متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ مجموعه رمان جادوی کهن - جلد اول | سادات 82 کاربر انجمن یک رمان

ایده رمان جذبتون کرد؟

  • اره حقیقتا دارم باهاش حال می کنم.

    رای 0 0.0%
  • خوب بود نسبتا.

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    0

سادات.82

نویسنده افتخاری
سطح
9
 
ارسالی‌ها
261
پسندها
1,027
امتیازها
6,713
مدال‌ها
8
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #51
فصل پانزدهم
ریوند پس از آن‌که پناه را به آن زن سپرد، به عمارت بازگشت. زیرا تنها ماندن نیل‌رام مسئولیت سنگینی برای او همراه داشت. هر اتفاقی که برایش بیوفتد او جریمه خواهد شد. با بازگشت به عمارت، او هنوز هم سر میز بود و داشت به پرقرمز نگاه می‌کرد. ریوند در آن‌طرف میز روی صندلی قبلی خود جای گرفت و خونسرد دست‌هایش را درهم قفل کرد و روی میز گذاشت. گفت:
- برای امروز می‌خواهی چه کنی؟ من باید به کارهایم برسم و شما نمی‌توانی در عمارت تنها بمانی.
نیل‌رام خیره به پر قرمز، اندکی تعلل کرد و در نهایت نگاهش را به ریوند داد. مغرور گفت:
- نمی‌تونم توی خونه بمونم. پس چاره چیه؟
ریوند پوفی کرد، از رفتارهای آن دختر کلافه میشد. از جایش برخاست و گفت:
- امروز باید برای گزارش تحقیقاتم به سرای جادوگران...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
سطح
9
 
ارسالی‌ها
261
پسندها
1,027
امتیازها
6,713
مدال‌ها
8
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #52
پر قرمز گیج شد، مگر نیل‌رام نگفت نمی‌آید؟ اما سرش را تکان داد و پر زد تا خبر را برساند و مجوز ورود را دریافت کند. ریوند با رفتن پر قرمز، جدی به طرف نیل‌رام بازگشت. دهانش باز بود تا چیزی بگوید و مسخره کند اما با دیدن حالت ریوند سکوت کرد. ریوند مصمم به طرف نیل‌رام قدم برداشت. نیل‌رام با دقت رفتارش را زیر نظر گرفت. می‌خواست چه کند؟ ریوند کنار نیل‌رام ایستاد و بدون هیچ هشدار قبلی دستش را روی شانه‌ی نیل‌رام نهاد. خیره در نگاه عسلی دخترک سرتق، بشکنی در هوا زد که در یک ثانیه لباسی که بالا در اتاق معلق بود، پوشیده در تن نیل‌رام نمایان گشت. نیل‌رام بهت‌زده از جایش برخاست و دست ریوند را به سمت دیگری پرتاب کرد. بخاطر تغییر بدون اجازه‌ی لباس‌هایش جیغ بسیار بلندی کشید و با حرص گفت:
- با چه حقی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
سطح
9
 
ارسالی‌ها
261
پسندها
1,027
امتیازها
6,713
مدال‌ها
8
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #53
فصل شانزدهم
روبه‌روی یک عمارت بسیار عظیم که شاید پنجاه طبقه داشت، ظاهر شدند. ریوند خودش را از نزدیکی نیل‌رام عقب کشید و خونسرد به عمارت نگاه گرد. نیل‌رام آب دهانش را از استرس قورت داد و کمی بعد سرش را بالا گرفت. سعی کرد از دیدن آن عمارت شوکه نشود اما نتوانست. از ریوند چند قدم دیگر فاصله گرفت و سعی کرد خودش را عادی نشان بدهد. البته که ریوند هم نگاهی به او کرد و بی‌توجه به وی به سمت در عمارت رفت. با رسیدن به ورودی عمارت که تنها یک طاق بزرگ بود و هیچ در و قفلی نداشت، دستش را روی سنگ طاق نهاد و با احترام و لبخند گفت:
- درود بر روح جادوی پارسه. ریوند بلخی از شوش، برای گزارش تحقیقات روی جواهرات آمده‌ام. همراهم مهربانو نیل‌رام سبحانی از ایران آینده است.
نیل‌رام با شنیدن فامیلی‌اش از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
سطح
9
 
ارسالی‌ها
261
پسندها
1,027
امتیازها
6,713
مدال‌ها
8
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #54
صدای جادو خندان گفت:
- ریوند، پارسه را بیشتر برایش معرفی کن. مشتاق هستم بدانم پس از آن‌که پارسه را بیشتر شناخت چگونه فکر می‌کند.
ریوند سرش را محترمانه تکان داد که جلویشان نوری شروع به درخشیدن کرد. درخشید و چرخید تا بزرگ شد. نیل‌رام خودش را پشت ریوند قایم کرد و مستاصل لب زد:
- الان منفجر میشه!
ریوند هم تعجب کرده بود اما در سکوت به نور خیره ماند تا آن‌که اندکی بعد جغدی از هیچ پدیدار شد. جغدی بزرگ و زیبا که چشم‌های بسیار گیرایی داشت. دقت بالایی را به ارث برده بود، هوش و زکاوت. صدا به گوش رسید:
- هدیه‌ای برای دیدار اول‌مان است. برای آشوزوشت‌ات عنوانی انتخاب کن نیل‌رام. دختر ایران‌زمین.
نیل‌رام با حیرت از پشت ریوند بیرون آمد و آن جغد را نگریست. جفدی زیبا که در هوا معلق بود و به نیل‌رام نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
سطح
9
 
ارسالی‌ها
261
پسندها
1,027
امتیازها
6,713
مدال‌ها
8
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #55
فصل هفدهم
ریوند رفت تا گزارش بدهد و در آن مدت، نیل‌رام سعی کرد در حیاط عمرات سرای جادوگران با آشوزوشتی که روی دستش نشسته بود کنار بیاید. اما زیاد تاثیری نداشت. صدای جادو هم پس از رفتن ریوند دیگر در نیامده یا به گوش نرسیده بود. انگار سعی داشت فقط بیننده باشد! انگار لذت می‌برد که می‌دید آن دختر با وحشت سعی داشت جغد را از روی دستش پایین بیاورد.
نیل‌رام کلافه و خسته روی یک صندلی سنگی نشست که به زیبایی توسط جادو طرحی از یک سیمرغ به آن داده شده بود. با خشم خطاب به جفد گفت:
- انگار دارم با مرغ حرف می‌زنم!
جغد بدون توجه به نیل‌رام سرش را چرخاند و به دور دست خیره شد. نیل‌رام پوفی کرد و خشمگین روی از جغد گرفت. نگاهش را به عمارت زیبای جلوی رویش داد. پنجاه طبقه با جادو ساخته شده بود. بدون شک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سادات.82

سادات.82

نویسنده افتخاری
سطح
9
 
ارسالی‌ها
261
پسندها
1,027
امتیازها
6,713
مدال‌ها
8
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #56
ریوند لب گزید و صدای صاحب مرزعه که عصبانی بود، به گوش رسید:
- بره‌ی بزرگ و عزیزم را کشت! آن آشوزوشت برای کیست؟ باید جواب پس بدهد!
ریوند صرفه‌ای کرد و به نیل‌رام نگاه انداخت، دخترک از ترس نمی‌دانست چه بگوید. ریوند سرش را بالا گرفت و پیرمرد را به طرف دیگری هدایت کرد. خب انگار سعی داشت به آن مرد توضیح دهد یا هر چیز دیگری، نمی‌دانم. نیل‌رام نگران رویش را سمت جغد برگرداند و آهسته گفت:
- احمق خر، چیکار کردی؟ دیوونه شدی؟ جنی شدی یهو؟
-‌ به او چه دستوری دادی؟
صدای آرام ریوند که از پشت سرش به گوش رسید، نیل‌رام را در جای خود چرخاند. نیل‌رام سریع چرخید و مضطرب گفت:
- هیچی به جون خودم، من چیزی بهش نگفتم یهو واکنش نشون داد!
ریوند خیره به آن آشوزوشت بزرگ و خطرناک، زمزمه کرد:
- فکر می‌کردی، فکری که به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : سادات.82

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا