- ارسالیها
- 213
- پسندها
- 1,201
- امتیازها
- 8,213
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #11
آلیس صاف مینشیند و با چشمان قلمبه شده، بیلی را مخاطب قرار میدهد:
- تو که گفتی حواست هست گم نشیم... وای اینجا خیلی گنده و... خیلی هم شبیه جنگله! فقط بهجای درخت پر وسایل چوبیه. گم شدیم.
فیلیپ، طبق عادتش، دستانش را داخل جیب شلوارش فرو میبرد و میگوید:
- اینجا خونهست نه جنگل که گم بشیم! من میبرمتون همونجا که بودیم.
کری هم روی صندلی میز غذاخوری مینشیند.
- من دیگه از جام تکون نمیخورم تا آدا و آبلارد بیان.
سپس به بشقابهای سفید که با حساسیت رویشان با رنگ آبی طرح زدهاند چشم میدوزد. پردههای سبز ابریشمی، پاره و پوره شدهاند و اجازهی ورود روشنایی غروب را به خانه میدهند. چند قطره خون، روی میز بلند و مستطیلی شکل غذاخوری ریخته است. کریستوف هم کنار کری روی صندلی مینشیند و با تتهپته...
- تو که گفتی حواست هست گم نشیم... وای اینجا خیلی گنده و... خیلی هم شبیه جنگله! فقط بهجای درخت پر وسایل چوبیه. گم شدیم.
فیلیپ، طبق عادتش، دستانش را داخل جیب شلوارش فرو میبرد و میگوید:
- اینجا خونهست نه جنگل که گم بشیم! من میبرمتون همونجا که بودیم.
کری هم روی صندلی میز غذاخوری مینشیند.
- من دیگه از جام تکون نمیخورم تا آدا و آبلارد بیان.
سپس به بشقابهای سفید که با حساسیت رویشان با رنگ آبی طرح زدهاند چشم میدوزد. پردههای سبز ابریشمی، پاره و پوره شدهاند و اجازهی ورود روشنایی غروب را به خانه میدهند. چند قطره خون، روی میز بلند و مستطیلی شکل غذاخوری ریخته است. کریستوف هم کنار کری روی صندلی مینشیند و با تتهپته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر