- تاریخ ثبتنام
- 17/4/24
- ارسالیها
- 181
- پسندها
- 1,710
- امتیازها
- 9,833
- مدالها
- 7
- سن
- 18
سطح
8
- نویسنده موضوع
- #11
به خرابهای که در آن ماشین را پارک کرده بودم رسیدم و جهانگیر را درحال وصل کردن پلاک دیدم. پرسید:
- کجا رفتی؟
- از یه پیرمرد آب گرفتم. تقریباً هیچکی تو روستا نیست.
جهانگیر چیزی نگفت و از جلوی ماشین برخاست. کار پلاک تمام شده بود. عرق بر سر و رویش را پاک کرد و پرسید:
- لیوانی چیزی نگرفتی؟
چشمانم را در حدقه چرخاندم و پاسخ دادم:
- مرده به زور بهم آب داد، ازش لیوان میگرفتم؟
- با چی بخوریم پس؟
- من و تو این حرفا رو داریم؟! سر بکش خب.
جهانگیر چیزی نگفت که کمکش کردم تا از دبه آب بنوشد. او نیز به من کمک کرد تا دبه را به دست گرفته و آب بنوشم. دور دهانم را با آستین پاک کردم و مانتوی خیس از آبی را که از دهانهی دبه بیرون ریخته بود از تنم خارج. درب پشتی ون را گشوده و دبه را کنار اسلحهها گذاشتم و...
- کجا رفتی؟
- از یه پیرمرد آب گرفتم. تقریباً هیچکی تو روستا نیست.
جهانگیر چیزی نگفت و از جلوی ماشین برخاست. کار پلاک تمام شده بود. عرق بر سر و رویش را پاک کرد و پرسید:
- لیوانی چیزی نگرفتی؟
چشمانم را در حدقه چرخاندم و پاسخ دادم:
- مرده به زور بهم آب داد، ازش لیوان میگرفتم؟
- با چی بخوریم پس؟
- من و تو این حرفا رو داریم؟! سر بکش خب.
جهانگیر چیزی نگفت که کمکش کردم تا از دبه آب بنوشد. او نیز به من کمک کرد تا دبه را به دست گرفته و آب بنوشم. دور دهانم را با آستین پاک کردم و مانتوی خیس از آبی را که از دهانهی دبه بیرون ریخته بود از تنم خارج. درب پشتی ون را گشوده و دبه را کنار اسلحهها گذاشتم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر