- ارسالیها
- 106
- پسندها
- 689
- امتیازها
- 3,753
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #71
زنی از گذشته برخاسته بود، به عمد دستبندش را در عمارت انداخته و خودش را حتی برای چند ثانیهای کوتاه به چشمانِ همایون نشان داد تا بازگشتش را اعلام کند! حتی چشمکی پیروزمندانه هم ضمیمهی هدفش بود و چنان از آن شب تا به این شب مغزِ همایون را فقط با تصویرش به هم ریخته که حال دیدنِ دستبندش هم دلیلی برای فرو ریختنش شده بود. نگاهِ همایون با آن چشمانِ سبز و مردمکهای گشاد شده به روبهرو بود و نقطهای نامعلوم، حوالیِ کوچه پس کوچههای ناشناسِ ذهنش پرسه میزد و بو برده به اینکه بازگشتِ این زن هیچ قصدی جز زمین زدنش نداشت، به هم ریختهتر از پیش محکم پلک بر هم نهاد و با دمی عمیق سینه سنگین کرد. در این بین گوشهی دومی که نورِ ماه بندِ آن بود میرسید به اتاقکی کنارِ عمارت که نامور درونش نشسته پشتِ میزِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.