نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دنیا را پیدا کنید | ملینا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع melinas
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 34
  • بازدیدها 800
  • کاربران تگ شده هیچ

melinas

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
35
پسندها
132
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #31
عمه برنج‌ها رو پاک می‌کرد و گفت:
- بپرس!
با تعجب سؤالی که مدتیه ذهنم رو مشغول کرده بود پرسیدم:
- کنکور چیه؟
عمه‌ لیلی کلافه گفت:
- نمی‌پرسیدی بهتر بود، من حالم خوب نیست برو از لیبرا بپرس.
پسره لیبرا داخل اتاق سمت راستی بود. در زدم بعد گفت:
- بیا داخل عمه.
من رو اشتباه گرفت! از پشت در گفتم:
- من ملو...لیلیم.
چه سریع داشت یادم می‌رفت که من الان ملودی نیستم بلکه لیلیم! پسره گفت:
- من ملولیلیم نمی‌شناسم!
امیدوار بودم اونجا رو نشنیده باشه ولی به نظر گوش‌های تیزی داره! حرفم رو اصلاح کردم و گفتم:
- لیلی هستم.
پسره متعجب گفت:
- بیا داخل تا باور کنم!
باور کنه؟ چی‌ رو؟ چقدر عجیبن اینا! گفتم:
- چیو؟
پسره از پشت در گفت:
- این که تو داری در می‌زنی.
در رو باز کردم و رفتم روی صندلی رو به روییش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

melinas

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
35
پسندها
132
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #32
درس چیزیه که ازش محروم بودم، اما به لطف پدرم که بهم آموزش داد، بلد بودم ولی فکر نمی‌کنم درس‌های اینجا مثل دنیای خودم باشه! با هیجان گفتم:
- آره!
با بی‌حوصلگی گفت:
- تجربی چی، می‌دونی چیه؟
تجربه می‌دونم چیه ولی تا حالا تجربی نشنیدم، با کنجکاوی گفتم:
- نه، چیه؟
نفس کلافه‌ای کشید و گفت:
- ببین ما دوازده سال می‌شینیم عین سگ و البته مجبوری درس می‌خونیم. بعد از شش سال اول کتب درسی از شیش‌تا یا نُه‌تا می‌پره به چهارده‌تا! بعد از سه سال ما یه رشته یعنی یه موضوع یا یه جورایی میشه گفت یکی از کتابا رو انتخاب می‌کنیم تا بیشتر ازش درس بخونیم، بعد از سه سال از اون درس یه امتحان می‌گیرن، امتحان می‌دونی چیه؟
البته من امتحان‌های زیادی تو زندگیم داشتم؛ چه درسی چه غیر درسی! بهش گفتم:
- آره.
پسره ادامه داد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

melinas

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
35
پسندها
132
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #33
ابروهاش بالا پرید و گفت:
- پس وایستا پی.دی.اف کتاب‌ها و جزوه‌ها رو واست دانلود کنم.
هر ثانیه چیزهای متفاوتی می‌شنوم که رو مخمه! با تعجب پرسیدم:
- پی.دی.اف دیگه چیه؟
پسره گفت:
- احمقیم حدی داره، همون فایله دیگه!
فایل؟ وای خدایا مطمئنم قبل این‌که درس بخونم مخم با این‌ها پر میشه! با تعجب گفتم:
- فایل چیه؟
پسره با کلافگی گفت:
- بیا اینجا یه دور کل گوشی رو واست توضیح بدم.
بلند شدم و رفتم روی صندلی کناریش نشستم، اون هم گوشیش رو برداشت و شروع کرد به توضیح دادن.
***
《لیلی》
با صدای نیدلا از خواب بیدار شدم، چندبار پلک زدم تا به نور عادت کنم و از روی تخت بلند شدم، این‌ها با اینکه خیلی قدیمین ولی خیلیم باکلاس و شیکن، والا من تا همین شیش سال پیش تخت نداشتم بعد این‌ها بدون تخت خوابشون نمی‌بره. یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

melinas

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
35
پسندها
132
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #34
سرم رو برگردوندم و به نیدلا گفتم:
- غذا چی... .
با دیدن کیک‌های روی میز حرفم نیمه تموم موند که نیدلا گفت:
- سوپرایز! اینم یادت رفته؟ در هر صورت تولدت مبارک!
پس امروز تولد ملودیه، تولد من که توی زمستونه. این جشن و سوپرایز برای ملودیه، نه من ولی اولین‌باره اینجا کیک می‌بینم البته خامه نداره ولی بهتر از هیچیه! به پای سیب روی میز نگاه کردم و با اینکه می‌دونستم ولی بازم پرسیدم:
- ممنون، این پای سیبه؟
نیدلا با ناراحتی گفت:
- آره، یادش بخیر هر سال تولدت منو بابات با هم پای سیب درست می‌کردیم!
برای این‌که جو رو عوض کنم گفتم:
- خب بهتره تو حال زندگی کنیم تا اینکه یاد قدیما بیفتیم، وایستین عکس... نه منظورم اینه که بیاین بخوریم!
کاش دوربین داشتن یه عکس می‌گرفتم حداقل! نشستم روی صندلی و شروع به خوردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

melinas

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
35
پسندها
132
امتیازها
503
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #35
این رو که گفتم یه پسره خوشگل گفت:
- سلام ملودی حالت چطوره؟ من لوکاسم یادت نمیاد؟
آها! پس این کار داره. فقط یادم میاد تو کتاب‌خونه دیدمش، نه چیز بیشتری! کلافه گفتم:
-نه یادم نمیاد!
نیدلا با تعجب گفت:
- تو همون پسره نیستی که توی سپاه شاهی بودی و مقدار زیادی لِرن به ما کمک کردی؟
لوکاس گیج شد ولی بعدش با خنده گفت:
- خودمم، بانو شما هم باید مادر ملودی باشید! از دیدار دوباره با شما خوشبختم!
نیدلا با لبخند گفت:
- البته، خوش اومدی! با ملودی برین روی اون میز بشینید!
با تعجب گفتم:
- لرن چیه؟
بعد لوکاس گفت:
- لرن واحد پوله دیگه، می‌دونم یادت نمیاد نیازی هم به توضیح نیست که چه اتفاقی افتاده!
حالا بعد عمری یه پسر خوشگل و خوشتیپم اومد تو زندگی ما اونم طلبکار در اومد. البته دلم نمی‌خواد چیزی ندونم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا