- ارسالیها
- 50
- پسندها
- 99
- امتیازها
- 123
- مدالها
- 1
- نویسنده موضوع
- #31
آخر از همه وارد سالن شدم ترلان و همایون توی جایگاه نشسته بودنو بچه ها دور یه میز بزرگ جمع شده بودن.
همون بدو ورود اخمام رفت تو هم، بابا ایستاده بود و زنش با اون قیافه نحسش و اون لباسی که نیم متر جمعا پارچه داشت ایستاده بودن.
حالم به هم خورد از اونهمه جلفی.
بدون سلام به بابا رفتم سمت اکیپمون، دور یه میز دوازده نفره نشسته بودن.
سعی کردم لبخند بزنم بالاخره میزبان عروسی ما بودیم.
نشستم کنارشون، امیر گفت:
- تو روخدا نظر بدین، این فرحان اینطوری بهتره یا با ریش .
همه تک تک بعضی هام با هم گفتن:
- اینطوری .
تک خنده ای کردم که امیر باز گفت :
- آخ که چقدر خوشحالم فردا هم یه جشن پر و پیمون داریم.
گیسو گفت:
- وای خدایا چی بپوشم.
بعد دخترا شروع کردن به بحثو هر کدوم نظر میدادن محسن میوه پوست کنده بود...
همون بدو ورود اخمام رفت تو هم، بابا ایستاده بود و زنش با اون قیافه نحسش و اون لباسی که نیم متر جمعا پارچه داشت ایستاده بودن.
حالم به هم خورد از اونهمه جلفی.
بدون سلام به بابا رفتم سمت اکیپمون، دور یه میز دوازده نفره نشسته بودن.
سعی کردم لبخند بزنم بالاخره میزبان عروسی ما بودیم.
نشستم کنارشون، امیر گفت:
- تو روخدا نظر بدین، این فرحان اینطوری بهتره یا با ریش .
همه تک تک بعضی هام با هم گفتن:
- اینطوری .
تک خنده ای کردم که امیر باز گفت :
- آخ که چقدر خوشحالم فردا هم یه جشن پر و پیمون داریم.
گیسو گفت:
- وای خدایا چی بپوشم.
بعد دخترا شروع کردن به بحثو هر کدوم نظر میدادن محسن میوه پوست کنده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.