متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نوای قلبم | الهه پورعلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع الهه پورعلی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 44
  • بازدیدها 2,040
  • کاربران تگ شده هیچ

الهه پورعلی

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
327
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #31
همونطور عصبی روی پله نشسته بودم که دیدم فرید داره میاد.
اصلاً اونو یادم رفته بود. رسید به منو گفت:
- به به داش فرحان! دیر که نکردم؟
وقتی دید تو خودمم گفت:
- ببینمت چی شده؟
سرمو بلند کردم و بعد از سلام گفتم:
- هیچی، خوش اومدی!
دست دادیم و دستمو ول نکرد و گفت:
- بیا بریم داخل، چرا اینجا نشستی؟
برای اینکه بد نباشه باهاش رفتم داخل سالن.
از من جدا شد و رفت سمت بقیه، تا برگشتم به بابا برخوردم. فقط همینم کم بود.
با اخمو جذبه گفت:
- پسرم تو چقدر کینه‌ای هستی، ناسلامتی من پدر توئم.
دندونامو به هم فشار دادم که دوباره گفت:
- بعد از چندین سال تو هنوزم منو نبخشیدی؟ چیکار کنم از دلت دربیاد؟
پوزخندی به روش زدم و گفتم:
- تا روزی که بمیرم هم دلم باهات صاف نمی‌شه.
دستمو گرفت و گفت:
- بس کن پسر!
سعی کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : الهه پورعلی

الهه پورعلی

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
327
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #32
فرید که کنارم نشسته بود گفت:
- پس واسه همین پکر بودی، خوب کردی داداش هرکی به پرو پات پیچید باید پرشو بچینی، آفرین بهت.
این فرید عین من بود اما خیلی مغرورتر و کینه‌ای‌تر از من، از اخلاقاش قشنگ مشخص بود.
کم‌کم هوا تاریک شده بود، همه در حال رقص بودن منم همینطور واسه خودم نشسته بودم و با گوشی ور می‌رفتم.
بالاخره مهمونی تموم شد و بعد از اینکه عروس داماد و رسوندیم خونه‌شون امیر هم منو رسوند خونه و رفت.
کتمو دراُوُردم و دراز کشیدم روی تخت و با سردرد شدید خوابم گرفت.
فرداش هم امیر مجبورم کرد تا باهاش برم بیرون و بعد از ظهر هم باز رفتیم تالار برای عروسی محسن.
برای همه خوش گذشت اما من با همون خستگی و بی‌حوصلگی مهمونیو سر کردم.
هیچی آرومم نمی‌کرد جز خوندن!
دوباره شروع کردم:
"- خوبی حالت چطوره بی من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : الهه پورعلی

الهه پورعلی

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
327
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #33
در اتاقم زده شد و خدمتکار جوونی که تازه دو روز بود اومده بود، اومد داخل.
یادش به‌خیر، ایران که بودیم بدری خانوم با شوهرش خونه‌مون کار می‌کردن چقدر زن تپل و مهربونی بود. دلم برا اونم تنگ شده بود.
چهار ماه بیشتر نبود که اینجا بودیم اما دلم هوای همه‌ رو کرده بود.
خدمتکار که اسمش مایلی بود اومد سمتم و به زبون کانادایی یه چیزایی گفت. تنها چیزی که فهمیدم این بود که گفت؛ مامان باهام کار داره.
برنگشتم سمتش تا اشکامو نبینه، مایلی در رو بست و از اتاق رفت بیرون، بلند شدم و بعد از شستن صورتم نگاهمو به آینه دوختم. با نگاه کردن به خودم حالم بدتر شد. خدایا این من بودم؟
قیافه‌م بی‌روح و سرد شده بود.
دلم می‌خواست به خودم می‌رسیدم اما برای کی؟ امید زندگی من فرحان بود که اونم تنهام گذاشت.
گوشه‌گیرم کرد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : الهه پورعلی

الهه پورعلی

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
327
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #34
تشکر کردم که گفت:
- یه چیزی برات گرفتم که اگه ببینی مطمئنم خوشت میاد.
با تعجب نگاش کردم که گفت:
- تو ایران ماشینت خوب نبود دوست نداشتم، اینجا یه بهترشو برات گرفتم.
خوشحال شدم و سوییچی که داده بود دستمو نگاه کردم که گفت:
- برو تو حیاط اونجاست.
با ذوق رفتم سمت حیاط و با دیدن ماشین همه بادم خالی شد.
ماشین، عین ماشین فرحان بود، لعنتی حتی رنگش!
به خودم طعنه زدم که آخه دختر ساده تا کی می‌خوای با دیدن هر چیزی یاد اون نامرد بیفتی، اما دست خودم نبود.
به هر حال از بابا تشکر کردم و لباس پوشیدم تا با ماشین جدید برم بیرون. اتفاقاً وقت دکتر هم بود. حاضر شدم و رفتم بیرون.
سوار ماشین شدم و از خونه زدم بیرون. از وقتی سوار ماشین شده بودم یاد فرحان افتاده بودم که توی همچین ماشینی چه خاطره‌هایی داشتیم با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : الهه پورعلی

الهه پورعلی

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
327
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #35
یعنی همه دکترای اینجا این مدلین؟
دلم می‌خواست پاشم برم که گفت:
- ببخشید!
رومو برگردوندم سمت دیگه! یکم حرف زد و سؤال پرسید و جواب‌های همیشگیمو شنید، اما خودش می‌گفت خیلی بهتر شدم.
بعد از تموم شدن حرفاش گفت:
- راستی نوا، یه چیزی می‌خواستم بهت بگم.
با کلافگی گفتم:
- بگو!
با خونسردی گفت:
- چند روز دیگه یه جشن گرفتم خوشحال می‌شم تو هم بیای.
از جام بلند شدم و گفتم:
- ببخشید من نمی‌تونم.
اینو گفتم و از اونجا زدم بیرون، مرتیکه پیش خودش چی فکر کرده بود؟ بیا جشن، نه بابا دیگه چی!
با عصبانیت پله‌ها رو دوتا یکی اومدم پایین و از ساختمون خارج شدم. کثافت می‌خواست دستمو بگیره! هیشکی حق نداره به من نزدیک بشه به جز فرحان.
خدایا باز فرحان، همیشه فرحان، چیکار کنم بدون اون؟
من مال فرحان بودم! بودم، اما الان؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : الهه پورعلی

الهه پورعلی

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
327
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #36
چرا همه چی تو قلبم تموم نمی‌شد؟
با اینکه ولم کرد، با اینکه گفت دوستم نداشته، با اینکه گفت همه چی دروغ بوده، با اینکه تحقیرم کرد، چرا فراموش نمی‌شد لعنتی؟
سرمو بلند کردم و نیما رو جلوی روم دیدم. نمی‌دونم چرا برای چند لحظه احساس کردم نیما بوی فرحانو میده، رفتم بغلش.
دستاشو از هم باز کرد و منو محکم گرفت بین بازوهای ورزش‌کاریش.
سرمو که گذاشتم رو سینه‌ش، آروم گرفتم.
مامان با خنده گفت:
- خب دیگه خواهر برادری احساساتتونو بذارید برای بعد، به نظرتون اول شام بخوریم یا کیک.
هر کی یه نظری داد که نیما گفت:
- اول بذارید ما یه خبر بهتون بدیم بعد!
همه با تعجب برگشتیم سمتش که گفت:
- ملیسا تو بگو.
ملیسا اول من و من کرد بعد با خجالت گفت:
- خب، خب قراره که نوا جون، عمه بشه!
با چشایی گرد شده بغلش کردم و بوس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : الهه پورعلی

الهه پورعلی

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
327
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #37
داد می‌زدم:
- تو که می‌دونستی من بدون تو می‌میرم، من گُه خوردم از خودم روندمت، غلط کردم نوا!
باز اشک‌های لعنتیم جاری شده بودن و حالم اصلاً دست خودم نبود!
فریاد می‌کشیدم:
- برگرد دیگه، کجایی تو آخه؟ چرا حرفامو
نمی‌شنوی نو؟ تو که بی‌معرفت نبودی! برگرد خب!
یهو به خودم اومدم دیدم دارم عربده می‌کشم و هی مشتمو می‌کوبم به شیشه‌های خورد
شده و دارم گریه می‌کنم.
مگه من قول نداده بودم گریه نکنم، خدایا پس چرا تموم نمی‌شد. یا بهم برسونش یا از یادم ببر دیگه.
دستمو که تا آرنج خونی شده بود با درد گرفتم و نشستم روی زمین.
پاهامو جمع کردم توی شکمم و سرمو گذاشتم روشو زار زدم.
از ته دل زار می‌زدم.
خدایا این زندگی با مُردن هیچ فرقی نداشت، چرا مادرمو برادرمو عشقمو! چرا همشو از دست دادم؟
ناله می‌کردم:
- تمومش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : الهه پورعلی

الهه پورعلی

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
327
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #38
خون‌های دستم هم کاملاً خیس بود هنوز.
دستمال کوچیکو دور مچم بستم و رفتم پیششون.
با رفتنم بیرون، ترلان خودشو انداخت بغلم و شروع کرد به گریه کردن. بغلش کردم تا آروم بشه اما هی با مشتش میزد رو سینم و می‌گفت:
- تورو خدا بس کن! فرحان اگه بلایی سرت بیاد چی؟ من می‌میرم.
طفلی نمی‌دونست می‌خواستم خودمو بکشم!
محکم به خودم فشارش دادم و گفتم:
- قربونت برم، گریه نکن، گریه نکن! دیگه نگرانت نمی‌کنم، آروم باش عزیزم!
امیر اومد سمتم و گفت:
- من الان همه جا رو مرتب می‌کنم تو رو به مولا بس کن دیگه فرحان!
ای خدا اینا چرا نمی‌فهمیدن. چرا نمی‌فهمیدن هیچی دست خودم نیست!
من که نمی‌خواستم همچین کاری بکنم، من که نمی‌خواستم خودمو بکشم، اصلاً نفهمیدم چطور شد.
***
امیر

همه شیشه خورده‌ها رو با گیسو جمع کردیم. گیسو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : الهه پورعلی

الهه پورعلی

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
327
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #39
خون تو رگام جوشید، کشیدمش تو بغلم و گفتم:
- فرحان داداش، اگه تو دردسر من باشی ان‌شال... من هیچ وقت بی‌دردسر نباشم!
با چشای قرمز نگام کرد و گفت:
- نمی‌دونم اگه تو نبودی چه بلایی سرم می‌اومد.
دستمو آروم کوبیدم پشتش و گفتم:
- ای بابا پسر، منو تو داداشیم باید همیشه پشت هم باشیم، پاشو، پاشو مرد، الان مهمونات میان‌ ها! تو هنوز موهات هم خیسه.
دستشو با پارچه بستم و بعد از چند دقیقه بلند شد و رفت سمت اتاقش.
دستمو بردم سمت جیبم و کادویی که گرفته بودیمو نگاه کردم؛ یه دستبند ظریف خوشگل بود.
یاد اون شب افتادم که فرحان گفت:
- حتماً باید کادو هم بیارین وگرنه من می‌دونم و شماها!
به دیوونگیش لبخندی زدم، سرمو تکون دادم و بلند شدم، بعد از اینکه لباساشو پوشید رفتم پیشش و به کمک همایون دستشو که از چندین جا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : الهه پورعلی

الهه پورعلی

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
327
امتیازها
1,723
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #40
سریع اعتراض کردم:
- نمی‌شه ما بدون تو نمی‌ریم.
گفت:
- من حالشو ندارم میگم دیگه شما برین.
هر چقدر اصرار کردیم گفت:
- من نمیام.
شام که تموم شد، دخترا چایی اُوُردن و ترلان گفت:
- جمع خیلی سوت و کوره‌ ها! صبر کنین آهنگ باز کنم.
فلش انداخت و صدای باندو زیاد کرد. لبخند اومد رو لبم و اولین نفر بلند شدم و دست گیسو رو گرفتم.
با رقصیدن ما بقیه هم بلند شدن و همراهیمون کردن.
***
فرحان

امیر به زور منو کشید سمت خودش و گفت:
- بیا بابا، بیا برقصیم.
به حالشون غبطه می‌خوردم، چقدر حالشون خوب بود. امیر قر می‌داد و منو مجبور می‌کرد برقصم. رقص‌های مختلفی بلد بودم اما بدون نوا حال وا کردن چشم‌هامو نداشتم چه برسه برقصم.
سرجام الکی درجا می‌زدم که چراغ‌ها خاموش شدن، برگشتم دیدم نوید چراغ‌ها رو زده.
همه از شادی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : الهه پورعلی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا