- تاریخ ثبتنام
- 25/5/24
- ارسالیها
- 52
- پسندها
- 243
- امتیازها
- 923
- مدالها
- 3
سطح
2
- نویسنده موضوع
- #21
رعنا به زحمت سری تکان داده، لای چشمانش را گشود تا با گفتن جملهای نگرانی همتا را برطرف کند، ولی درست همان حین، قلبش تیر کشید و رمق از پاهایش رخت بست و به ثانیه نکشیده مهمان زمین شد. همتا که همپای رعنا روی زمین نشسته بود، دلواپس و با جانی مرتعش، بی آنکه حتی ثانیه ای تعلل را به جان بخرد، سر پا شده، قدمهای تند و پر سرعتش را سمت آشپزخانه کشاند و پس از برداشتن لیوانی آب، کنار رعنا زانو زد.
سر او را با یک دست گرفت و لبهی لیوان را نزدیک لبهای او برد. حس خیسی که لبهای خشک شدهی رعنا را لمس کرد، جرعهای از خنکای آب را راهی گلوی کویر شدهاش کرده، گویی راه سینهاش باز شد که توانست نفسی عمیق بکشد و پیش از خفه شدن ناجی قلب از رمق افتادهاش شود.
حالش که کمی بهتر شد، به کمک همتا صاف نشسته، کمی...
سر او را با یک دست گرفت و لبهی لیوان را نزدیک لبهای او برد. حس خیسی که لبهای خشک شدهی رعنا را لمس کرد، جرعهای از خنکای آب را راهی گلوی کویر شدهاش کرده، گویی راه سینهاش باز شد که توانست نفسی عمیق بکشد و پیش از خفه شدن ناجی قلب از رمق افتادهاش شود.
حالش که کمی بهتر شد، به کمک همتا صاف نشسته، کمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش