی. اما زندگی من... تنها به خودم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
فصل 14

فرزند سایه‌ها


سانی چاره‌ای نداشت جز اینکه به آخرین ق*م*ا*ر ناامیدانه‌اش متوسل شود. او در یک رویارویی مستقیم هیچ شانسی در برابر دشمن نداشت، حداقل نه بدون داشتن یک برتری. سم بلودبین قرار بود برگ برنده‌ی پنهانش باشد اما تقریباً بی‌فایده از آب درآمد. توانایی دیدن در تاریکی هم چندان کمکی نمی‌کرد؛ به طرز عجیبی، قهرمان بدون نیاز به نور می‌توانست اطرافش را درک کند.
سانی نمی‌دانست که او از حس شنوایی‌اش استفاده می‌کرد یا نوعی توانایی جادویی داشت—البته حالا که از غار خارج شده و زیر آسمان مهتابی ایستاده بودند، این موضوع دیگر اهمیتی نداشت. اکنون تنها یک برتری برایش باقی مانده بود. اینکه می‌دانست ظالم نابیناست، اما قهرمان از این موضوع بی‌خبر بود. هرچند،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
909
پسندها
4,944
امتیازها
22,873
مدال‌ها
12
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
فصل 15

×برده سایه×

- [آماده‌سازی برای ارزیابی...]

سانی خود را در فضایی میان رویا و واقعیت یافت. یک خلأ بی‌پایان سیاه که با انبوهی از ستارگان روشن شده بود. بین این ستارگان، رشته‌های نقره‌ای بی‌شماری در هم تنیده شده بودند و شبکه‌ای زیبا و غیرقابل تصور را تشکیل می‌دادند که اتصالات و صور فلکی مختلفی را به وجود می‌آورد. منظره‌ای خیره‌کننده بود.
به طریقی، سانی درک کرد که در حال مشاهده سازوکار درونی طلسم کابوس است. همچنین نمی‌توانست جلوی این فکر را بگیرد که این ساختار، شباهت زیادی به یک شبکه عصبی کیهانی دارد. اگر این‌طور باشد... آیا طلسم زنده بود؟
این سؤالی بود که دهه‌ها ذهن بسیاری را به خود مشغول کرده بود. بهترین پاسخی که ارائه شده بود، این بود که هیچ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

عقب
بالا