متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان چشم‌های بسته | ویدا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع vida1
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 66
  • بازدیدها 2,675
  • کاربران تگ شده هیچ

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,201
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #11
آلیس صاف می‌نشیند و با چشمان قلمبه شده، بیلی را مخاطب قرار می‌دهد:
- تو که گفتی حواست هست گم نشیم... وای این‌جا خیلی گنده و... خیلی هم شبیه جنگله! فقط به‌جای درخت پر وسایل چوبیه. گم شدیم.
فیلیپ، طبق عادتش، دستانش را داخل جیب شلوارش فرو می‌برد و می‌گوید:
- این‌جا خونه‌ست نه جنگل که گم بشیم! من می‌برم‌تون همون‌جا که بودیم.
کری هم روی صندلی میز غذاخوری می‌نشیند.
- من دیگه از جام تکون نمی‌خورم تا آدا و آبلارد بیان.
سپس به بشقاب‌های سفید که با حساسیت روی‌شان با رنگ آبی طرح زده‌اند چشم می‌دوزد. پرده‌های سبز ابریشمی، پاره و پوره شده‌اند و اجازه‌ی ورود روشنایی غروب را به خانه می‌دهند. چند قطره خون، روی میز بلند و مستطیلی شکل غذاخوری ریخته است. کریستوف هم کنار کری روی صندلی می‌نشیند و با تته‌پته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,201
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #12
صدای فریاد آدا، توجه همه را به خود جلب می‌کند. همه به پشت سرشان نگاه می‌کنند و آدا را درحال دویدن می‌بینند. وقتی به آنان می‌رسد دست‌هایش را روی ران‌هایش می‌گذارد و نفس‌نفس می‌زند.
- چرا اومدین این‌جا؟
کری با همان متانت همیشگی‌اش، از جایش برمی‌خیزد و در صورت آدا می‌گوید:
- به نظرت بهتر نیست به عقل و هوش و فهم ما توهین نکنی؟ مگه ما بچه‌ی دوساله‌ایم که سیم‌چین‌مون می‌کنید؟
آدا صاف می‌ایستد و صدایش پایین می‌آید:
- من قصد توهین نداشتم، فقط... بهتون هشدار داده بودم از خونه دور نشید.
فیلیپ قهقهه‌ای می‌زند و می‌گوید:
- پس این‌جا عضوی از خونه‌ی همسایه‌ست؟
آلیس بادبزنش را پایین می‌آورد و با پوزخند ادامه‌ی حرف‌های فیلیپ را می‌گیرد:
- باید از همسایه‌های گرامی معذرت خواهی کنیم؛ چون در نزده وارد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,201
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
چندساعتی از آن موضوع گذشته است. هرکس در اتاق خود نشسته است. کریستوف به ستاره‌های ریز و درشت در آسمان زل زده است. فکرش درگیر این است که آیا صاحب‌خانه واقعاً همان انزوای معروف داخل شبکه‌های اجتماعی است؟ اگر او است پس چرا باید مراقب طعمه‌های خود باشد؟ بازدمش را با صدا بیرون می‌دهد:
- چه می‌دونم!
از روی صندلی‌اش بلند می‌شود و روی تخت تاشویش دراز می‌کشد. در را قفل نکرده است. این موضوع باعث رشد استرس در وجودش شده است. از روی تخت نیز بلند می‌شود و با سرعت در را قفل می‌کند. دوباره روی تخت باز می‌گردد و چشم روی هم می‌گذارد. از نظرش دخترها به کل تبرئه می‌شوند؛ زیرا ظاهری بانمک دارند که به آن ظاهر، انزوای وحشتناک بودن نمی‌خورد! مشتش را گره می‌کند و روی پیشانی‌اش می‌کوبد:
- بسه. بسه. بسه.
به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,201
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #14
با تکان دادن دستان‌شان در هوا تعادل‌شان را حفظ می‌کنند. با دیدن صحنه‌ی مقابل‌شان، نفس در سینه‌شان حبس می‌شود. کریستوف روی تخت بی‌جان و با بدن خونین افتاده است. سینه‌اش تکان نمی‌خورد. روی سینه‌اش کاغذی به چشم می‌خورد که همان امضای آشنا رویش زده شده است و با همان خط بد نام انزوا نوشته شده است. بیلی با سرعت به سمت تخت می‌رود و لبه‌ی تخت می نشیند‌. دوتا انگشت اشاره و وسطش را به‌سمت گردن کریستوف می‌برد. پس از چند ثانیه دستش را لرزان، عقب می‌کشد و با تته‌پته می‌گوید:
- نبضش... نمی‌زنه! مُرده!
کسانی که دم در اتاق ایستاده‌اند، با نگاه‌های ترسیده‌شان به یکدیگر چشم دوخته‌اند. بیلی از جایش با سرعت بلند می‌شود و به‌سمت فیلیپ هجوم می‌برد. به محض رسیدن دستش را به صورت فیلیپ می‌کوبد.
- توی نقش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,201
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #15
همان‌طور که از پله‌ها پایین می‌رود، زیر لب غرغر می‌کند. با سرعت پشت میز غذاخوری باز می‌گردد و با دستان لرزان غذا را تند در دهانش می‌گذارد و به کمک نوشابه تکه‌های غذا را به پایین می‌‌فرستد. پس از چند دقیقه دوباره سر و کله‌ی فیلیپ پیدا می‌شود.
- خفه نشی منزوی!
بیلی غذا را با زحمت قورت می‌دهد و فیلیپ را چپ‌چپ نگاه می‌کند.
فیلیپ با لبخند همیشگی‌اش پشت میز می‌نشیند و خودش نیز شروع به خوردن غذا می‌کند.
- حتماً باید هرجا من باشم توئم باشی؟ چرا این‌قدر دوست داری رو مخ من باشی؟
فیلیپ قهقهه‌ای می‌زند و می‌گوید:
- چون از خودت خوشم نمیاد. یه حسی بهم میدی که دلم می‌خواد با این که قاتل نیستم، تکه‌تکه‌ت کنم!
بیلی بشقاب را کمی به آن طرف هول می‌دهد و غرغرکنان از پشت میز غذاخوری بلند می‌شود. فیلیپ با خنده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,201
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #16
لیوان را کنار بشقابش می‌گذارد و می‌پرسد:
- تا حالا عاشق شدی؟
فیلیپ تکه‌ای دیگر از غذایش را قورت می‌دهد و شانه‌ای بالا می‌اندازد.
- راستش نمی‌دونم! شاید شدم و جرئت گفتن و قبول کردنش رو نداشتم!
آلیس به صندلی تکیه می‌دهد و نفس‌ عمیقی می‌کشد:
- ای‌کاش منم نمی‌دونستم. ولم کرد! یه نامزد کرد... وای اگه قیافه‌ی دختره رو ببینی به عقلش شک می‌کنی که من رو ول کرده رفته سراغ اون!
فیلیپ قهقهه‌ای می‌زند:
- شاید چون آدم بدون آرایش دوست داشته نه؟
آلیس چنگالش را توی میز فرو می‌برد:
- هرهر! بامزه. اون‌موقع من حتی یه ریمل و حتی یه رژلب هم نمی زدم‌... ولم کرد اعتماد به نفسم خرد شد و رفتم کلی لوازم آرایش خریدم! یادمه با یه چمدون لوازم آرایش برگشتم خونه.
فیلیپ جلوی خنده‌اش را می‌گیرد و بحث را عوض می‌کند:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,201
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
آدا میز چوبی را دستمال می‌‌کشد و می‌پرسد:
- سیر نشدید؟
فیلیپ دور دهانش را با دستمال‌کاغذی پاک می‌کند و او نیز از دور میز بلند می‌شود.
دست‌هایش را داخل جیب‌های شلوارش فرو می‌کند؛ اما قبل از این که از پله‌ها بالا رود، حرف آدا متوقفش می‌کند:
- لطفاً بگین همه بیان پایین باهاتون حرف دارم.
سری به نشانه‌ی تایید تکان می‌دهد و از پله‌ها بالا می‌رود.

«دو ساعت بعد»
همه وسط پذیرایی روی مبل‌های درب و داغون نشسته‌اند. آدا و آبلارد از راه می‌رسند. آبلارد شروع می‌کند به حرف زدن:
- اگه بخوام راستش رو بهتون بگم، دلیل مرگ کریستوف زیر پا گذاشتن قوانین بوده. همسر من به شما اخطار داده بود که اگر شب تشنه شدید بدون این که پاتون رو از خط در اتاق‌تون بیرون بذارین من رو صدا کنید تا آب رو براتون بیارم؛ اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,201
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
ساعت شش عصر است و همه دور میز غذاخوری برای خوردن عصرانه جمع شده‌اند. کری مدام با غذایش بازی‌بازی می‌کند و به آدا و آبلارد در آن سر میز غذاخوری چشم‌دوخته است.
- آدا... قبرستون بغل خونه... می‌تونم برم؟
غذای داخل دهانش را تندتر می‌جود.
- قوانین رو نشنیدید یا گوش ندادید؟
بیلی قاشقش را روی بشقاب می‌کوبد و صدایی گوش‌خراش ایجاد می‌شود‌. صدایش را بالا می‌برد.
- شماها ما رو چی فرض کردین؟ مگه ما زندانی شماییم؟ آنتن که نداریم توی خطر هم که هستیم... اجازه بیرون رفتن از خونه رو هم که نداریم. یکی‌مون هم که مرده... دیگه چی از جون ما می‌خواین شما دوتا و رئیس‌تون؟
آدا بدون توجه به حرف‌های بیلی، لقمه‌ی دیگری از پنیر و کره‌‌ی داخل بشقاب داخل دهانش می‌گذارد. کمی از چای را به دنبال لقمه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,201
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #19
دو ساعتی گذشته است. کری در اتاقش تمام کف‌پوش‌های چوبی را درآورده است و حال دست به کمر وسط اتاق ایستاده است. خاک خشک و درهم رفته‌ی زیر کف‌پوش‌ها بالآخره نمایان شده‌اند.
کری چند ثانیه‌ای به کاری که می‌خواهد انجام دهد فکر می‌کند و سپس از در اتاق خارج می‌شود‌. فریاد می‌زند:
- آدا؟ آبلارد؟ میشه بیاین؟ کارتون دارم.
آدا با تبلتی در دستانش از پله‌ها بالا می‌آید و سوالی به کری نگاه می‌کند.
- می‌خوام خونه رو درست کنم. تبلت رو برای خریدن آنلاین وسایل نیاز دارم.
آدا چشمانش برقی می‌زند‌. بدون سوال یا حرف اضافه‌ای، تبلت را دو دستی تحویل کری می‌دهد و با لبخندی از سر رضایت دوباره از پله‌ها پایین می‌رود.

اینترنت تبلت روشن است و به‌شدت سرعتی است. کری روی تخت نشسته است و داخل اینترنت ثبت سوارش می‌کند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

vida1

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
213
پسندها
1,201
امتیازها
8,213
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #20
خودش را برای کار احمقانه‌اش سرزنش می‌کند. اگر در هر شرایط دیگری بود، قطعاً به‌خاطر این جرئت، به خودش افتخار می‌کرد؛ اما حالا که فقط یک‌متر با بدبختی فاصله داشت خودش را سرزنش می‌کند.
اشک در چشمانش حلقه می‌زند. دستانش را داخل گیسوان برهم ریخته‌اش فرو می‌برد و با پایش روی زمین ضرب می‌گیرد. پس از چند دقیقه، بعد از رفتن مامور پست به اشک‌هایش اجازه‌ی چکیدن بر روی گونه‌هایش را می‌دهد.
صدای فریاد آلیس و فیلیپ بلند می‌شود.
- بس می‌کنی دخترجون؟
- چرا من باید کوتاه بیام؟ فکر کردی کی هستی که سعی می‌کنی به من دستور بدی؟
صدایش را کلفت می‌کند و اَدایش را در می‌آورد:
- سبک برای خانماست... تو برو گلدون‌ها رو بردار تا منِ مرد برم میز رو بلند کنم!
پس از چند ثانیه، ادامه می‌دهد:
- که البته با کمک آبلارد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vida1

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا