- ارسالیها
- 35
- پسندها
- 132
- امتیازها
- 503
- مدالها
- 1
- نویسنده موضوع
- #31
عمه برنجها رو پاک میکرد و گفت:
- بپرس!
با تعجب سؤالی که مدتیه ذهنم رو مشغول کرده بود پرسیدم:
- کنکور چیه؟
عمه لیلی کلافه گفت:
- نمیپرسیدی بهتر بود، من حالم خوب نیست برو از لیبرا بپرس.
پسره لیبرا داخل اتاق سمت راستی بود. در زدم بعد گفت:
- بیا داخل عمه.
من رو اشتباه گرفت! از پشت در گفتم:
- من ملو...لیلیم.
چه سریع داشت یادم میرفت که من الان ملودی نیستم بلکه لیلیم! پسره گفت:
- من ملولیلیم نمیشناسم!
امیدوار بودم اونجا رو نشنیده باشه ولی به نظر گوشهای تیزی داره! حرفم رو اصلاح کردم و گفتم:
- لیلی هستم.
پسره متعجب گفت:
- بیا داخل تا باور کنم!
باور کنه؟ چی رو؟ چقدر عجیبن اینا! گفتم:
- چیو؟
پسره از پشت در گفت:
- این که تو داری در میزنی.
در رو باز کردم و رفتم روی صندلی رو به روییش...
- بپرس!
با تعجب سؤالی که مدتیه ذهنم رو مشغول کرده بود پرسیدم:
- کنکور چیه؟
عمه لیلی کلافه گفت:
- نمیپرسیدی بهتر بود، من حالم خوب نیست برو از لیبرا بپرس.
پسره لیبرا داخل اتاق سمت راستی بود. در زدم بعد گفت:
- بیا داخل عمه.
من رو اشتباه گرفت! از پشت در گفتم:
- من ملو...لیلیم.
چه سریع داشت یادم میرفت که من الان ملودی نیستم بلکه لیلیم! پسره گفت:
- من ملولیلیم نمیشناسم!
امیدوار بودم اونجا رو نشنیده باشه ولی به نظر گوشهای تیزی داره! حرفم رو اصلاح کردم و گفتم:
- لیلی هستم.
پسره متعجب گفت:
- بیا داخل تا باور کنم!
باور کنه؟ چی رو؟ چقدر عجیبن اینا! گفتم:
- چیو؟
پسره از پشت در گفت:
- این که تو داری در میزنی.
در رو باز کردم و رفتم روی صندلی رو به روییش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر