- ارسالیها
- 239
- پسندها
- 1,309
- امتیازها
- 8,213
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #91
کمی دیگر مکث میکند و ادامه میدهد:
- از بازیهاشون خیلی خوشم میاومد!
وقتی این را میگوید، از بهیاد آوردن چیزی لبخند میزند؛ اما این بیشتر از چند ثانیه طول نمیکشد که لبخندش محو میشود.
- ولی اون مایکل یه آشغال بود! حتی یهذره هم مثل بچههاش نبود.
چشمهایش را ریز میکند و بهسطح میز زل میزند. واقعاً دارد دو بچهی پاک را با آن پدرشان که هیچ بویی از انسانیت نبرده بود مقایسه میکند؟ اصلاً قابل مقایسه نیست.
- میدونی، شاید هم من احمق بودم که حاضر بودم وقتی دوتا بچهی یارو، توی عروسی سوم پدرشون بودن، بازهم باهاش ازدواج کنم... .
حرفش را ادامه نمیدهد و دوباره بهفکر فرو میرود.
***
«شانزده سال پیش، یکم نوامبر»
آن روز بالآخره پس از یک هفته و دو روز، روز عروسی آنها...
- از بازیهاشون خیلی خوشم میاومد!
وقتی این را میگوید، از بهیاد آوردن چیزی لبخند میزند؛ اما این بیشتر از چند ثانیه طول نمیکشد که لبخندش محو میشود.
- ولی اون مایکل یه آشغال بود! حتی یهذره هم مثل بچههاش نبود.
چشمهایش را ریز میکند و بهسطح میز زل میزند. واقعاً دارد دو بچهی پاک را با آن پدرشان که هیچ بویی از انسانیت نبرده بود مقایسه میکند؟ اصلاً قابل مقایسه نیست.
- میدونی، شاید هم من احمق بودم که حاضر بودم وقتی دوتا بچهی یارو، توی عروسی سوم پدرشون بودن، بازهم باهاش ازدواج کنم... .
حرفش را ادامه نمیدهد و دوباره بهفکر فرو میرود.
***
«شانزده سال پیش، یکم نوامبر»
آن روز بالآخره پس از یک هفته و دو روز، روز عروسی آنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر