متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جمجمه‌ی شیطان | معصومه.عین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masoo
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 138
  • بازدیدها 3,140
  • کاربران تگ شده هیچ

تم رمان رو دوست دارین؟

  • بله

    رای 5 83.3%
  • خیر

    رای 1 16.7%

  • مجموع رای دهندگان
    6

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #31
همان نوری که گذشته از پنجره‌ی کوچکی درونِ اتاقی در درمانگاه، افتاده به کمرِ صحرایی که پشت به پنجره روی تخت نشسته بود و اخمی وسط پیشانیش از بابتِ اصرارِ میثاق برای معاینه شدن کاشته بود. هیچ دوست نداشت زیر سایه‌ی مردی قدم بردارد. خودش به اندازه‌ای که باید حواسش به خودش بود و نیازی نمی‌دید به دلسوزی و مراقبتِ فردی دیگر.
مراقبتِ مردی که نشسته روی صندلی، نگاهش به چشمانِ پزشکِ زنی بود که عکسِ رادیولوژی را گذاشته روی میز، قدری سمتِ میز خم شد و گفت:
- خوش‌بختانه آسیب خاصی ندیده.
گفته‌اش که شد لبخندی کم رنگ روی لب‌های میثاق، صحرا دست به سینه شد و با تشر گفت:
- بیا دیدی گفتم چیزیم نیست، هی گیر سه پیچ دادی که بریم دکتر.
جمله‌اش با آن لحن که شد بالا پریدنِ ابروانِ دکتر، میثاق لبخند تصنعی زده، سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #32
تک خنده‌ای کرده، قدمی رو به جلو برداشت و کف دستش را زده به سینه‌ی میثاق، او را که کنار زد و به پهلو شده، از کنارش گذشت، با صدایی که قدری بلند شده بود، گفت:
- بشین تا بیام.
میثاق که حال به خاطرِ کنار زده شدنش توسطِ صحرا رو به او برگشته بود، نگاه دوخته به قدم‌های آرام و همراه با لنگ زدنی که صحرا سعی در پنهان کردنش داشت، پوفی کرده از اویی که لجبازی جزئی جدا نشدنی از رفتارش بود، پیش از بیشتر شدنِ فاصله‌شان، با دو قدمِ بلند خودش را به او رساند.
شانه به شانه‌اش که آرام قدم برداشت تا صحرا کمتر اذیت شود بابت راه رفتن، کاملا جدی گفت:
- میای، باید بیای.
جدیتِ لحنش با آن جمله‌ی دستوری که به مذاقِ صحرا خوش نیامد و حاصلش شد نشستن اخمی روی پیشانیِ او برای چندمین بار در آن روز، سرش را قدری به سمتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #33
جدیت را به کلام و نگاهش افزود و ادامه داد:
- بکش کنار.
میثاق که تصمیم داشت چون او سری زده به لجاجت، به او بفهماند او هم می تواند پا کرده در یک کفش، حتی قدمی از خواسته‌اش عقب نکشد، گردن به جلو کشید و ابرویش را بالا داده، سری به نشانه منفی به بالا انداخت و گفت:
-نوچ، شدنی نیست.
نوچ گفتنِ آغشته به لجاجتش که خطی کشیده روی اعصابِ بهم ریخته‌ی صحرا، پوزخندی نشانده روی لب‌هایش، نگاهی به سر تا پایِ او انداخت و گفت:
- فکر کردی میتونی دستور بدی بهم؟
میثاق لب فشرده روی هم، آب دهانش را قورت داد و این بار ملایم‌تر از قبل، با لحنی که سعی داشت صحرا را راضی کند به خواسته‌اش، آرام و نرم گفت:
- اگه ازت خواهش کنم چی؟
مکث کوتاهی کرد و حینی که دست از دیوار جدا می‌کرد، لحظه ای نگاهش را به پزشک مردی که از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #34
ساعت گذشت و رسید به وقتِ شامگاه و شروع حکمرانی ماه میان آسمان و تسلط تاریکی به شهر و مردمانش. تاریکی که با نورِ لوستر متصل به سقفِ اتاق، هیچ شده و کنار رفته بود. ماه میانِ آسمان، از پنجره‌ی نیمه باز که پرده‌های سفید رنگش کنار رفته از بابتِ ورودِ هوای تازه به اتاق، به تماشای دختری نشسته بود که قدری کج ایستاده مقابلِ آینه‌ی قدی و چرخ داری که گوشه‌ی اتاق قرار داشت، نگاهش زومِ چهره‌ی خودش با آن شالِ لیمویی رنگ و حریری بود که روی موهایِ باز و لختش انداخته بود.
شادی، گوشه‌ی رهای شال را میان دستش گرفت و انداخته روی شانه‌ا‌ش، به پهلو شد و نیم رخش را با آن شال که از نظر گذراند، رنگش را به چهره‌اش نشسته دید و لبخند رضایتی نشانده روی لب‌هایش، صاف رو به آینه ایستاد و باری دیگر طرحِ چهره‌اش را به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #35
صفحه ی موبایل که مقابلِ چشمانِ منتظر و ذوق‌دارِ شادی رو به خاموشی رفت ولی خبری از سین زدنِ پیامش توسط میثاق نشد، ذوق چشمانش همزمان با خاموش شدنِ صفحه‌ی موبایل، خاموش شد تا لبخندی که روی لب‌هایش داشت هم به موازاتش از صورتش پاک شود.
برق چشمانش که کنار رفت و پاشا به وضوح کور شدنِ ذوق او را، حتی از آن فاصله دید، شادی موبایل را پرت کرده روی تخت،بی حوصله،کف دستانش را به تخت فشرد و سر پا شده، شال را از سرش باز کرد و دمی بعد، مچاله‌اش کرده، گوشه ی اتاق انداخت تا پاشا لب فشرده روی هم از تغییر حالِ او آن هم به یکباره، قدمی رو به عقب برداشته، بی صدا و آرام، سمتِ اتاقِ خودش حرکت کند.
ذوق شادی برای شال جدیدش گویی با بی توجهیِ میثاق همان دم جان باخت که حتی دیگر حس می‌کرد شال به چهره‌اش نمی آید و در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #36
میثاق که با نگاهی گرفته لبخندِ او را که از هزاران کلکل برای بهم ریختنِ اعصابش بدتر بود، می‌نگریست پوفی کرده، چشم از او گرفت و به ناچار چرخیده سمتِ تلویزیون، همین که صدایِ سوتِ پایان بازی را شنید، دستش را مشت کرده روی دسته‌ی مبل، مشتی زده به آن، زیر لب «اَه» پر رنگی ادا کرد که صحرا، جیغ دیگری کشیده، قدمی آرام و کوتاه سمتِ او برداشته، کمر خم کرد و سر جلو برده، درست در چند سانتیِ نیم رخ او که متوقف شد، لبخندش را با کشیدن لب‌هایش به دو طرف، پر رنگ‌تر کرد و گفت:
- حالا فاتحه کی خونده شد؟ هوم؟
میثاق، که صدایِ نفس‌های او را از فاصله‌ی نزدیک می‌شنید، زبان کشیده روی لب پایینی‌اش، آرنجش را به دسته‌ی مبل تکیه داد و لحظه‌ای چشم فشرده روی هم، سعی کرد آرام باشد. عملا جوابی برای او نداشت، چه می‌گفت آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #37
دکمه ی ارسال را که لمس کرد و آن طرف، شادی که دراز کشیده به پهلو، بالشت سفید رنگش را به آغوش کشیده، چشمانش را بسته بود ولی بی آنکه خوابیده باشد یا قصدی برای خوابیدن داشته باشد، همین که صدایِ اعلانِ موبایلش را از روی عسلیِ کنار تختش شنید، لای چشمانش را گشود و نگاهش را کشیده سمتِ صفحه ی موبایلش که همان دم خاموش می شد، بی آنکه بلند شود، دست دراز کرد و موبایل را که برداشت و قفلش را گشود، پیام آمده را باز کرد و پس از خواندنش، بی هیچ میلی برای پاسخ دادن، صفحه‌اش را با فشردن دکمه‌ی کناری خاموش کرد.
سین خوردنِ پیام و بدون جواب ماندنش که پیش چشمانِ میثاق نقش بست و فهمید احتمالا شادی دلخور شده، پوفی کرده، حینی که موبایل را از یک دست به دستِ دیگرش میداد، زیر لب، بی‌حوصله گفت:
-شروع شد.
خوب می‌دانست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #38
سر به راست چرخاند و نگاهی انداخته به ساعت که ده شب را نشان می‌داد، ادامه داد:
- اونم این وقتِ شب.
قوس رو به بالایی داده به لب‌هایش، شانه‌ای بالا انداخت و سر به پایین خم کرده، مشغول کارش که شد، بی‌خیال گفت:
- به من چه، اصلا بره گمشه پسره پررو.
دست از مچ پایش که جدا کرد، کمر صاف کرده، نگاهی به بالشت سفید رنگ انداخت و سپس پاهاش را خم کرد و دمی بعد سر فشرده به بالشت، پشت دست راستش را به پیشانیش تکیه داد. نگاهش را به سقف دوخت و در آن تاریکی سانت به سانت سفید سقف را با آن گچ بریِ وسط که لوستری از آن آویزان بود از نظر گذراند و به فکر صبحی که نزدیک بود شبش را به جای آن اتاق به گوشه‌ی بازداشتگاه وصل کند افتاد. هنوز هم برایش سخت بود هضم کردن اینکه میثاق واقعا او را لو داده بود تا میزان زرنگ بودنش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #39
چشمانش که نامِ میثاق را شکار کردند، دست دراز کرده به سمتش، آن را که برداشت و پیامِ رسیده را خواند، گویی برق گرفته باشدش، به سرعت سر پا شد و چرخیده به راست، همان طور که نگاهش به موبایل بود، تخت را دور زد و قدمی برداشته سمتِ پنجره، پای چپش که کوتاه به پشتِ پای راستش گیر کرد و حاصلش شد پرت شدنش رو به جلو و بهم خوردنِ تعادلش ولی بدون خوردنش به زمین، دستانش را به طرفین باز کرد. ایستاده سر جایش با کمری خم شده، نفسش را با صدا بیرون داد و قلبش که بابت زمین خوردنی که تصور می‌کرد به دنبالِ تلو خوردنش خواهد آمد، تپش‌هایش را سرعت بخشید، برای چند ثانیه همان‌جا ماند و موبایل که دوباره درون دستش لرزید و البته این بار با تماسی از سمتِ میثاق، ایستادن را جایز ندید و فاصله‌ی کوتاهش تا پنجره را تکمیل کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
8
 
ارسالی‌ها
191
پسندها
1,302
امتیازها
8,033
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #40
شادی که قلبش گرم شده بود از دلبری کردن میثاق و به کل دلخوری‌اش از او را به باد فراموشی سپرده بود، بی‌آنکه اختیاری روی کشش لب‌هایش داشته باشد، مکث کوتاهی کرد و نیم قدمی برداشته رو به جلو، شکمش که به لبه‌ی پنجره برخورد کرد، سری کوتاه تکان داد و گفت:
-آشتی.
میثاق لبخندی زده، موبایل را از گوشش پایین آورد و مقابلِ لب‌هایش که گرفت، گفت:
- بیا پایین.
شادی چینی داده به پیشانیش، گیج گفت:
- برای چی؟
میثاق همان‌طور خیره به اویی که گیج و سوالی نگاهش می‌کرد، تماس را قطع کرد و با حرکتِ آرامِ لب‌هایش بی‌آنکه حاصلش شود صدایی هر چند آرام که در آن خلوتِ شب، همان هم بلند بود، گفت:
- بیا خودت میفهمی.
جمله‌اش که با لب خوانی به او رسید و خودش را متوجهش کرد، شادی سری کوتاه تکان داد و فاصله گرفته از پنجره،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : masoo

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا