- تاریخ ثبتنام
- 29/12/20
- ارسالیها
- 600
- پسندها
- 2,214
- امتیازها
- 12,773
- مدالها
- 14
- سن
- 19
سطح
11
- نویسنده موضوع
- #181
همان لحظه که او از صحبت با استلا لذت میبرد آرتور درحالی که نفسنفس میزد وارد فروشگاه شد و گفت:
- پیداش کردم.
مایک با تعجب سمتش برگشت و وقتی فهمید از چه کسی حرف میزند کلت را سرجایش گذاشت و علی رغم میل باطنی از استلا خواست تماس را پایان دهد.
- وای دمت گرم! چجوری برد استاین رو پیدا کردی؟!
اخم ریزی به سوال او کرد و با تعجب گفت:
- برد استاین رو پیدا نکردم!
همین پاسخ کافی بود تا حال مایک گرفته شود، امید داشت سوژه فراری را پیدا کرده باشند و بتواند زود به لندن برگردد و از خبری که ذهنش را مشغول کرده بود خبردار شود.
- پس کی رو پیدا کردی؟!
- رییس سیرکی که برد توش کار میکنه رو پیدا کردم.
به حدی از کلافگی رسیده بود که دلش میخواست همینجا با همین کلتها یک گلوله به مغز آرتور شلیک...
- پیداش کردم.
مایک با تعجب سمتش برگشت و وقتی فهمید از چه کسی حرف میزند کلت را سرجایش گذاشت و علی رغم میل باطنی از استلا خواست تماس را پایان دهد.
- وای دمت گرم! چجوری برد استاین رو پیدا کردی؟!
اخم ریزی به سوال او کرد و با تعجب گفت:
- برد استاین رو پیدا نکردم!
همین پاسخ کافی بود تا حال مایک گرفته شود، امید داشت سوژه فراری را پیدا کرده باشند و بتواند زود به لندن برگردد و از خبری که ذهنش را مشغول کرده بود خبردار شود.
- پس کی رو پیدا کردی؟!
- رییس سیرکی که برد توش کار میکنه رو پیدا کردم.
به حدی از کلافگی رسیده بود که دلش میخواست همینجا با همین کلتها یک گلوله به مغز آرتور شلیک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش