• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم جنایی رمان کارناوال سرخ و سیاه | فاطمه غفوری نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Ftm.gh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 209
  • بازدیدها بازدیدها 5,731
  • کاربران تگ شده هیچ

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
629
پسندها
2,351
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #181
همان لحظه که او از صحبت با استلا لذت می‌برد آرتور درحالی که نفس‌نفس می‌زد وارد فروشگاه شد و گفت:
- پیداش کردم.
مایک با تعجب سمتش برگشت و وقتی فهمید از چه کسی حرف می‌زند کلت را سرجایش گذاشت و علی رغم میل باطنی از استلا خواست تماس را پایان دهد.
- وای دمت گرم! چجوری برد استاین رو پیدا کردی؟!
اخم ریزی به سوال او کرد و با تعجب گفت:
- برد استاین رو پیدا نکردم!
همین پاسخ کافی بود تا حال مایک گرفته شود، امید داشت سوژه فراری را پیدا کرده باشند و بتواند زود به لندن برگردد و از خبری که ذهنش را مشغول کرده بود خبردار شود.
- پس کی رو پیدا کردی؟!
- رییس سیرکی ‌که برد توش کار می‌کنه رو پیدا کردم.
به حدی از کلافگی رسیده بود که دلش می‌خواست همین‌جا با همین کلت‌ها یک گلوله به مغز آرتور شلیک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
629
پسندها
2,351
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #182
‌به کلاب که رسیدند در را باز کرد اما آرتور زودتر از او برای فرار از آلودگی کوچه وارد شد.
به طرز عجیبی کلاب تمیز بود، فقط بوی الکل و سیگار به مشام می‌رسید. دود سیگار هم به قدری در فضا پیجیده بود که مانند مه شده بود. تم چوبی و نورهای زردش هم یک فضای نسبتا کلاسیک را از آن ساخته بودند. فکرش را هم نمی‌کرد اینقدر خوب باشد.
نگاهی گذرا به اشخاصی که دور هر میز مشغول شرط‌بندی‌های مختلف بودند انداخت اما نمی‌توانست صاحب سیرک را پیدا کند. مگر می‌شد آن سنبل جلب توجه الان ناپدید شده باشد؟!
قدمی به جلو برداشت که ناگهان حس کرد پارکت صدای تیکی داد و اندکی پایین رفت. نگاهش را با تپش قلب شدید از ترس به پایش دوخت. روی یک قسمت مربعی شکل پا گذاشته بود حالا آرام‌آرام به پایین می‌رفت. تا خواست فرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
629
پسندها
2,351
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #183
جوری نفس در سینه‌اش حبس شد و گوشش سوت کشید که نفهمید برد یک گلوله در خشاب اسلحه گذاشت و پس از چرخاندن خشاب را بست و اسلحه را وسط میز قرار داد.
حالا در بهترین حالت اگر خوش شانس می‌بودند پنج فرصت برای زنده ماندن داشتند و در بدترین حالت هم در اولین فرصت می‌مردند.
- تو در ازای زنده موندن گروه ما چه کاری می‌تونی برامون انجام بدی فاستر؟
به محض شنیدن صدای برد نگاهش از اسلحه جدا و به چشمان پر شرارت او گره زد اما هنوز از شدت استرسی که اجازه نداده بود به چهره‌اش راه پیدا کند گوش‌هایش سوت می‌کشیدند.
- هنوز جواب سوال اولت رو نگرفتی استاین!
منظورش دعوت او برای بازی بود، راست هم می‌گفت هنوز مایک قبول نکرده بود بازی کند هرقدر هم آن اطلاعات ارزشمند باشند باز هم حاضر نبود سر جان خودش یا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
629
پسندها
2,351
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #184
برد دوباره مانند دیوانگان بلند خندید و ادامه ماجرا را تعریف کرد:
- اون پروژه اواسطش پیشرفت چشمگیری کرد چون مادر تو کامیلا، دانشجوی سال آخر داروسازی دانشگاه ونکوور توی تکمیل پروژه همکاری خودش رو اعلام کرد.
انگاری نمی‌توانست حرف‌های او را باور کند زیرا اصلا نمی‌دانست مادرش داروساز است و پیش از ازدواجش کانادا زندگی می‌کرده.‌
حالا چندین سوال هم در ذهنش شناور بود، آیا آن گنج واقعی فقط همان سِرُم بود؟! آن سِرُم نباید به دست فاستر می‌رسید؟!
اما گویا برد ذهنش را خواند.
- مسلما گنج واقعی اون سِرُم نیست! اون سِرُم یه جورایی زمینه ساز اون گنج واقعی بود.
حالا یک سوال دیگر هم در ذهنش شناور شد و آن را به زبان آورد:
- تو کی هستی و اینا رو از کجا می‌دونی؟!
برد نیشخندی زد و به جای پاسخ به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
629
پسندها
2,351
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #185
ابتدا خیال کرد که از شدت وحشت به سرش زده اما بعد چند ثانیه فهمید قصد او چیست. می‌خواست ببیند اگر مایک به جای این کارها به بازی ادامه‌ می‌داد زنده می‌ماند یا نه.
- بی‌خیال آرتور! این بازی یک نمایش برای اذیت کردن تو بود چون دیشب قصد داشتی بکشیش وگرنه دیدی که گفت اجازه نداره ما رو بکشه.
اما آرتور با عصبانیت فریاد زد:
- گفتم با اون اسلحه لعنتی به دیوار شلیک کن مایک!
اخم غلیظ، فریاد زدن و حالت جنون... یادش نمی‌آید آخرین باری که این سه حالت را در آرتور مشاهده کرده کی بوده. آنقدر همیشه خوش اخلاق بود و روحیه خوب و شوخ طبعی داشت که الان نمی‌توانست باور کند شخص مقابلش آرتور است.
با دست لرزان اسلحه را سمت دیوار نشانه گرفت، امید داشت که صدای تیک کوچک روی تمام افکار آرتور که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
629
پسندها
2,351
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #186
به زبان آوردن این جمله برایش سخت بود اما باز هم انجامش داد.
ویکتور همراه سرفه‌های خونین خندید، به حرف او و به بخت تیره و تار خودش که هیچگاه صاحب آن چشمان آبی را به دست نیاورد.
- من عاشقش بودم... هنوزم هستم اما... همون اندازه هم ازش متنفرم و اگه گیرش میاوردم... می‌کشتمش...
تک چشم پر از نفرتش را به نگاه سرد سباستین گره زد و از لای دندان‌های بهم کیپ شده‌اش غرید:
- چون همسر توعه! همسر... یک جلاد و ثابت کرد که... دقیقا مثل... شوهرش شده.
قهقهه بلندی به حرف او زد. به سطحی از بی‌رحمی رسیده بود که حتی لقب جلاد هم برایش لذت بخش بود. اینکه مانند همین لقب به حرف بخش تاریک وجودش برای انتقام گوش کرد هم برایش امضای موفقیت بود.
- چه تراژدی دردناکی! حتما توی خیالاتت هم مثل فیلما درحالی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
629
پسندها
2,351
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #187
***
چهل و سه

نگاهش را به عکس ویکتور که روی میز قرار داشت دوخت. وسط عمارت استاین‌ها یک تابوت چوبی و پیکر پاره‌پاره و خون آلود او که درونش قرار داشت، بدون پیراهن تا تک‌تک جراحاتش به دانه‌های نمک تبدیل شوند و بر زخم استاین‌ها بپاشند.
هر لحظه که بیشتر به آن تصویر نگاه می‌کرد بیشتر هم روحش جلا پیدا می‌کرد. حق داشت، مرگ ویکتور بزرگ‌ترین آرزوی او بود.
بیشتر که روی عکس دقت کرد توانست یک زخم عجیب را روی شانه او ببیند، زخمی که شبیه سه حرف بود: اس‌دابلیودابیلو. نیشخندی روی لب نشاند و با لذت شیطانی‌ای زیرلب زمزمه کرد:
- تو بی‌نظیری سباستین!
همان لحظه در اتاق باز شد و دریک مانند همیشه درحالی پوشه‌های کاغذی کرم رنگ را زیر بغلش زده بود و درون یک دستش تراول ماگ و درون دست دیگرش چتری که از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
629
پسندها
2,351
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #188
خوندن این پارت به افراد زیر چهارده سال توصیه نمیشه.
لبخندی به چهره دریک زد و درحالی که از اتاق خارج می‌شد گفت:
- بعدا می‌بینمت!
دیگر منتظر حرف و واکنش او نماند و از اتاق خارج شد.
- صبح دل‌انگیزتون بخیر لرد واتسون!
با عشوه و خوشحالی ساختگی صبح بخیر گفت اما او بدون ذره‌ای توجه گفت:
- بیا ساختمون پارادایس، باید ببینمت!
***
چهل و چهار

با دیدن وضعیت مهره‌های او لبخند بزرگی روی لب نشاند و گفت:
- یکم دل بده به کار! چیزی تا کیش و مات شدنت نمونده‌ها!
درحالی که تابلوی نقشه‌های جدیدش را درست می‌کرد با کلافگی سمت صفحه شطرنج رفت و یکی از مهره‌ها را بدون هیچ هدفی حرکت داد و گفت:
- من بهت گفتم بیای اینجا که درباره نقشه جدیدم باهات صحبت کنم و اگه از مرگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
629
پسندها
2,351
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #189
خواست از جا بلند شود و سمت جعبه کوچک کمک‌های اولیه که درون کشوی میزش بود برود اما نگاه نافذ و سنگین استفانی که به چشمانش خیره شد ناخودآگاه سرجایش ماند. حس کرد می‌خواهد حرف مهمی بزند‌.
- اون شب اگه ویکتور می‌ذاشت مامانم فرار کنه و باباش رو صدا نمی‌زد شاید الان زنده بود. مادرم اون شب، شبی که تازه زایمان کرده بود با تبری که سینه‌اش رو شکافت مرد اما اون عوضی برای اینکه کولتر و بقیه هیچوقت نفهمن با چندتا پرونده ساختگی پزشکی گفتن بخاطر زایمان مرده. برای اینکه زخم روی سینه‌اش رو هم نبینه تابوتش رو توی مراسم باز نکردن. بعد از اون اتفاق همه استلا رو مقصر مرگ مادرم می‌دونستن و تا تونستن اذیتش کردن، غافل از اینکه قاتل واقعی خودش توی همون مراسم خاکسپاری با صدای بلند روبه‌روی تابوت مادرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
629
پسندها
2,351
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #190
***
چهل و پنج

همانطور که بی‌خبر و کاملاً یهویی رفته بود همانطور هم برگشت اما با ذهنی مشغول تر از قبل.
برای امروز بعد از ظهر لحظه شماری می‌کرد که سباستین را ببیند و هرچه در مغزش تلنبار شده را بیرون بریزد.
فعلا پشت در مدرسه دستی به صورتش کشید و سعی کرد مانند همیشه با چهره‌ای شاداب و مهربان وارد شود، همانطور که از یک معلم انتظار می‌رفت.
تا وارد حیاط شد شاگردانش را درحال فوتبال بازی کردن درون زمین چمن دید، آنها هم به محض دیدن او بلند نامش را فریاد زدند و سمتش دویدند، گویا در این چند روزی که نبود به شدت دلتنگش شده بودند.
با لبخند سمتشان برگشت، مقابلش ایستاده بودند و مدام با خوشحالی می‌پرسیدند:
- کجا بودین آقای فاستر؟
- دلمون براتون تنگ شده بود! چرا رفتین سفر؟
خنده کوتاهی کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا