- ارسالیها
- 62
- پسندها
- 327
- امتیازها
- 1,723
- مدالها
- 4
- نویسنده موضوع
- #41
دل رو زدم به دریا و با اون دست زخمی گیتار رو دستم گرفتم.
کوکش کردم و با یاد نوا شروع کردم با احساس خوندن.
آهنگ که تموم شد همه کف زدن و کلی از صدام تعریف کردن، همه میفهمیدن که با عشق خوندم واسه همین یه جور خاصی نگاهم میکردن.
شروع کردیم به بریدن کیک و تقسیمش.
حالم خیلی بد بود.
من آدم مزخرف و بیرحمی بودم که ولش کردم اما اون هم بدجور بیرحمی کرد و رفت.
نگفت شاید این دیوونه دلش پیشش گیر کرده باشه؟
نگفت نمیتونه بدون اون زندگی بکنه.
نگفت تنهایی براش تولد میگیره.
تکهای کیک گذاشتم دهنم، حتی کیک هم به دهنم عین زهر بود.
همون یه تیکه شد و دیگه نتونستم بخورم.
بچهها فشفشهها رو روشن کردن و جشنی گرفتن که اگه نوا بود واقعاً کیف میکرد.
حتی یکیشون هم نگفت این چه دیوونه بازیایه!
نگفتن این چه جشنیه...
کوکش کردم و با یاد نوا شروع کردم با احساس خوندن.
آهنگ که تموم شد همه کف زدن و کلی از صدام تعریف کردن، همه میفهمیدن که با عشق خوندم واسه همین یه جور خاصی نگاهم میکردن.
شروع کردیم به بریدن کیک و تقسیمش.
حالم خیلی بد بود.
من آدم مزخرف و بیرحمی بودم که ولش کردم اما اون هم بدجور بیرحمی کرد و رفت.
نگفت شاید این دیوونه دلش پیشش گیر کرده باشه؟
نگفت نمیتونه بدون اون زندگی بکنه.
نگفت تنهایی براش تولد میگیره.
تکهای کیک گذاشتم دهنم، حتی کیک هم به دهنم عین زهر بود.
همون یه تیکه شد و دیگه نتونستم بخورم.
بچهها فشفشهها رو روشن کردن و جشنی گرفتن که اگه نوا بود واقعاً کیف میکرد.
حتی یکیشون هم نگفت این چه دیوونه بازیایه!
نگفتن این چه جشنیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر