- ارسالیها
- 64
- پسندها
- 327
- امتیازها
- 1,723
- مدالها
- 4
- نویسنده موضوع
- #31
همونطور عصبی روی پله نشسته بودم که دیدم فرید داره میاد.
اصلاً اونو یادم رفته بود. رسید به منو گفت:
- به به داش فرحان! دیر که نکردم؟
وقتی دید تو خودمم گفت:
- ببینمت چی شده؟
سرمو بلند کردم و بعد از سلام گفتم:
- هیچی، خوش اومدی!
دست دادیم و دستمو ول نکرد و گفت:
- بیا بریم داخل، چرا اینجا نشستی؟
برای اینکه بد نباشه باهاش رفتم داخل سالن.
از من جدا شد و رفت سمت بقیه، تا برگشتم به بابا برخوردم. فقط همینم کم بود.
با اخمو جذبه گفت:
- پسرم تو چقدر کینهای هستی، ناسلامتی من پدر توئم.
دندونامو به هم فشار دادم که دوباره گفت:
- بعد از چندین سال تو هنوزم منو نبخشیدی؟ چیکار کنم از دلت دربیاد؟
پوزخندی به روش زدم و گفتم:
- تا روزی که بمیرم هم دلم باهات صاف نمیشه.
دستمو گرفت و گفت:
- بس کن پسر!
سعی کردم...
اصلاً اونو یادم رفته بود. رسید به منو گفت:
- به به داش فرحان! دیر که نکردم؟
وقتی دید تو خودمم گفت:
- ببینمت چی شده؟
سرمو بلند کردم و بعد از سلام گفتم:
- هیچی، خوش اومدی!
دست دادیم و دستمو ول نکرد و گفت:
- بیا بریم داخل، چرا اینجا نشستی؟
برای اینکه بد نباشه باهاش رفتم داخل سالن.
از من جدا شد و رفت سمت بقیه، تا برگشتم به بابا برخوردم. فقط همینم کم بود.
با اخمو جذبه گفت:
- پسرم تو چقدر کینهای هستی، ناسلامتی من پدر توئم.
دندونامو به هم فشار دادم که دوباره گفت:
- بعد از چندین سال تو هنوزم منو نبخشیدی؟ چیکار کنم از دلت دربیاد؟
پوزخندی به روش زدم و گفتم:
- تا روزی که بمیرم هم دلم باهات صاف نمیشه.
دستمو گرفت و گفت:
- بس کن پسر!
سعی کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر