• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نوای قلبم | الهه پورعلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع الهه پورعلی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 111
  • بازدیدها 3,198
  • کاربران تگ شده هیچ

الهه پورعلی

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/5/24
ارسالی‌ها
131
پسندها
405
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #71
***
فرحان
دیگه سرفه داشت خفم می‌کرد، خون رو که دیدم اعصابم خورد شد.
یکم که خون از گلوم خارج شد کم کم بهتر شدم.
با صدای امیر که اسمم رو داد می‌زد برگشتم و دیدم با بهداد و فرید دارن میان سمتم.
طفلی امیر نگران شده بود، با یاد اینکه مثل چند ماه گذشته برم داخل آب و بخوام خودم رو خفه کنم داشت دنبالم می‌گشت.
رسید و گفت:
- کجایی سه ساعته داریم دنبالت می‌گردیم.
با اخم گفتم:
-حوصله نداشتم اومدم اینجا.
فرید گفت:
- داش فرحان می‌خوایم جوج بزنیم پاشو که از قافله عقب نمونی.
به ناچار بلند شدم و گیتار رو از رو زمین برداشتم.
همراهشون رفتم و مشغول سیخ کردن جوجه ها شدیم.
***
بهادرخان
بعد از مهمونی با سیما سوار ماشینم شدیم و به سمت خونه حرکت کردیم خوب شد نوا با نیما و ملیسا رفت، رو به سیما گفتم:
- چه مهمونی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : الهه پورعلی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] unknownme

الهه پورعلی

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/5/24
ارسالی‌ها
131
پسندها
405
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #72
***
نوا
بدون اینکه به مامان بابا شب بخیر بگم رفتم تو اتاق و با اعصابی داغون نشستم روی تخت.
اون مرتیکه با چه حقی با مندهمچین رفتاری کرد، کاش می‌زدمش، تا حساب کار دستش بیاد.
من دیگه خسته شدم.
از این پسره از این زندگی از این ... این... این کشور.
دیگه دوست داشتم به ایران برگردم .
لباسمو درآوردم و ایستادم جلوی آینه، قد بلند و موهای بلندم رو از زیر نظر گذروندم.
منکه عاشق هیشکی نبودم. پس باید حرفای هیچ احدی مانع کارم نمی‌شد.
قیچی رو از داخل کشو برداشتمو گفتم:
لعنت به این زندگی ، لعنت به تو فرحان.
فرحان بیشعور موی بلند دوست داشت، تاکید کرده بود موهاتو کوتاه نکنی.
با عشق می‌گفت موهاتو بزنی یعنی دوسم نداری.
اما چه عشقی عوضی زندگیمو به گند کشیدی.
موهامو گرفتم دستمو با عصبانیت تمام ، همشو زدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : الهه پورعلی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] unknownme

الهه پورعلی

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/5/24
ارسالی‌ها
131
پسندها
405
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #73
***
سوفیا
یه بار دیگه چهره‌اش رو از زیر نظر گذروندم خیلی خوشگل بود دقیقا عین همون عکسی که نوا نشونم داده بود.
از اونجایی که من عاشق زبان فارسی بودم، عاشق فیلما و آهنگای فارسی هم بودم.
دیروز بین خواننده های مطرح ایران چشمم خورد به این عکسی که الان دستمه.
خواننده پاپ ایران فرحان رادفر.
باورم نمیشد اما احتمال می‌دادم همون دوست پسر سابق نوا باشه یه بار خیلی جزئی برام تعریف کرده بود . یه عکس کوچیک از چهره‌اش هم نشونم داده بود که چند سال پیش عکسو انداخت داخل آتیش .
ولی اسمش که همون بود .
رسیدم دم خونشونو در زدم.
خاله سیما با مهربونی دعوتم کرد داخل و رفتم تو.
خاله اومد استقبالم و گفت:
- خوش اومدی سوفیا جان.
- ممنون خاله.
بغلش کردم و گفتم:
- خاله نوا اتاقشه؟
با ناراحتی گفت:
- آره خاله جان اتاقشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : الهه پورعلی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] unknownme

الهه پورعلی

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/5/24
ارسالی‌ها
131
پسندها
405
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #74
با شک گفتم:
- خب این عکسو ببین.
***
نوا
چشمام داشت از حدقه درمی‌اومد، با دیدن این عکس حالم عجیب دگرگون شده بود.
- مگه میشه؟ این، این پسر، این فرحانِ من بود.
با دیدن چهره‌اش لال شده بودم و اشک توی چشمام حلقه زده بود، تارهایی از موهای سفید روی شقیقه هاش خودنمایی می‌کرد. خدای من چرا
اینقدر لاغر شده بود؟
اشکم چکید روی گوشی سوفیا.
سوفیا با دستش سرمو بلند کرد و گفت:
- نوا، نگو که خودشه.
نفس حبس شدم رو بیرون فرستادم و گفتم:
- سو...سوفیا ای...این فرحانه.
نتونستم چیزی بگم و زدم زیر گریه، فقط هق هق می‌کردم هیچوقت فکرش رو نمی‌کردم باز هم ببینمش اونم این‌طوری.
خدای من یعنی خواننده شده بود؟ دلم با دیدن عکسش براش ضعف رفت. دلم شده بود اندازه یه نقطه از بس تنگش بود.
گوشی رو چسبوندم به سینه‌ام و گریه‌ام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : الهه پورعلی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] unknownme

الهه پورعلی

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/5/24
ارسالی‌ها
131
پسندها
405
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #75
ای خدا...
من تو این سالها باور کرده بودم که همه چی تموم شده من طی این سالها دیگه بزرگ شده بودم و عشقش تو وجودم ریشه کرده بود اما باور داشتم دیگه همه چی تمومه، اما اگه عاشق بود که...
با شنیدن این آهنگ حالم یه جور دیگه شد.
خیلی نامردی فرحان، خیلی، خدایا یعنی این آهنگا رو برا کی می‌خوند؟
دوست داشتم بمیرم از اینهمه بی مهری.
سوفیا دستمو گرفت و گفت:
- بی‌خیال عزیزم بسه تو رو خدا گریه نکن.
با درد گفتم:
- سوفیا تو که نمی‌دونی اینطور که با احساس این آهنگا رو خونده همونطورم به من ابراز علاقه می‌کرد خیلی واقعی و بی‌ریا.
سوفیا بغلم کرد. با صدای در سریع اشکامو پاک کردم.
مایلی خدمتکارم اومد داخل، برامون میوه و خوردنی آورده بود. اونکه رفت بیرون گفتم:
- سوفی من دیگه نمیتونم اینجا بمونم.
با تردید گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : الهه پورعلی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] unknownme

الهه پورعلی

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/5/24
ارسالی‌ها
131
پسندها
405
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #76
***
فرحان
سر صبحی بچه ها داشتن وسایلو جمع و جور می‌کردن السا پرید بغلمو گفت:
- دایی می‌دونی ناهار چیه؟
فضا رو بو کردم بوی خاصی نمی‌اومد گفتم:
- نه دایی جون نمی‌دونم؟ چی هست؟
با ذوق گفت:
- فسنجون.
می‌دونست من نمی‌خورم گفت:
برا تو هم قرمه سبزی گذاشتن. با یادآوری اینکه نوا چه فسنجونایی درست می‌کرد دندونامو با حرص روی هم سابیدم.
نمی‌دونم چم شده بود منکه عاشق فسنجون بودم از وقتی نوا رفته بود نمی‌تونستم لب بهش بزنم، طعمش برام عین زهر بود .اخمام توی هم بود که آرشین بشکنی جلوی صورتم زد و گفت:
- چیه پکری؟
سرمو تکون دادم که گفت:
- نگران نباش یا خودش میاد یا نامه‌اش.
این مثلا داشت باهام شوخی می‌کرد اما من حوصله شوخی نداشتم رفتم پیش ترلان که با گیسو داشتن غذا آماده می‌کردن.
ترلان داشت قرمه سبزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : الهه پورعلی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] unknownme

الهه پورعلی

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/5/24
ارسالی‌ها
131
پسندها
405
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #77
***
بهادر
با دیدن غذای مورد علاقه‌ام روی میز گفتم:
- دستت درد نکنه خانوم شاهکار کردی باز.
سیما با خنده گفت:
- خب دیگه زبون نریز . سنی ازت گذشته .
با لبخند گفتم:
- من هنوز اول چلچلیمه. کجای کاری. به مایلی گفتم نوا رو صدا کنه! پس نیومد؟
نوا از پشت سرم گفت:
- من اینجام بابا جون.
نشست کنارم دستم رو روی موهاش کشیدم و گفتم:
- دختر من چطوره.
با اخم گفت:
- خوبه ولی از یه چیزی خسته شده.
با خنده گفتم:
- حتما از مجردی.
آب توی گلوش پرید و بعد از چند تا سرفه گفت:
- نه خیر بابا این چه حرفیه.
با همون خنده‌ام گفتم:
خوب شد سر صحبت باز شد من و مادرت مونده بودیم چطور بهت بگیم ، دخترم راستش ، تو یه خواستگار خیلی خوب داری.
اخماش بیشتر شد و گفت:
- بابا جون بهتره ادامش رو نگین. چون من هزار بار بهتون گفتم قصد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : الهه پورعلی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] unknownme

الهه پورعلی

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/5/24
ارسالی‌ها
131
پسندها
405
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #78
***
نوا
در اتاق رو محکم کوبیدم و خودم و انداختم روی تخت.
مردک آدم نما چطور تونسته بود ازم خواستگاری کنه اصلا چرا به خودم نگفته بود، اگه جلو خودم می‌گفت که پاره‌اش می‌کردم .
فردا حتما باید برم مطبش ، اصلا چرا فردا همین الان میرم.
بلند شدم و با حرص لباسم رو پوشیدم و بدون جواب دادن به سوالای بابا مامان از خونه زدم بیرون و رفتم سمت مطب ویلیام خان.
از فرط عصبانیت داشتم خفه می‌شدم.
رسیدم به در مطب و بدون در زدن وارد شدم منشیش نبود.
سریع رفتم داخل که دیدم تنها نشسته پشت میزش ، با دیدن من بلند شد و لبخند به لب گفت:
- سلام خانوم از این طرفا نوا جان
اخمام بیشتر شد و گفتم:
- اومدم باهات حرف بزنم.
گفت:
- خیر باشه
آره خیره مردیکه. رفتم جلو و بدون اینکه بشینم گفتم:
- مثل اینکه با پدرو مادر من صحبت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : الهه پورعلی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] unknownme

الهه پورعلی

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/5/24
ارسالی‌ها
131
پسندها
405
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #79
ویلیام گفت:
- حداقل یکم صبر کن شاید ازم خوشت اومد ، خوشبختت می‌کنم نوا باور کن.
با تاسف گفتم:
- ویلیام تو دوست خیلی خوب من هستی، من طی این سالها با راهنمایی‌های تو به زندگی برگشتم ولی خودم می‌دونم ، نمی‌تونم هیچوقت عاشقت بشم.
سرشو انداخت پایین دوباره گفتم:
- امیدوارم کسی که شایستت باشه رو پیدا کنی منو ببخش ویلیام.
دیگه چیزی نگفتم و از مطب خارج شدم دیگه نمی‌تونستم اینجا بمونم.
دلم به حالش سوخت اونم مثل من عاشق بود منتهی اون عاشق من ، من عاشق فرحان، فرحان عاشق...
دیگه دلم می‌خواست از اینجا بریم، برگردیم کشورمون نمی‌تونستم تحمل کنم .
بعد از دیدن دوباره فرحان توی اینترنت بدجور هوایی شده بودم.
انگار که اونجا برام فرش قرمز پهن کردن، رسیدم خونه و ماشین رو پارک کردم.
باید قضیه رو برای بابا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : الهه پورعلی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] unknownme

الهه پورعلی

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
21/5/24
ارسالی‌ها
131
پسندها
405
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #80
- بگو بابا جون!
با من من گفت:
- خب، خب، چی میشه برگردیم ایران.
ابروهام بالا رفت و گفتم:
- چی شده که به این فکر افتادی اینجا چشه مگه.
با اخم ساختگی گفت:
- اینجارو دیگه دوست ندارم، جدا دلم برا ایران تنگ شده.
فکر بدی هم نبود. بعد از کمی صحبت نوا رفت اتاقش، خودم توی فکر فرو رفتم. دلیل اومدن من اینجا فقط به خاطر گذشته بود گذشته‌ای که به خاطر یه اشتباه بزرگ نابود شده بود.
مطمئنا تا حالا دیگه آب‌ها از آسیاب افتاده و پسر فریبرز دیگه حتی زن گرفته.
الان که همه چی آروم بود بد نبود باز برگردیم ایران.
***
نوا
تو این یه هفته کلی با نیما و مامان حرف زدیم تا قبول کردن .
نیما می‌گفت من کارم تازه راه افتاده مامان می‌گفت دوستامو نمی‌تونم ول کنم.
ولی بابا و من مسر بودیم تا برگردیم ایران من دیگه کاملا خسته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : الهه پورعلی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] unknownme

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا