• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نوای قلبم | الهه پورعلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع الهه پورعلی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 1,535
  • کاربران تگ شده هیچ

الهه پورعلی

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/5/24
ارسالی‌ها
61
پسندها
267
امتیازها
1,023
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
دل رو زدم به دریا و با اون دست زخمی گیتار رو دستم گرفتم.
کوکش کردم و با یاد نوا شروع کردم با احساس خوندن.
آهنگ که تموم شد همه کف زدن و کلی از صدام تعریف کردن، همه می‌فهمیدن که با عشق خوندم واسه همین یه جور خاصی نگاهم می‌کردن.
شروع کردیم به بریدن کیک و تقسیمش.
حالم خیلی بد بود.
من آدم مزخرف و بی‌رحمی بودم که ولش کردم اما اون هم بدجور بی‌رحمی کرد و رفت.
نگفت شاید این دیوونه دلش پیشش گیر کرده باشه؟
نگفت نمی‌تونه بدون اون زندگی بکنه.
نگفت تنهایی براش تولد می‌گیره.
تکه‌ای کیک گذاشتم دهنم، حتی کیک هم به دهنم عین زهر بود.
همون یه تیکه شد و دیگه نتونستم بخورم.
بچه‌ها فشفشه‌ها رو روشن کردن و جشنی گرفتن که اگه نوا بود واقعاً کیف می‌کرد.
حتی یکیشون هم نگفت این چه دیوونه بازی‌ایه!
نگفتن این چه جشنیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : الهه پورعلی

الهه پورعلی

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/5/24
ارسالی‌ها
61
پسندها
267
امتیازها
1,023
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
با سرعت هرچه تمام‌تر حرکت کردم.
مقصدی نداشتم اما داشتم با سرعت نور می‌رفتم، از شدت ناراحتی دندونم رو به هم میساییدم و چشم‌هامو هی می‌بستم.
خدایا من تاکی باید آواره کوچه خیابون می‌شدم.
به سرم زد برم پیش شکیب، یکی از بچه های باحال و مشتیمون بود، کارش خلاف بود اما الان به درد من خیلی می‌خورد.
زمان‌ مهمونی‌های خیلی گنده کارمون بهش می‌افتاد اما الان هم خوب بود برام.
سرخوش از افکارم برای لحظات رو به رو مسیرم رو تغییر دادم و به سمت خونه‌ش رفتم.
خونه که چه عرض کنم مکانی بود برای همه مرد‌های بی‌اعصاب که داخلش جمع می‌شدن و سعی می‌کردن چند ساعتی از زندگی سختشوت فاصله بگیرن.
خیلی وقت بود که پیشش نرفته بودم، هر بار امیر می‌فهمید، قاطی می‌کرد و نمی‌گذاشت برم.
اما الان که امیر پیشم نبود.
باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : الهه پورعلی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 1)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا