شعر مجموعه اشعار لبه پرتگاه | زری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع .ARNI.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 14
  • بازدیدها 231
  • کاربران تگ شده هیچ

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,103
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
باران می‌‌داند موج خروشان و ملال دریا را
زخم و درد خنجر و تیغه‌های دنیای بی‌مروت را
در دیار چه بوده‌ایم ز تنهایی، زمانی که بوی خون
جنون را دامنه می‌زند باز جسمِ بی‌جانِ مرا
مرگ از روز ازل با من دیوانه خونین‌ شکن است
تا بلرزاند تن‌ تکه‌تکه شده‌ی بی‌جان مرا
خنجر خورده‌ام تا ابد خنجر خواهم خورد مدتی دراز
شعر شاید مرد قدرتمندی است و من روح آن
متقابل کیهان می‌ایستد و می‌جنگد برای عاشقان
می‌نواید و می‌خواند برای دلیران و دلدادگان
 

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,103
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
ای خوشا روزی که ما غم را از دل برهانیم
دیده از روی نگارینش تا جان در تن است برنجانیم
گر در دل او غم و غصه است در دل‌های ما
ز آفتاب صداقت روی او را همچو نوری بیفشانیم
چو گیسوبان سیه‌اش را می‌سپارد به دست خویش
پیش‌قدم شویم تا جان و دل را فدای آن کنیم
آن سر گیسو و زلف پریشان که می‌رقصد با نوای باد
قصد دارد تا دستانش را با دستان باد پیچان کنیم
غم قصد دارد دل مرا رسوا کند
ز نوای عاشقان آن‌گاه مرا رها کند
 
آخرین ویرایش

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,103
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #13

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,103
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
چه غمگین است این عشق، که در سی*ن*ه داری
غم عشقت را هرگز ندهم به خنده و یک شادی
ز تو دارم غمی بزرگ در سی*ن*ه، دیگر چه از این بهتر؟
تو چه به من دادی جز غم؟ دیگر چه غمی داری؟
 

.ARNI.

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/7/23
ارسالی‌ها
485
پسندها
1,103
امتیازها
7,283
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
چشمانم کور است. دلم داغون و شوریده است
صدای خنده‌هایش میان صدای گریه‌هایم می‌آید
میان ساز دلبرم صدای زیبا و زنانه‌ای می‌آید
قلبم از فکر این‌که او برای من نباشد می‌لرزد
نمی‌دانم چرا دلم برایش تنگ است و دارد می‌میرد
با قدم‌های نامنظمی به سوی خانه‌اش می‌آیم
دندان‌هایم را از عصبانیت بر روی هم می‌فشارم
ترس من از کیست؟
امشب دلبر او کیست؟
صدای تکاپو و همهمه‌ی مردم می‌شود خاموش
پشت درب خانه با قلب داغون می‌شوم مدهوش
صدای آشنایی آن زن را صدا می‌زند
از خانه خارج می‌شود و سر من فریاد می‌زند
خدای من، خود اوست
صدای آشنا، صدای اوست
دلم هُری می‌ریزد
قلبم همان لحظه می‌میرد
صدای هق‌هقم در کوچه می‌پیچد
نه، خدای من این تقدیر من نیست
نه، این کار، امری طبیعی نیست
حرف‌هایی که شنیدم، بگویم دروغ است؟
حقیقت‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا