• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم جنایی رمان کارناوال سرخ و سیاه | فاطمه غفوری نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Ftm.gh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 209
  • بازدیدها بازدیدها 5,736
  • کاربران تگ شده هیچ

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
629
پسندها
2,356
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #171
دود سیگار بین انگشتانش را با پوزخند بیرون فرستاد و گفت:
- منم فکر نمی‌کردم بعد قولی که بیست و یک سال پیش بهم دادی بخوای از پشت بهم خنجر بزنی استفانی، یا بهتره بگم خانم کارآگاه اسکاتلندیارد.
استفانی اینبار اخم ریزی به چهره او کرد و خواست چیزی بگوید که آسانسور دوباره متوقف شد و یک زوج جوان وارد شدند.
به ناچار سکوت کرد و حرفی که در دلش گیر کرده بود را قورت داد. وقتی به طبقه پنجم رسیدند بازویش اسیر دست سباستین شد و همراه او از آسانسور خارج شد.
- من اگه...
هنوز بیشتر از دو کلمه را بر زبان نیاورده بود که به بازویش فشار وارد شد.
- هیس! ساکت شو دو دقیقه، ممکنه کسی تو راهرو باشه.
سمت اتاق انتهای سالن رفت و استفانی را هم دنبال خودش کشاند.
وقتی واردش شد چراغ‌هایش را روشن کرد و در را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh
  • Wow
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
629
پسندها
2,356
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #172
آنقدر این جملات را با سرعت و فریاد به زبان می‌آورد که سباستین هم مجبور شد اندکی صدایش را بالا ببرد:
- آروم باش! اصلا چه دلیلی داره گناه پدر رو پای دختر بنویسه و بعد بکشش؟!
استفانی قطره اشکی که از نگرانی برای استلا از گوشه چشمش چکیده بود را پاک کرد و با پوزخند تلخی گفت:
- حرف زدن راجع به وجدان وقتی که تا سر حد مرگ درد نکشیده باشی خیلی راحته، درد هیولای کینه رو توی وجود پرورش می‌ده هیولایی که مدام از انتقام حرف میزنه و سرانجام لحظه انتقام وجدان رو میکشه، چشم‌ها رو میبنده و حمام خون می‌سازه بدون این‌که در نظر بگیره کی گناهکاره کی بی‌گناه.
با دیدن حال آشفته او سیگارش را خاموش کرد، از جا برخواست و از یخچال کنج اتاقش یک بطری انرژی‌زا برداشت و سمت استفانی گرفت و با لحن محکم اما پر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
629
پسندها
2,356
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #173
او هم متقابلاً به حرف استفانی پوزخند زد:
- موافقم! ولی زندگی‌مون فیلم جنایی بالیوودی نیست که بعد تصادف زنده بمونم.
- فکر نمی‌کردم انقدر عاشق زندگی باشی.
زیر چشمی نگاهش را حواله چشمان تیره استفانی کرد:
- فقط درصورتی عاشقشم که درحال رسیدن به اهدافم باشم.
- اهدافت خیلی بوی خون میدن.
- اگه پروفسوری به اسم توماس و خانواده‌ای به اسم استاین وجود نداشتن صددرصد اهدافم بوی کوادکوپتر می‌دادن.
مدرک مهندسی هوافضایش مدت‌هاست که در کنج کمدش خاک می‌خورد اما حتی یکبار هم سراغش نرفت، با وجود آنکه به شدت عاشقش بود باز هم ریاست مافیا و ریختن خون استاین‌ها را به مهندسی ترجیح داد.
- بگذریم! خواستم بپرسم از کاترین خبر داری؟
با شنیدن اسم همسرش دوباره ابروهایش اخم ریزی را روی صورتش شکل دادند، اخمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
629
پسندها
2,356
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #174
نفس عمیقی کشید و درحالی که چشمانش را مالش می‌داد گرمای دست یک نفر را روی شانه‌اش احساس کرد. استفانی بود، با نگاهی نگران چهره‌اش را ورانداز کرد و سپس پرسید:
- حالت خوبه؟
دوباره نفس عمیقی کشید و سرش را به معنای تایید تکان داد.
- من خوبم! حالا نقشه‌ات رو برام بگو. چرا باید با تصادف از سر راه اون مردک مریض برداشته بشم؟!
استفانی دوباره سرجایش برگشت و پاسخ داد:
- تصادف فقط بخاطر این نیست! اون جورج ابله جلوی گروهبان خیلی راحت از تو حرف زد و نظرش رو گفت، حتی با آدرس هتلت.
سباستین به محض شنیدن این حرف حالش شبیه کسی شد که انگار دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد. درحالی که با انگشت شست و اشاره شقیقه‌هایش را مالش می‌داد گفت:
- یک مگس مزاحم مریض عاشق همسرمه و یک مشت احمق شدن اعضای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
629
پسندها
2,356
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #175
***
سی و پنج
چند روز پس از تصادف

آرام‌آرام چشمانش را باز کرد و خودش را روی تخت بیمارستان دید. پس از چند دقیقه توانست تشخیص دهد آن احساس درد شدید از بدن و سرش نشات می‌گیرد.
گرچه ماسک اکسیژن روی صورتش بود اما باز هم ناله کوتاهی از درد کرد که سبب شد دختری که کنار پنجره ایستاده بود سمتش بیاید. استفانی بود، با چهره‌ای نگران و البته خوشحال.
- وای خیلی خوشحالم که به‌هوش اومدی! دکترت پیش‌بینی کرده بود امروز به‌هوش میای. حالت خوبه؟
ماسک اکسیژن را از روی دهانش برداشت و سپس با صدایی گرفته پرسید:
- کاترین کجاست؟!
- از بعد تصادف مدام توی بیمارستانه، خونه نمیره و شبا هم کنار تخت تو می‌خوابید. فقط بعضی از شبا به اصرار بقیه می‌رفت خونه.
از تصور بی‌تابی‌های کاترین قطره اشکی از گوشه چشمش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
629
پسندها
2,356
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #176
از تصور اینکه قرار است از کاترین دور شود به شدت حالش از خودش و این نقشه بهم خورد. حتی تصور اینکه بخواهد شب‌ها کاترین را از اتاق بیرون کند یا آغوشش را پس بزند اعصابش به هم ریخت اما چاره‌ای نبود، چند روز دوری از کاترین بهتر از آن بود که روزی جنازه‌اش را در آغوش بگیرد.
***
سی و شش
زمان حال

پس از تعریف کردن ماجرا سرش را بالا گرفت اما انتظار نداشت با یک نگاه مشکوک از کاترین مواجه شود.
چند ثانیه‌ای در سکوت به نگاه او خیره شد و سپس پرسید:
- چرا اینجوری نگاهم می‌کنی عزیزم؟!
کاترین ابتدا لبخند ترسناکی روی لب نشاند و خودش را سمت سباستین کشید و بعد دستش را سمت کراواتی که دور گردن او آویزان بود برد و یک قسمتش را دور انگشتش پیچ داد:
- اوه عزیزم نقشه‌ات واقعا خلاقانه بود فقط من با یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh
  • poker
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
629
پسندها
2,356
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #177
***
سی و هفت

- یعنی چی که حامله‌ست؟!
با نگاهی خنثی به استفانی‌ای که مانند گلوله‌ای درحال انفجار بود نگاهی انداخت و گفت:
- حامله‌ست دیگه!
استفانی با حرص و کلافگی موهایش را چنگ زد و پایش را روی زمین کوبید.
- یعنی چی آخه؟! اینجوری که نمیشه جداش کرد. چیکار کنیم؟!
شانه‌ای بالا انداخت و پاسخ داد:
- نمی‌دونم! از وقتی که کاترین بهم خبر داد قفل کردم نمی‌دونم چی باید بگم و چه کاری باید بکنم.
استفانی با حرص سنگی که مقابل پایش بود را شوت کرد و فریاد کوتاهی کشید.
- لعنتی! لعنتی! تو قول دادی مراقبش باشی پس چی شد؟!
از این سوال غیرمنطقی‌اش ابروهای سباستین بالا پرید. انتظار این کارهای احمقانه را اصلا از این کارآگاه پر ادعا و زرنگ نداشت.
- من خودم همین امشب فهمیدم! همونم کاترین بهم گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
629
پسندها
2,356
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #178
اما او اطاعت نکرد، سرش را به معنای عدم تایید تکان داد و دوباره به کارش مشغول شد و طبیعتاً سباستین قرار نبود بی‌خیالش شود.
به سمتش رفت و با کشیدن بازویش او را سمت خودش برگرداند و با چشمان پر از اشک، گونه‌ها و نوک بینی سرخ و لب‌های باد کرده‌اش مواجه شد.
- چرا گریه می‌کنی عزیزم؟!
به جای پاسخ بازویش را از دست او کشید و دوباره به کارش مشغول شد.
کاترین همیشه همین بود! پاسخ می‌داد اما دیر. حرف دلش را نگه می‌داشت و وقتی لبریز می‌شد آن را بر زبان جاری می‌کرد برای همین هم بدون کلافگی دوباره او را سمت خودش برگرداند و پرسید:
- بخاطر این‌که به استفانی گفتم بیاد اینجا ناراحت شدی؟! رابطه کاری من و اون اذیتت می‌کنه؟!
اما کاترین اخم ریزی کرد و پاسخ داد:
- نه بابا دیوونه‌ای؟! رابطه کاریه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
629
پسندها
2,356
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #179
چیزی نگفت، چیزی هم نمی‌توانست بگوید فقط به نوازش دست سباستین که لای موهایش پرسه می‌زد تمرکز کرد.
- مگه همیشه باید یه نوزاد رو به این دنیا بیاری تا پناهش بشی؟! گاهی اوقاتم میشه پناه نوزادی بشی که از شروع زندگیش پناهش رو از دست داد. اینجوی می‌تونی بهش نشون بدی دنیا هنوز قشنگیای خودش رو داره و به یتیم خونه محدود نمیشه.
ناگهان همان لحظه اشکش بند آمد، انگار دوباره نور امید بر دلش نشست، مانند همان روزی که سباستین به اتاق خالی گفت اتاق بچه.
به چشمانش و لبخندش خیره شد و پرسید:
- میشه؟
لبخندش را عمیق تر کرد و پاسخ داد:
- چرا نشه عزیزدلم؟! میشه یه اتاق بچه اینبار توی عمارت داشته باشیم فقط بذار این پروژه تموم بشه سابقه‌ام و پارادایس رو نابود کنم برای این کارم اقدام می‌کنم. اگه الان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Ftm.gh

نویسنده افتخاری
سطح
11
 
تاریخ ثبت‌نام
29/12/20
ارسالی‌ها
629
پسندها
2,356
امتیازها
12,773
مدال‌ها
14
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #180
***
سی و نه

به محض اینکه وارد فروشگاه شد جوری حالش جا آمد که کل اتفاقات دیشب مخصوصا لحظه‌ای که دید تیر به جای برد به مانکن خورده یادش رفت.
سمت بخش کلت‌هایی که روی قفسه‌ها چیده شده بودند رفت و یکی را در دست گرفت و از همه لحاظ بررسی کرد. عالی و خوش دست بود، ولی حیف که نمی‌توانست به علت توریست بودن چیزی بخرد.
همان لحظه صدای زنگ موبایلش را شنید و با دیدن صفحه‌اش که نام استلا به همراه تصویرش نقش بسته بود بر حال خوبش افزوده شد.
- سلام تراپیست من! حالت خوبه؟
و همان لحظه صدای خنده استلا در گوشش پیچید.
- صبح بخیر عزیزم، ممنون من خوبم خودت چطوری؟
موبایل را بین شانه و گوشش نگه داشت و مشغول تست و بررسی بقیه اسلحه‌ها شد:
- خوبم، داری میری سرکار؟
- آره الان یه موکا خریدم و دارم وارد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 8)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا