- ارسالیها
- 250
- پسندها
- 1,375
- امتیازها
- 8,313
- مدالها
- 9
- نویسنده موضوع
- #101
***
«هوبرت»
حال، چند روزی از دستگیر کردن آدمهای داخل خانه میگذرد. هیچکدامشان رفتار چندان عجیبی نداشتند. ترس که طبیعی است، دعواهایی که در این شرایط صورت میگیرند هم قابل درکتر. خودم هم بهجای آنها بودم عصبانی میشدم.
امروز روز عجیبی است. مانند تمام روزهایی که با فکر و خیال پروندهی انزوا گذراندم؛ ولی منحصر بهفردترینشان تحقیقات است. تحقیقات در خانهای عجیب. خانهای که حتی معلوم نیست صاحبش کیست و کجا غیبش زده است.
از چهارچوب در رد میشوم. پلیسها در یک نقطه بهصورت دایرهای ایستادهاند. حتماً بازهم چیزی پیدا کردهاند. دیگر از دیدن چیزهای عجیب آنچنان که قبلاً تعجب میکردم، تعجب نمیکنم. برایم عادی شده است.
کمی جلوتر میروم و دو پلیس را با گفتن کلمهی «ببخشید» از هم دور کردم و...
«هوبرت»
حال، چند روزی از دستگیر کردن آدمهای داخل خانه میگذرد. هیچکدامشان رفتار چندان عجیبی نداشتند. ترس که طبیعی است، دعواهایی که در این شرایط صورت میگیرند هم قابل درکتر. خودم هم بهجای آنها بودم عصبانی میشدم.
امروز روز عجیبی است. مانند تمام روزهایی که با فکر و خیال پروندهی انزوا گذراندم؛ ولی منحصر بهفردترینشان تحقیقات است. تحقیقات در خانهای عجیب. خانهای که حتی معلوم نیست صاحبش کیست و کجا غیبش زده است.
از چهارچوب در رد میشوم. پلیسها در یک نقطه بهصورت دایرهای ایستادهاند. حتماً بازهم چیزی پیدا کردهاند. دیگر از دیدن چیزهای عجیب آنچنان که قبلاً تعجب میکردم، تعجب نمیکنم. برایم عادی شده است.
کمی جلوتر میروم و دو پلیس را با گفتن کلمهی «ببخشید» از هم دور کردم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.