- ارسالیها
- 239
- پسندها
- 1,309
- امتیازها
- 8,213
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #11
آلیس صاف مینشیند و با چشمان قلمبه شده، متوجه منظور پشت حرف بیلی میشود و میگوید:
- تو که گفتی حواست هست گم نشیم... وای اینجا خیلی گنده و... خیلی هم شبیه جنگله! فقط بهجای درخت پر وسایل چوبیه.
فیلیپ، طبق عادتش، دستانش را داخل جیب شلوارش فرو میبرد و میگوید:
- اینجا خونهست نه جنگل که گم بشیم! من میبرمتون همونجا که بودیم.
کری هم روی صندلی میز غذاخوری مینشیند.
- من دیگه از جام تکون نمیخورم تا آدا و آبلارد بیان.
سپس به بشقابهای سفید که با حساسیت رویشان با رنگ آبی طرح زدهاند چشم میدوزد. پردههای سبز ابریشمی، پاره و پوره شدهاند و اجازهی ورود روشنایی غروب را به خانه میدهند. چند قطره خون، روی میز بلند و مستطیلی شکل غذاخوری ریخته است. کریستوف هم کنار کری روی صندلی مینشیند و با...
- تو که گفتی حواست هست گم نشیم... وای اینجا خیلی گنده و... خیلی هم شبیه جنگله! فقط بهجای درخت پر وسایل چوبیه.
فیلیپ، طبق عادتش، دستانش را داخل جیب شلوارش فرو میبرد و میگوید:
- اینجا خونهست نه جنگل که گم بشیم! من میبرمتون همونجا که بودیم.
کری هم روی صندلی میز غذاخوری مینشیند.
- من دیگه از جام تکون نمیخورم تا آدا و آبلارد بیان.
سپس به بشقابهای سفید که با حساسیت رویشان با رنگ آبی طرح زدهاند چشم میدوزد. پردههای سبز ابریشمی، پاره و پوره شدهاند و اجازهی ورود روشنایی غروب را به خانه میدهند. چند قطره خون، روی میز بلند و مستطیلی شکل غذاخوری ریخته است. کریستوف هم کنار کری روی صندلی مینشیند و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش