نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نوای قلبم | الهه پورعلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع الهه پورعلی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 61
  • بازدیدها 2,783
  • کاربران تگ شده هیچ

الهه پورعلی

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
81
پسندها
369
امتیازها
1,778
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #41
دل رو زدم به دریا و با اون دست زخمی گیتار رو دستم گرفتم.
کوکش کردم و با یاد نوا شروع کردم با احساس خوندن.
آهنگ که تموم شد همه کف زدن و کلی از صدام تعریف کردن، همه می‌فهمیدن که با عشق خوندم واسه همین یه جور خاصی نگاهم می‌کردن.
شروع کردیم به بریدن کیک و تقسیمش.
حالم خیلی بد بود.
من آدم مزخرف و بی‌رحمی بودم که ولش کردم اما اون هم بدجور بی‌رحمی کرد و رفت.
نگفت شاید این دیوونه دلش پیشش گیر کرده باشه؟
نگفت نمی‌تونه بدون اون زندگی بکنه.
نگفت تنهایی براش تولد می‌گیره.
تکه‌ای کیک گذاشتم دهنم، حتی کیک هم به دهنم عین زهر بود.
همون یه تیکه شد و دیگه نتونستم بخورم.
بچه‌ها فشفشه‌ها رو روشن کردن و جشنی گرفتن که اگه نوا بود واقعاً کیف می‌کرد.
حتی یکیشون هم نگفت این چه دیوونه بازی‌ایه!
نگفتن این چه جشنیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : الهه پورعلی

الهه پورعلی

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
81
پسندها
369
امتیازها
1,778
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #42
با سرعت هرچه تمام‌تر حرکت کردم.
مقصدی نداشتم اما داشتم با سرعت نور می‌رفتم، از شدت ناراحتی دندونم رو به هم می‌ساییدم و چشم‌هامو هی می‌بستم.
خدایا من تا کی باید آواره کوچه خیابون می‌شدم؟ به سرم زد برم پیش شکیب، یکی از بچه‌های باحال و مشتیمون بود، کارش خلاف بود اما الان به درد من خیلی می‌خورد.
زمان‌ مهمونی‌های خیلی گنده کارمون بهش می‌افتاد، اما الان هم خوب بود برام.
سرخوش از افکارم برای لحظات رو‌به‌رو مسیرم رو تغییر دادم و به سمت خونه‌ش رفتم، خونه که چه عرض کنم؛ مکانی بود برای همه مرد‌های بی‌اعصاب که داخلش جمع می‌شدن و سعی می‌کردن چند ساعتی از زندگی سختشوت فاصله بگیرن. خیلی وقت بود که پیشش نرفته بودم. هر بار امیر می‌فهمید، قاطی می‌کرد و نمی‌گذاشت برم، اما الان که امیر پیشم نبود.
باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : الهه پورعلی

الهه پورعلی

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
81
پسندها
369
امتیازها
1,778
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #43
ددباره و ناخودآگاه داد زدم:
- نوا، کثافت، کثافت! نباید می‌رفتی، کجایی تو!
دوباره با سرگیجه قهقهه زدم. هیچی دست خودم نبود وسط خنده اشکام جاری شده بودن!
- لعنتی، بیا دیگه! بیا ببین دارم می‌میرم.
چشمام پر از اشک شده بود و خیابون رو خوب نمی‌دیدم فقط قشنگ می‌فهمیدم که سرعتم بیش از اندازه زیاده. عربده می‌زدم و حالم خیلی بد بود، گریه می‌کردم و گاز می‌دادم.
بین گریه می‌خندیدم و لعنت می‌فرستادم به همه دنیا. دوباره داد زدم، فریادم هم‌زمان شد با صدای وحشتناک کوبیده شدن ماشین به یه جایی. سرم به فرمون خورد و چشام سیاهی رفت.
***
با صدای گوشی چشمامو باز کردم. بدنم کاملاً کوفته بود و درد می‌کرد، تازه متوجه وضعیتم شدم؛ داخل ماشین بودم و شیشه ماشین شکسته بود. تکون که خوردم درد بدنم بیشتر شد. گوشی باز زنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : الهه پورعلی

الهه پورعلی

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
81
پسندها
369
امتیازها
1,778
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #44
اصلاً نمی‌دونستم. این قلب بی‌صاحاب کی می‌خواست دست از این کارها برداره.
با خودم گفتم:
- نوا اگه بودی من صد سال سیاه دنبال نوشیدنی‌های غیر‌مجاز نمی‌رفتم.
یه مدت داخل ماشین نشستم تا این‌که سر و کله امیر پیدا شد، به همراه فرید اومده بودن.
تا رسید پیشم، منو کشید بغلش و با تحکم گفت:
- خیلی خری دیوونه، خیلی!
لبخند اومد روی لبم و بدون فکر گفتم:
- احساساتت واقعاً ستودنیه.
فرید قهقهه‌ای سر داد و در جوابم گفت:
- فرحان، امیر جداً خیلی نگرانت بود. من صبح رفتم پیشش، شب کیفم تو ماشینش جا مونده بود، کلاً پریشون بود طفلی.
با قدردانی به امیر چشم دوختم که گفت:
- سرت یکم خونیه، بذار ماشین بمونه خودت رو ببرم درمونگاه. میگم یکی از بچه‌ها بیاد ماشین رو برداره.
مطیع «باشه‌ای» گفتم و همراهشون رفتم.
توی درمونگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : الهه پورعلی

الهه پورعلی

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
81
پسندها
369
امتیازها
1,778
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #45
توی راه زنگ زدم به نیما که زود خودشو برسونه. وای خدایا باورم نمی‌شد که دارم عمه میشم! عمه‌ی دوتا پسرِ جوجوی خوشگل.
اوایل که فهمیدیم بچه‌ها دوقلو هستن
داشتم بال درمی‌اُوردم. خیلی خوشحال بودم، اما از طرفی هم یاد فرحان دیوونه‌م می‌کرد.
با یادآوری این‌که اون هم یه خواهر دوقلو داشت، با خودم فکر می‌کردم که اگه منو ولم نمی‌کرد شاید بعدها بچه‌ی ما هم دوقلو می‌شد. با یاد این که کثافت نابودم کرد، سعی کردم با بی‌خیالی برگردم سمت دکتر.
دکتر که وضعیت ملیسا رو دید گفت:
- چند هفته بودی؟
وقتی ملیسا گفت دو روز مونده تا زایمان دکتر سریع بستریش کرد. با اومدن بابا و نیما رفتم سمتشون و با هم رفتیم کارای پذیرش رو انجام بدیم. قلبم از هیجان داشت می‌اومد توی دهنم.
بعد از چند دقیقه بردنش به اتاق عمل، نیما با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : الهه پورعلی

الهه پورعلی

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
81
پسندها
369
امتیازها
1,778
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #46
بوسه‌ای روی گونه‌ جفتشون زدم و باز «خدا رو شکری» گفتم.
***
فرحان
روی کاناپه دراز کشیده بودم. این کار هر روزم بود از خواب بیدار می‌شدم و باز دراز می‌کشیدم، باورم نمی‌شد نزدیک‌های یک سال بود که نوا رو ندیده بودم. اما هنوز هم تنها امید توی قلبم بود، هنوز هم به همون پررنگی.
چه‌قدر دلم برای با هم بودن‌هامون تنگ شده بود، برای ناز کردن‌هاش، برای بغل کردن‌هاش.
اگه چند ماه هم دووم می‌اُوردم حداقل با بچه‌ی ترلان سرم گرم می‌شدم. با صدای گوشیم از روی کاناپه بلند شدم و گوشی رو برداشتم.
حلال‌زاده، خودش بود، صداش توی گوشی پیچید:
- سلام عزیزم خوبی؟
پکر جواب دادم:
- سلام، مرسی تو چطوری؟ وضعیتت خوبه؟
به آرومی گفت:
-آره عزیزم خیلی خوبم.
با لبخند پرسیدم:
- حال عشق دایی چطوره، لگد می‌زنه؟
اونم خندید و در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : الهه پورعلی

الهه پورعلی

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
81
پسندها
369
امتیازها
1,778
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #47
از وقتی رسیده بودم کلی با هم حرف زده بودیم؛ راجع‌به گذشته، آینده، راجع‌به السا کوچولو که قرار بود دو ماه دیگه به دنیا بیاد.
از الان دلم براش ضعف می‌رفت.
ترلان روی صندلی داخل آشپزخونه نشست، منم مشغول شدم و دونه‌دونه وسایلی که خریده بودم رو سرجاهاشون چیدم.
غذا رو گذاشتم روی میز که دیدم ترلان دستش روی شکمشه! نگاهم رو از روی دستش گرفتم و تو چشاش زل زدم. با دیدن چهره به هم ریخته‌اش پرسیدم:
- درد داری؟
سرش رو بلند کرد و گفت:
- نمی‌دونم از صبح گاهی دردم می‌گیره.
سریع گفتم:
- می‌خوای بریم دکتر.
سرشو تکون داد و با لبخند گفت:
- نه بابا هول نشو! نمی‌خواد خوبم.
برگشتم بشقاب‌ها رو روی میز بچینم که ترلان آخ بلندی گفت. با ترس برگشتم سمتش که دیدم دستشو گرفته به شکمشو صورتش کاملاً جمع شده. با نگرانی رفتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : الهه پورعلی

الهه پورعلی

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
81
پسندها
369
امتیازها
1,778
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #48
با گیجی ادامه دادم:
- یعنی... یعنی امروز به دنیا میاد؟
دکتر خندید و گفت:
- شما چرا انقدر هول کردین؟ بچه هفت ماهه ندیدین تا حالا؟ زود باشین همسرش باید پرونده باز کنه.
سریع گفتم:
- زنگ زدم الان میاد.
تا همایون بیاد، خودم تشکیل پرونده دادم و منتظر موندم.
برده بودنش توی اتاق مخصوص. دلم داشت از جا کنده می‌شد. ترلان همه چیز من بود، اگه چیزیش می‌شد چی؟ اون نیمه من، به جای پدر و مادر من بود، اگه اون رو هم مثل ادلان از دست می‌دادم، چی؟
انقدر فکر کردم که سرم درحال منفجر شدن بود. تو این فکرها بودم که همایون با عجله و نگرانی سر رسید. له‌له‌زنان گفت:
- سلام فرحان، چی شده؟
تندی گفتم:
- هیچی، نگران نباش! بردنش اتاق روبه‌رو! داری کم‌کم بابا میشی.
دستش رو روی ریش‌هاش کشید و با تعجب گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : الهه پورعلی

الهه پورعلی

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
81
پسندها
369
امتیازها
1,778
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #49
محسن بین اساتید نفوذ کرده بود و با هوش و ذکاوتی که داشت، تونسته بود یه استاد خبره دانشگاه بشه. همایون مدرک وکالت گرفته بود و مشغول بود.
بهداد و آرش و چندتا از بچه‌های دیگه پرستاری رو دنبال می‌کردن و اما من و امیر که بعد از اون سال نتونستیم پزشکی رو ادامه بدیم و روی اُوردیم به خوندن. البته امیر بیشتر سر ساختمون و کارهای مهندسی بود اما من فقط می‌خوندم. فقط می‌خوندم برای عشق گمشده‌م. فقط می‌خوندم تا یه روز آهنگ‌هام به دستش برسه، تا شاید برگرده.
منی که چهار سال بود غم دوریش رو به جون می‌کشیدم. بعضی وقتا از خود بی‌خود می‌شدم، دکتر روانپزشکم می‌گفت هر از گاهی حس جنون بهت دست میده. تا جایی که چند بار بدون این‌که بدونم دست به خودکشی زده بودم، اما هیچ‌ یک از این‌ها دست خودم نبود، درد قلبم بیشتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : الهه پورعلی

الهه پورعلی

رفیق جدید انجمن
سطح
4
 
ارسالی‌ها
81
پسندها
369
امتیازها
1,778
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #50
ترلان گفت:
- راستی فرحان، خواهر آرش هم میاد!
اخم‌هام رفت تو هم، ژیلا بس نبود؟ خوشحال بودم که تازگی‌ها ازدواج کرده و دست از سرم برداشته بود، حالا هم نوبت خواهر آرش
بود. با حرص گفتم:
- خب به سلامتی.
چایی رو ریخت و نگاهم کرد و گفت:
- یکم باهاش معاشرت کن ببین چه‌جور دختریه؟
بدون اینکه دست خودم باشه صورتم مظلوم شد. آخه من چطور می‌تونستم دوباره با یه دختر وارد رابطه بشم؟ دیگه هیچ دختری به اندازه نوا به چشمم نمی‌اومد، شاید تا آخر عمر مجرد می‌موندم و به پای نوا می‌سوختم اما حاضر نبودم دختر دیگه‌ای بیاد تو زندگیم. با همون مظلومیت گفتم:
- بس کن ترلان، من نمی‌تونم!
ترلان جدی شد و گفت:
- فرحان بسه دیگه! این همه سال، این همه مدت هرچی گفتیم قبول نکردی، یکم به خودت بیا.
چشم‌هام رو بستم و باز قیافه نوا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : الهه پورعلی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا