• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جمجمه‌ی شیطان | معصومه.عین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masoo
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 20
  • بازدیدها 346
  • کاربران تگ شده هیچ

تم رمان رو دوست دارین؟

  • بله

    رای 2 100.0%
  • خیر

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    2

masoo

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
53
پسندها
246
امتیازها
923
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
چشم ریز کرد و بی‌توجه به دردِ مچش، کتاب را کنار پایش رها کرد و بی‌آنکه چشم بگیرد از چشمانِ آن مرد، دستش را آرام سُر داد سمتِ جیبِ مانتواش، بی آنکه حتی ذره‌ای توجهِ عزت را جلب کند، چاقوی ضامن دارش را که طرحِ عقربی را روی بدنه‌ی طلایی رنگش داشت، بیرون کشید. چینِ پیشانیش را بیشتر کرد و انگشت اشاره‌اش را فشرده روی دکمه‌ی کوچکی که بالای چاقو بود، ضامن که کنار رفت و چاقو با صدایی آرام باز شد، صحرا مهلت نداده به عزت برای کشیدنِ نگاهش سمتِ منبعِ آن صدا، نوکِ تیزِ چاقو را فشرده به پهلویِ او، لب‌هایش را لحظه‌ای محکم روی هم فشرد و سپس تن صدا پایین آورده، سرش را سمتِ صورتِ او کشاند و آرام ولی تهدیدآمیز گفت:
- این جوجه‌ای که گفتی، میتونه همین کوچه رو بکنه قبرستونت، کافی پا رو دمش بزاری تا ببینی با چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
53
پسندها
246
امتیازها
923
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
هیکلِ تنومندش که از مقابلِ چشمانِ صحرا کنار رفت، صحرا نفسِ آسوده ای کشیده، با نوک انگشت، چاقو را تا کرد و گذاشته درونِ جیبش، خم شد و پس از برداشتنِ کتابِ وارد خانه شد. او که در را پشت سرش بست، درِ رستوران، با برخوردش به زنگوله ای که بالایش نصب شده بود باز شد و قامتِ ظریفِ شادی، مقابلِ چشمانِ میثاقی که نشسته روی مبلمانِ نیم دایره ی فیروزه ای رنگی که تکیه داده به دیوار، درست رو به رو با ورودی قرار داشتند، نقش بست.
شادی، چینی انداخته به پیشانیش، با چشم دنبالِ چهره ی آشنای میثاق گشت و میثاق که نگاهِ جست و جو گرِ او را دید، تکیه برداشته از پشتیِ نرمِ مبل، همزمان که برایش دستی تکان میداد، دست دیگرش را سمتِ دهانش برد و سوتی زده برایش، صدای سوتش که درونِ فضایِ رستوران پیچید و رسید به گوش های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
53
پسندها
246
امتیازها
923
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
مکث کوتاهی کرد و چشم دوخته به کشش لب هایِ میثاق با آن چشمانِ برق افتاده ای که خیره نگاهش می کردند،تکیه اش را به پشتیِ نرمِ مبل داد و یک پایش را انداخته روی پای دیگر، نگاهی اجمالی به اطراف انداخت و همزمان با چرخشِ چشمانش، گفت:
- نگفتی مناسبت ناهار یهوییت چیه؟
مکث کوتاهی کرد و سپس همزمان با برگشتن نگاهش سمتِ میثاق، ادامه داد
- جنابِ میثاق خان.
میثاق خم شده سمتِ میز، نگاهش را رویِ چشمانِ براقِ او قفل کرد و گفت:
- دل تنگی مناسبت میخواد؟
چون او سرش را خم کرد و ادامه داد
- هوم؟
پیش از اینکه شادی جوابی برای او داشته باشد، گارسون ایستاده کنارشان، بشقاب سفارشات را روی میز چید تا هر دو ساکت شده، حرکاتِ دستِ او را دنبال کنند.
گارسون که کارش تمام شد، نیم قدمی عقب کشید و نگاهی انداخته به میز، گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
53
پسندها
246
امتیازها
923
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
چشم از آن زن گرفت و قدری سُر خورده روی صندلی، پشتِ گردنش را به دیوار تکیه داد و چشم دوخت به مهتابیِ متصل به سقف. نگاهِ براق و بغض دارش که در تلاش بود نبارد، خیره به آن نورِ سفید رنگ، باقی ماند تا دقیقه ای بعد، شنیدنِ فامیلی اش که با تنِ صدایِ ظریف زنی ادا می شد، باعث بلند شدنش بدون لحظه ای تعلل شود. سر پا شد و قدوم بلندش را کشانده سمتِ آن زن، ایستاده آن سویِ پیشخوان، دست سمت جیبش برد و پس از برداشتنِ کارت و گذاشتن آن روی پیشخوان مقابلِ چشمانِ زن، کیسه را سمت خودش کشید. زن سر بلند کرده، نگاهی به او انداخت و زیر لب واژه ی "رمز " را ادا کرد تا راستین، بیشتر وزنش را انداخته روی پای چپش، دست چپش را تکیه داده به میله ای کنارش بود، رمز را بگوید.
دمی بعد، خلاص شده از آن شلوغی، دو پله ای که می...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
53
پسندها
246
امتیازها
923
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
نفس حبس سینه اش مانده بود و قلبش تقلا می کرد برای ذره ای اکسیژن تا نمیرد ولی مگر مرده هم می مرد؟ قلبِ آن پسر پیشتر مرده بود، همان لحظه که به اشتباه دل بست به آن دختر و رانده شد از سمتِ او. آری پیشتر شادی آب پاکی را ریخته بود رویِ دستِ او ولی قلبِ عاشق که این چیزها حالیش نمی شد. حاضر بود هزار بار زیرِ پاهای معشوق له شود ولی دوباره و دوباره و دوباره فریاد بزند و بانگ عشقش را سر دهد، همان کاری که راستین انجام داده بود. نه یک بار که هزار بار لب باز کرد به گفتن احساسش، به اینکه آن یک جفت چشمِ قهوه ای رنگ شده تمام رویایش، شده تمام خواسته ای که دارد ولی هر بار تنها چیزی که نصیبش شد، اخم بود و یک نه ی محکم. با اینکه می دانست شادی حتی لحظه ای را به او فکر نمی کند، ولی مگر همه با آگاهی به نهایت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
53
پسندها
246
امتیازها
923
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
سینه اش سنگین شده از گفته های او، از تلخی سخنانش و از تیزی کلماتش، کیسه را برای چندمین بار میان دستش فشرد و گوشه ی لبش را لحظه ای به دندان گرفته برای گذر از سوزِ چشمانش، دست دیگرش را بالا آورد تا سخنی بگوید که شادی، چرخیده سمتِ ماشین، در را گشود و دمی بعد، بدون اینکه حتی لحظه ای را برای شنیدنِ سخنانِ راستین صرف کند، کنارِ میثاق روی صندلی نشست و به ثانیه نکشید که ماشین به سرعت دور شد و تنها ردی از کشیدگیِ لاستیک هایش روی آسفالت برای راستین و آن نگاهِ ابری باقی ماند!
میثاق که تا آن لحظه ساکت مانده بو به بحث بین او و راستین گوش سپرده بود، لحظه ای نگاه چرخانده سمتِ چهره ی عصبیِ شادی، حینی که فرمان را میان دستش نرم می چرخاند، گفت:
-کی بود این پسره؟ میشناختیش؟
شادی، آرنجش را تکیه داده به گوشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
53
پسندها
246
امتیازها
923
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
رسیده به آشپزخانه، دست دراز کرد و ظرفِ قرمه سبزی را که رویِ جزیره بود برداشت و برگشته به سمتِ او، نگاهی به خورشت انداخت.
نفسی گرفته از عطرِ خوش بویِ آن، لبخندی زد و حینی که رو به جلو حرکت میکرد، ادامه داد
- چه کردی گلین بانو.
کنارِ میز که رسید، قدری خم شد و ظرف را گذاشته وسطِ میز، سر خم کرد و نگاهی انداخته به شادی که هنوز با لبخند خیره ی صفحه ی موبایل بود، گفت:
- اگه مزاحم تون نمیشیم یه لحظه از اون موبایل دل بِکَن بیا شام بخور.
شادی بی آنکه چشم از صفحه ی چتش با میثاق بردارد، زیر لب" باشه" ای ادا کرد و سپس پیامی برایش تایپ کرد و پس از فرستادنش، کف دستانش را به مبل فشرد و سر پا شد تا همزمان با سر پا شدن، پاچه های شلوارِ گشاد و سرمه ای رنگش صاف شده و روی پاهای برهنه اش بیفتند.
قدم هایش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
53
پسندها
246
امتیازها
923
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
از گوشه ی چشم خیره اش شد که شادی، دستپاچه متن کوتاهی تایپ کرد و سپس موبایل را گذاشته روی میز، روی صندلی جا به جا شد و بی آنکه سمت پدرش که جدی نگاهش می کرد بچرخد، آرام جواب داد
- دوستمه.
پاشا سری تکان داد و حینی که خم می شد تا پارچ را بردارد با لحنی جدی گفت:
- این دوستت شام نمیخوره که الانم ول کن نیست؟
شادی قاشق را برده سمتِ دهانش، لحظه ای مکث کرد و سپس طوری که پدرش سوال پیچ کردنش را رها کند، کوتاه جواب داد
- ببخشید.
سکوت کرد و هیچ نگفت تا مبادا پاشا شک کرده به آن دوستمی که نمی دانست کیست، هوسِ پرسیدن سوالی دیگر به سرش نزند. نمی دانست اگر دقیقه ای دیگر آن پرسش و پاسخ ادامه پیدا کند، آن دستپاچگی که گریبان گیرش شده بود را می توانست پنهان کند یا دست آخر باعث لو رفتنش می شد. سر بلند نکرد حتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
53
پسندها
246
امتیازها
923
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
موبایل را گذاشته روی گوشش، گردنش را خم کرد و آن را نگه داشته با شانه اش، حینی که مشغولِ کارش می شد، گفت:
- علت مزاحمت؟
صدایش که به گوشِ میثاق رسید، دست آزادش را کمی پایین تر از سینه اش حلقه کرد و آرنج دستی که حامل گوشی بود، به آن دستش تکیه داد و گفت:
-علیک سلام.
صحرا، چشم ریز کرد و حینی که با دقت پودر را داخل بسته می ریخت، گفت:
-گیریم علیک، حرفتو بزن دستم بنده.
میثاق لبخندی زده از طرزِ سخن گفتنِ او که حتی اندکی با ظرافتِ دخترانه همراه نبود، کمی خم شد و تکیه داده به میزِ پشت سرش، نگاهش را به کابینت های کرمی رنگِ رو به رویش که بابت خاموش بودنِ چراغ، کدر تر دیده می شدند دوخت و گفت:
- نشد یه بار درست حسابی حرف بزنی باهام، آخرش آرزو به دل می میرم.
صحرا، بی حوصله، چشمانش را درونِ کاسه چرخاند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
25/5/24
ارسالی‌ها
53
پسندها
246
امتیازها
923
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
لب برچید و در دل، میثاق را باعث و بانیِ از دست دادنِ پول آن چند گرم دانست و چینی داده به پیشانیش، زیر لب به حالت غر زدن، گفت:
- از خروسِ بی محلم بی محل تری، زنگ زده بودی پولمو ازم کف بزنی فقط.
چشم فشرده روی یکدیگر، نفسش را با صدا بیرون داد و کف دستش را تکیه داده به سینه اش، نفس عمیقی کشید و ادامه داد
- آروم باش صحرا، آروم باش، هر وقت دیدیش به حسابش می رسی.
سری کوتاه تکان داد و چشم باز کرده، مشغول ادامه ی کارش شد، بی خبر از اتفاقی که روزِ بعد انتظارش را می کشید. همان اتفاقی که با روشن شدنِ لحظه ایِ صفحه ی موبایلش و رسیدنِ پیامی از سمتِ میثاق، رخ دادنش امضا شد!

***​
دستی کشیده به تار موهایی که روی پیشانیش افتاده بودند، سر به سمتِ چپ چرخاند و نگاهش که رویِ ماشینِ مشکی رنگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masoo

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا