- ارسالیها
- 239
- پسندها
- 1,311
- امتیازها
- 8,213
- مدالها
- 8
- نویسنده موضوع
- #81
بخش سوم: دیداری دوباره
***
«والتر»
تنها خوبی آمدن دوباره بهبازداشتگاه این است که حداقل اینبار را بهپاهایم پابند نزدهاند.
در حیاط بهآرامی و شانهبهشانهی سرباز راه میروم. مثل اینکه دوباره افرادی را دستگیر کردهاند و برخیشان را بهحدی ترساندهاند که صدایشان هم در نمیآید.
ناگهان، در میان همهمه صدایش را میشنوم. همان صدای آشنا را. بهخوبی آن را بهیاد دارم، با اینکه آخرینبار خیلیوقت پیش آن را شنیدهام. از حرکت میایستم.
اشک در چشمانم جمع میشود. قلبم تندتر از حالت عادیاش میتپد. آخرینباری که آنصدا را شنیدم، چیزهای چندان خوشایندی بهمن نگفته بود. نمیفهمم چه میگوید؛ اما هربار که چیزی میگوید، بیشتر شدن بغض در گلویم را احساس میکنم. دلم برای آن صدا تنگ شدهبود؛ اما...
***
«والتر»
تنها خوبی آمدن دوباره بهبازداشتگاه این است که حداقل اینبار را بهپاهایم پابند نزدهاند.
در حیاط بهآرامی و شانهبهشانهی سرباز راه میروم. مثل اینکه دوباره افرادی را دستگیر کردهاند و برخیشان را بهحدی ترساندهاند که صدایشان هم در نمیآید.
ناگهان، در میان همهمه صدایش را میشنوم. همان صدای آشنا را. بهخوبی آن را بهیاد دارم، با اینکه آخرینبار خیلیوقت پیش آن را شنیدهام. از حرکت میایستم.
اشک در چشمانم جمع میشود. قلبم تندتر از حالت عادیاش میتپد. آخرینباری که آنصدا را شنیدم، چیزهای چندان خوشایندی بهمن نگفته بود. نمیفهمم چه میگوید؛ اما هربار که چیزی میگوید، بیشتر شدن بغض در گلویم را احساس میکنم. دلم برای آن صدا تنگ شدهبود؛ اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر