• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم جنایی رمان کارناوال سرخ و سیاه | فاطمه غفوری نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Ftm.gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 173
  • بازدیدها 4,722
  • کاربران تگ شده هیچ

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
593
پسندها
2,208
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #161
***
بیست و هشت

- کاترین؟
اصلا حوصله بیدار شدن را نداشت، این سه روز فقط خوابید، طوری که انگار چندین سال است که چشمانش رنگ خوابیدن را ندیدند اما در اتاق باز شد و صدای عمه کورتنی واضح تر شنیده شد:
- کاترین؟ هنوز خوابی تو؟! پاشو عزیزم، آرتور گفت از بیمارستان تماس گرفتن، امروز سباستین مرخص میشه، باید بری دنبالش.
اصلا نیاز به توضیح نبود، هیچکس سراغ سباستین نرفته بود تا کاترین دنبالش برود و بالاخره بتواند او را ببیند.
به ناچار روی تخت نشست و صورتش را مالش داد تا سرحال شود هرچند وجود یک هیجان و دلهره اندک برای این ملاقات به سرحال شدنش کمک می‌کرد.
- الان میکم خدمتکار برات صبحونه بیاره‌.
عمه کورتنی آخرین جمله‌اش را گفت و از اتاق خارج شد.
تا زمانی که صبحانه‌اش برسد آبی به دست و صورتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
593
پسندها
2,208
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #162
این جملات روی قلب و روحش خراش می‌انداختند اما اعتراضی نمی‌کرد، همین که سباستین زنده بود خودش به اندازه کافی دلیل بود برای اتمام بی‌تابی‌هایش.
سمت ماشین رفت و گفت:
- بیا، باید بریم خونه.
سباستی ابتدا نگاهی به ماشین انداخت و سپس گفت:
- تو که توقع نداری سوار ماشین غریبه‌ای که ادعا می‌کنه همسرمه بشم!
قدم‌هایش متوقف شدند، کلمه غریبه سبب شد صدای شکستن قلبش را بشنود و پس از مدت طولانی قطره اشکی از چشمش بچکد.
- من غریبه نیستم، هیچوقت نبودم.
هیچوقت گمان نمی‌کرد روزی فرا برسد که به جای پزشک دهکده او را غریبه بخواند.
- شاید، ولی برای من غریبه‌ای چون چیزی ازت یادم نمیاد.
قطره اشکش را با آستینش پاک کرد و سمتش برگشت:
- باشه، اگه بهم اعتماد نداری خودت پشت فرمون بشین.
سباستین ابتدا نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Sad
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
593
پسندها
2,208
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #163
و او باز با سنگدلی شانه‌ای بالا انداخت و پاسخ داد:
- نمی‌دونم، جوابش پیش خودته.
اگر در این ماشین می‌ماند قطعا از دست رفتادهای سباستین یا جیغ می‌کشید یا نیمه دیگر صورتش را با ناخن‌هایش شبیه نیمه دیگر می‌کرد.
- بزن کنار پیاده میشم، واقعا تحمل این ورژن جدیدت خیلی سخته.
او هم با بی‌خیالی کنار خیابان توقف کرد اما تا کاترین در ماشین را باز کرد و سرمای شدید هوا وارد شد بلافاصله بازوی کاترین را گرفت و اجازه نداد خارج شود.
- پیاده نشو، هوای بیرون سرده تو ام لباسای تنت خیلی گرم نیستن سرما می‌خوری.
آنقدر در این چندقیقه کاترین را رنجانده بود که با همین جمله ساده توانست کاری کند اشکش دوباره از چشمش جاری شود.
- هنوز قلبت یادشه من کی بودم اما نمی‌تونه به مغزت یادآوری کنه، انگار هرچقدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
593
پسندها
2,208
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #164
***
سی

- کم‌کم دارم از دستش روانی می‌شم، صبح‌ها میره سرکار شب میاد خونه. تازه گفته لطفا بیا جدا بخوابیم من خیلی با کنار تو خوابیدن راحت نیستم.
چنان این جمله را با بی‌حالی و درحالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود بیان کرد که کور هم می‌فهمید این دختر با فروپاشی روانی فاصله زیادی ندارد اما مایک این را هم کرد وسیله‌ای برای اذیت کردن خواهرش:
- آها! اونوقت تو همونی نبودی که وقتی سباس توی کما بود می‌گفتی تحت هر شرایطی به‌هوش بیاد هر چیزی شده باشه خودم پرستارش میشم و فلان؟ کم آوردی دکتر؟!
اشک‌هایش را پس زد و با عصبانیت یکی از کوسن های مبل‌را سمت مایک که با بی‌خیالی تارت سیب می‌خورد پرت کرد که آن را با خنده در هوا گرفت و با وجود آنکه چهره پر از حرص کاترین را دید بازهم کوتاه نیامد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
593
پسندها
2,208
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #165
اما کاترین با لحن خنثی خودش را به بحث رساند:
- نه عزیزم، مشخصه واقعا کارت عالیه و حال روحی مایک به قدری بهتر شده که توی دلقک بودن از آرتور هم سبقت گرفته.
اینبار هردو خنده‌شان گرفت و استلا مدام بین خنده‌هایش موافقتش را اعلام می‌کرد اما کاترین فقط توانست لبخند بزند، حتی خندیدن هم برایش سخت بود.
همان لحظه صدای در سکوت خانه را شکست، آرتور بود.
پس از سلامی سرسری درحالی که نفس‌نفس می‌زد روی مبل لم داد. کاترین با تعجب پرسید:
- چرا انقدر نفس‌نفس می‌زنی؟! چی شده؟
دستش را روی صوزتش کشید و پاسخ داد:
- این آسانسور دوباره خراب شده مجبور شدم از پله‌ها بیام.
استلا یک برش دیگر از تارت را به همراه فنجان چای را مقابل آرتور گذاشت و تشکر گرمی را از جانب او دریافت کرد.
- اومدم بگم رییس عزیزمون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
593
پسندها
2,208
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #166
اما او به جای پاسخ نگاهش به مشت کاترین افتاد که خون قطره‌قطره از درونش روی زمین می‌چکید.
- دستت چی شده؟
در عمق صدایش دریای نگرانی موج می‌زد. کاترین هم حسش کرد اما جدی‌اش نگرفت:
- ادای شوهرای نگران رو در نیار که اصلا بهت نمیاد. سوال منم جواب بده! چرا من نباید بیام سیاتل؟
بدون اینکه چیزی بگوید از درون کشوی میزش یک گاز استریل و چسب زخم خارج کرد و آرام‌آرام به دختری که مانند یک انبار باروت بود نزدیک شد.
مشت خونینش را گرفت و گفت:
- دستت رو باز کن.
چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید اما نتوانست مشتش را که حال از عصبانیت می‌لرزید باز کند. ناگهان همان لحظه گرمای دست دیگر سباستین را روی شانه‌اش احساس کرد و سپس، نفس گرمش کنار گوشش:
- آروم باش عزیزم! دستت رو باز کن زخمت رو ببندم به سوالت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Sad
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
593
پسندها
2,208
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #167
***
سی و دو

نیمه شب سباستین به سیاتل رفت، همراه دو همسفرش.
گرچه می‌دانست برای تصمیمش هزار بهانه می‌آورد باز هم مراقب خودت باش آخرین جمله‌اش نبود، قبل رفتن با تمام توان سعی کرد او را منصرف کند اما نشد.
با ماگ قهوه درون دستش از ماشین پیاده شد و به بیمارستان رفت. جواب صبح بخیر گفتن همکارانش را با گرمی و لبخند می‌داد اما با دیدن همکار جدیدش لبخند روی لبش خشکید.
دختر تایوانی‌ای که تازه به انگلیس مهاجرت کرده بود و پزشک موفقی هم بود اما الان کنار پذیرش ایستاده بود و مدام عطسه می‌کرد. با نگرانی نزدیکش شد و پرسید:
- زویی؟! چی شده؟ حالت خوبه؟
زویی موهای قهوه‌ای‌اش را کنار زد و درحالی که صورت سرخ شده‌اش را با دستمال پاک می‌کرد لبخندی زد:
- اوه! سلام کاترین. نه متاسفانه حالم خوب نیست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • fuego
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
593
پسندها
2,208
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #168
***
سی و سه

آرام‌آرام سیاهی مقابلش محو شد و توانست نمای خانه را ببیند اما هرچه می‌کرد نمی‌توانست تکان بخورد.
تاری دیدش که بهتر شد فهمید روی یک صندلی چوبی به واسطه بند‌های چرمی بسته شده و بدترین بخشش هم اینجا بود که جفت دستانش به دسته‌های صندلی بسته شده بودند و هیچ راهی برای باز کردنشان نبود.
ناگهان ضربه دست یک نفر را روی شانه‌اش احساس کرد و سپس صدایش که سرزندگی ترسناکی درآن موج می‌زد را از کنار گوشش.
- ویکتور؟ بیدار شدی بالاخره؟ می‌دونی چقدر منتظرت موندم؟
وقتی سمتش چرخید با چهره‌ای از کاترین مواجه شده بود که تا به حال ندیده بود، درون چشمانش پیروزی موج می‌زد و لبخند ترسناکی که انگار از افکار وحشتناک درون مغزش شکل گرفته بود.
خواست دهان باز کند و چیزی بگوید اما متوجه شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
593
پسندها
2,208
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #169
و سپس درون شومینه‌ای که صدای جلز و ولز سوختن چوب‌هایش هرازگاهی سکوت اتاق را می‌شکست پرتابش کرد.
ویکتور که از چهره‌اش مشخص بود امیدش را از دست داده و قبول کرده به پایان رسیده به سوختن گردنبند و عکس کوچک کاترین خیره شد و گفت:
- هیچکس برای عاشق شدن اجازه نمی‌گیره. خودت عاشق نشدی که این رو درک کنی خانم نابغه؟
- اونش به تو ربطی نداره.
دستانش را در جیب پالتویش فرو برد و سمت اتاق رفت تا خدمتکاری که مانند ویکتور بی‌هوشش کرد و به تخت بستش را چک کند. هنوز بی‌هوش بود.
درحالی که دوباره سمت ویکتور برمی‌گشت گفت:
- هردو نقشه‌ای که برای من کشیده بودی خلاقانه بودن. اگه طرفت نابغه نمی‌بود صددرصد پیروز می‌شدی.
ویکتور با نیشخند به چشمان کاترین خیره شد و گفت:
- حداقل خوشحالم که به تو باختم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh
  • Disbelief
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
593
پسندها
2,208
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #170
همان لحظه به ماشین جدیدش رسیدند، یک پورش مشکی اما بدون راننده‌ای که هنوز در بیمارستان بستری بود.
***
سی و چهار
چهل روز قبل
پس از ملاقات کارآگاه و جورج در بیمارستان روان‌پزشکی

وقتی که خورشید نور نارنجی رنگ غروبش را به آسمان هدیه می‌داد او بالاخره به هتل پارادایس رسید. هتلی که جزو پرطرفدارترین هتل‌های لندن بود.
وارد لابی که شد سمت لابی‌من رفت و پرسید:
- می‌خوام رییس اینجا رو ببینم. امکانش هست؟
لابی‌من با تعجب نگاهش‌ را به دختری که صورتش با کلاه لباس پوشیده شده بود انداخت و پاسخ داد:
- معذرت می‌خوام اما لرد واتسون الان جلسه دارن.
سرش را تکان داد و گفت:
- مشکلی نیست منتظرش می‌مونم.
سپس با نیشخندی که روی لبش شکل گرفته بود سمت مبل‌های لابی رفت.
رنگ شب بر آسمان نشست که بالاخره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh
  • Disbelief
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا