- ارسالیها
- 261
- پسندها
- 1,027
- امتیازها
- 6,713
- مدالها
- 8
- سن
- 21
- نویسنده موضوع
- #31
هر سه دختر همچون شترمرغ گردن دراز کردند تا درختی بیابند. نه چیزی نبود! تا چشم کار میکرد عمارتهای خشتوگلی با آن بادگیرهای عظیمشان بودند. آرزو که خبر نبود درخت را به شهبانو داد، مهربانوی زیبا سر تاسفی تکان داد و خشمگین لب زد:
- پس برای همان است که شخصی در ظهر درون شهر پر نمیزند، حداقل باید به سرا خبر میدادند تا اینچنین غافلگیر نشویم!
شهبانو سریع اطراف را بررسی کرد، خوشبختانه دیو دیگری نبود پس در محاصره قرار نداشتند. دستش را مصممتر به سمت دیو سپید گرفت و فریاد زد:
- اهریمن بازگرد زیرا جادوی من به تو رحمی نخواهد کرد!
همه ترسان به دیو خیره بودند، به جز شهبانو که بیشتر برای حفظ جان آنسه نفر نگران بود. دیو سپید با آن دندانهای کثیف و یالهای بزرگش، پاهای گاو مانندش را جلوتر آورد و...
- پس برای همان است که شخصی در ظهر درون شهر پر نمیزند، حداقل باید به سرا خبر میدادند تا اینچنین غافلگیر نشویم!
شهبانو سریع اطراف را بررسی کرد، خوشبختانه دیو دیگری نبود پس در محاصره قرار نداشتند. دستش را مصممتر به سمت دیو سپید گرفت و فریاد زد:
- اهریمن بازگرد زیرا جادوی من به تو رحمی نخواهد کرد!
همه ترسان به دیو خیره بودند، به جز شهبانو که بیشتر برای حفظ جان آنسه نفر نگران بود. دیو سپید با آن دندانهای کثیف و یالهای بزرگش، پاهای گاو مانندش را جلوتر آورد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.