متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دنیا را پیدا کنید | ملینا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع melinas
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 69
  • بازدیدها 1,575
  • کاربران تگ شده هیچ

melinas

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
71
پسندها
221
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #51
به تکنولوژیستا فکر کردم، اون می‌گفت که اگه پشت آینه وایستم امکان اینکه صدام رو بشنوه بیشتره. لطفاً صدام رو بشنو تکنولوژیستا! سعیم رو کردم ولی نشد و از حال رفتم.
***
لیلی

اینجا رعیت‌ها ساعت ندارن، اگه داشته باشن هم نمی‌تونن بخونن چون سواد ندارن، ولی می‌دونن چهارسر از موقع طلوع تا بعد از غروب انتخاب می‌شن، بعد از اون روزنامه سریع چاپ میشه تا مردم بفهمن کیا انتخاب شدن. الان موقع غروبه و هنوز انتخاب نشدم از اولم گفتم که شانس ندارم. نیدلا کنار من روی تخت نشسته بود و مشغول دلداری دادن به من بود و گفت:
- می‌تونی دفعه‌ی بعدی انتخاب بشی.
حوصله نداشتم کسی رو ببینم با پایین رفتن خورشید، آخرین امیدم برای فهمیدن اینکه چرا اینجام از بین رفت. به نیدلا گفتم:
- اگه الان انتخاب نشم هیچ وقت دیگه انتخاب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

melinas

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
71
پسندها
221
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #52
نیدلا با هیجان گفت:
- لازمه، رئیس وقتی خوند گفت نفر سوم هنوز انتخاب نشده؛ تو هنوز فرصتی برای انتخاب شدن داری!
- واقعاً؟!
- البته!
نیدلا روزنامه رو گذاشت رو تختم و رفت منم تا خواستم روزنامه رو بخونم، چشمام آروم بسته شد و
دیگه چیزی احساس نکردم، فقط یک نور سفید دیدم.
***
ملودی

بعد از اینکه چهار ساعت بی‌هوش بودم به‌هوش اومدم و بعد از خوردن شام خوابیدم. فرداش موقع کنکور مادر لیلی من رو از زیر کتابی که بهش قرآن می‌گفتن رد کرد و بعد سوار ماشین شدم و با پدر لیلی به محل برگزاری کنکور رفتیم، قبلش لیبرا و لیرا هم اومده بود خونه. با استفاده از قدرتی که تکنولوژیستا بهم داده بود تمام مطالب رو حفظ کرده بودم ولی استرس رهام نمی‌کرد. به محض این‌که نشستم روی صندلی، حس کردم همه چی از یادم رفت، استرس کل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

melinas

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
71
پسندها
221
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #53
لیلی

چشم‌هام رو که باز کردم همه جا سفید بود و از پشت سرم یه صدای آشنا اومد که گفت:
- پس تو هم اومدی، خانم عدالت طلب!
درحالی‌که داشتم از عصبانیت می‌ترکیدم و گفتم:
- حتماً با تقلب یا پارتی زودتر از من اومدی شاهزاده لوس و ننر!
دختری که کنارش نشسته بود گفت:
- سلام من وایولت سیتا هستم، امیدوارم رقابت خوبی داشته باشیم.
پس منم انتخاب شدم، خداروشکر؛ فقط درک نمی‌کنم چرا لوکاس انتخاب شده مگه آدم دیگه‌ای نبوده؟ به دختره که اسمش وایولت بود گفتم:
- همچنین، البته فکر نمی‌کنم با وجود آدمی به این خودشیفتگی امکان پذیر باشه.
وایولت با صدای نازش گفت:
- منظورتون جناب لوکاس هست؟
پس نه منظورم تویی، لوکاس رو می‌گم دیگه! من گفتم:
- کس دیگه‌ای هم مگه هست؟
وایولت گفت:
- ولی ایشون خیلی متواضع و فروتن هستن و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

melinas

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
71
پسندها
221
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #54
- هرگز کسی را از دنیای فانتزی به کنجکاوی تو ندیده‌ام، خب دلیلش آن است که دنیای خالی از سکنه انسانی ندارد که بخواهد معاون شود و دنیای تکنولوژی انسان‌های طماع دارد؛ آنچه گفتم به این معناست که هر سه‌ی شما قبول شدید، اما اکنون خدایان دیگر می‌آیند تا شما را انتخاب کنند، لطفاً این‌جا صبر کنید. من باید بروم تا به فرد منتخب از دنیای خودم رسیدگی بنمایم. من حافظ شما.
بعد اینکه این رو گفت رفت و پشت سرش یه دختری اومد که بال‌های پشتش من رو یاد پریه تو قصه‌ها می‌نداخت. بهش می‌خورد دو_سه سال کوچک‌تر از من باشه. گفت:
- سلام، من فانتزیستا هستم. حتماً تعجب کردید که چرا اون‌قدرم بچه نیستم ولی خب من از بقیه خدایان کوچیک‌ترم، واسه همون بچه صدام می‌کنند با این حال پونزده هزار و خورده‌ای ساله هستم. خب سر اصل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

melinas

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
71
پسندها
221
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #55
تکنولوژیستا زیر لب با خودش گفت:
- نکنه که...لعنت بهش!
بعد بلند جیغ زد:
- فانتزیستا! بیا بیرون می‌دونم کار خودته!
این رو که گفت فانتزیستا اومد و تکنولوژیستا سریع گفت:
- تو مناسب خدا بودن نیستی!
و فانتزیستا هم با آرامش گفت:
- از تو که مناسب‌ترم.
بعد نشاطیستا هم اومد و با عصبانیت گفت:
- چه خوب که هر دوی شما در این‌ مکان تشریف... .
دوباره حرفش رو قطع کردم و گفتم:
- این‌جوری می‌گی هیچی نمی‌فهمم.
و این‌دفعه من رو آدم حساب کرد و گفت:
- چه خوب که هر دوتاتون این‌جایین و متأسفانه دوباره دارین مثل دوتا بچه نابالغ با هم بحث می‌کنین، خیر سرتون مثلاً خدا و فرمانروای دنیا هستین.
و به فانتزیستا اشاره کرد و گفت:
- می‌دونم یه اشتباهی کردی!
و فانتزیستا هم در جوابش گفت:
- ملودی ماله دنیای خودمه، ولی یکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hope

melinas

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
71
پسندها
221
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #56
***
ملودی

می‌خوام همه‌چیز رو فراموش کنم و این‌جا یه زندگی جدید رو شروع کنم؛ دنیای تکنولوژی بی‌نظیره، خیلی بهتره! زندگی این دختر هم از زندگی من خیلی بهتره ولی نمی‌تونم مامان و بابا و ملراس رو فراموش کنم. لعنت به اون روزی که این‌جا اومدم. یعنی ملراس چطوره؟ امیدوارم مامان فکر نکنه ملراس مقصره.
***
بیست و دو روز پیش

از خواب که بلند شدم موهام رو شونه کردم و رفتم سمت کمد، لباس‌های زیادی ندارم فقط سه لباس که مثل همن برای همین انتخاب هیچ وقت برام سخت نبود، بعد از اینکه لباس بلند و قهوه‌ایم رو پوشیدم سبد حصیری رو از روی میز برداشتم و از کلبه‌ی کوچیکمون بیرون رفتم. طبق معمول مامان رفته بود خونه‌ی خاله اسکارلت برای کمک تو خیاطی، اسکارلت خاله‌م نیست ولی برام مثل خاله‌ست و برای مامانمم مثل خواهر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

melinas

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
71
پسندها
221
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #57
با لبخندی که روی لبم بود گفتم:
- ممنون فانتی جون، نمی‌دونی چقدر سخته تا معبد رو پیاده بیام.
دوباره با صدای گوش‌خراشش جیغ کشید:
- صد بار گفتم بهم بگو فانتزیستا، مگه انسانم این‌جوری صدام می‌کنی؟!
دوباره لبخند زدم و گفتم:
- نه، ولی دوستم که هستی.
و با گوی تلپورت رفتم پیش تکنولوزیستا، بر عکس فانتزیستا که کلی منتظرم بود، اون بی‌خیال روی صندلی نشسته بود و داشت با اون چیزی که نمی‌دونم چیه بازی می‌کرد و اصلاً متوجه اومدنم نشد که گفتم:
- سلام تکی جون چه خبر؟
ولی بازم صدام رو نشنید بعد به سمتش رفتم و اون چیزی که رو گوشاش بود رو برداشتم و داد زدم:
- سلام!
بعد تکنولوژی داد زد:
- نمی‌بینی دارم گیم پلی می‌کنم مزاحم می‌شی؟ خروس بی‌محل! اگه اومدی سراغ بابات باید بگم رفت پیش پوچیست.
بعد به صفحه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

melinas

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
71
پسندها
221
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #58
تا این رو گفتم، بابا بین من و پوچیست درحالی‌که سرش به سمت اون بو،د ظاهر شد و گفت:
- خب کارم تمام شد، همه چیز مرتبه، البته اگه نخوای به همش بریزی.
بابا روش رو برگردوند و من رو دید، منم با لبخند گفتم:
- سلام بابا اومدم ببینمت؛ الانم باید سریع برم چون سپاه شاهی اومده.
بابا هم با لبخند بهم جواب داد:
- خوش اومدی عزیزم، خیلی وقته ندیدمت! نیومده می‌خوای بری؟ بعدشم مگه بهت نگفته بودم دیگه حق نداری بری پیش ملراس!
وای! دوباره زیاد حرف زدم، بابا با رفتن ملراس به ارتش مخالف بود و حسابی دعواشون شده بود و بابا گفت اگه بری تو ارتش پسره من نیستی اما ملراس بازم رفت. شاید فکر می‌کرد که بابا داره زور میگه اما بابا نمی‌خواست ملراس به ارتش بره، چون می‌دونست چه جای خطرناکیه. پریدم بغل بابا و ازش خداحافظی کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

melinas

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
71
پسندها
221
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #59
از اونجایی که خیلی خسته بودم گفتم:
- ملودیم.
و سریع رفتم سمت طبقه‌ی بالای مقر که محل استراحته. این‌جا رو خیلی خوب می‌شناسم، چون سابقه زیادی تو گم شدن داشتم و دیگه جایی نیست که ندیده باشم. اتاق دوم رو در زدم، صداشون تا طبقه پایین می‌اومد ولی با در زدن من ساکت شدن و یکی داد زد:
- خودت بیا تو، کسی این‌جا حوصله پا شدن نداره.
کاش نمی‌اومدم! بین اون همه پسر که دارن غذا می‌خورن بدجور معذب میشم، حتی با این‌که همشون من رو مثل خواهرشون می‌دیدن. همون‌قدر هم من رو می‌شناختن. آروم در رو باز کردم و نگاه همه برگشت به سمت من که لوکاس گفت:
- ببینید کی اینجاست! بانوی لوس و احمق!
همیشه این‌جوری صدام میزد، چون اولین‌باری که دیدمش دست‌پاچه شدم و حسابی احمق بازی در اُوُردم و بعدشم وقتی می‌خواست سلام بده، محکم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

melinas

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
71
پسندها
221
امتیازها
1,048
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #60
ملراس گفت:
- اوه چه چیز تجملی هم می‌خوای بخوری! حالا اون‌قدری که فکر می‌کنیم پولدار نیستم که، ولی فکر کنم بتونم اون مغازه رو برات بخرم!
واسه من خوردن اون کیک‌ها آرزوئه چه برسه به کل مغازه! ملراس تا به حال از بابا پول نخواست و تونست خودش به این مقام برسه ولی بابا هم هرگز ازش پول نگرفت. به ملراس گفتم:
- لازم نیست، یه کیک بسمه؛ کل مغازه رو می‌خوام چیکار؟!
رفتیم سمت رودخونه؛ همین که به پل رسیدیم بارون نم‌نم شروع به باریدن کرد و من رفتم گوشه‌ای که خیس نشم و ملراس رفت کیک بخره، طولی نکشید که بارون شدید شد و مه هم همه جا رو گرفت و همه‌ جا خلوت شد و ما هم می‌خواستیم بریم که من سایه دو مرد رو اون‌ور رودخونه دیدم. به سمت پل رفتیم. همین‌طور که داشتم می‌رفتم با دیدن فردی که روی آب رودخونه شناور بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا