متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان مگاسکوئید(پیوند مرگبار) | فاطمه غفوری نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Ftm.gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 20
  • بازدیدها 518
  • کاربران تگ شده هیچ

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
400
پسندها
1,715
امتیازها
10,413
مدال‌ها
13
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
مگاسکوئید(پیوند مرگبار)
نام نویسنده:
فاطمه غفوری
ژانر رمان:
#فانتزی #عاشقانه
کد رمان: 5672
ناظر: Łacrîmosã AMARGURA

_ به نام خالق زمین _

خلاصه:
دو شکست در دو زمان و مکان مختلف سرنوشت سازتر از آنچه بودند که در گمان‌ها می‌گنجید. شکست سدریک کوپر در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و شکست استاد ویک از نگهبان ارشد گروه شر، یکی اعتراضات سراسری به بار آورد و دیگری فاش شدن راز گوی بلورین. اولی نتیجه چندان هولناکی نداشت اما امان از دومی که نتیجه‌اش نابودی زمین بود و دیر یا زود عاقبتش یعنی همان پیوند مرگبار رخ می‌داد. حال به جبران آن شکست وقت به کارگیری دو مهره‌ سیاه و سفید بود اما رسم این مهره‌ها قرار گرفتن مقابل هم است نه کنار هم. یکی ضد پیوند مرگبار است دیگری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh

AROHI

شاعر انجمن
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,909
پسندها
22,784
امتیازها
44,573
مدال‌ها
24
سن
21
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AROHI

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
400
پسندها
1,715
امتیازها
10,413
مدال‌ها
13
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
بخش اول:
شکستن گوی بلورین مساوی ست با نابودی زمین... .
نباید شکست می‌خورد، نباید راز گوی بلورین فاش می‌شد آن وقت هیچ‌گاه نمی‌توانست خودش را ببخشد. او سوگند خورده بود، سوگند خورده بود به عنوان نگهبان ارشد گروه خیر مانند نیاکان خود مراقب زمین باشد.
- از جات بلند شو ویک، اگه بلند نشی یعنی شکست خوردی و طبق شرطبندی گوی بلورین هم باید بشکنه.
نه، نباید راز هزاران ساله آن گوی بیرون می‌آمد، جان زمینیان در خطر بود.
با وجود تمام دردهایش از جا برخواست و نگاه خشمگینش را حواله رقیبش کرد، نمی‌شد از روی چهره احساسش را حدس زد اما قطعا از بابت ادامه مبارزه خوشحال نبود.
فریادی جهت ذخیره دوباره انرژی کشید و بی‌توجه به درد پاهایش سمت دیوید دوید. او هم سمتش حمله‌ور شد و هردو با هم مشت سمت یکدیگر پرتاب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
400
پسندها
1,715
امتیازها
10,413
مدال‌ها
13
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
***
بخش دوم:
سال 2037
ایالات متحده آمریکا، واشینگتن

حینی که قدم‌قدم سمت محل کارش می‌رفت به صدای مردم هم گوش می‌داد که در شعارهایشان فقط دم از تقلب در انتخابات می‌زدند که البته شاید هم حق با آنها بود؛ سدریک کوپر واقعا بین مردم محبوبت داشت این را تعداد معترضان هم نشان می‌داد.
وقتی به اداره پلیس رسید از پله‌ها بالا رفت و در همین حین بارانی بلندش را از تن درآورد و سبب شد لباس پلیس تنش که حالا نسبت به گذشته تغییر کرده بود نمایان شود. (بعد از تصویب قانون ادارات پلیس تفاوت بسیاری کرده بودند، تمامی ادارات پلیسی که توسط شهردارها یا نهادهای غیر دولتی ساخته شده بودند منهدم گشتند و فقط ادارات رسمی هرشهر باقی ماند، برعکس گذشته حالا تمامی آنها رییس پلیس داشتند و مستقیم از رییس جمهور دستور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
400
پسندها
1,715
امتیازها
10,413
مدال‌ها
13
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
یک تای ابرویش را با تعجب بالا انداخت و پرسید:
- فقط بخاطر جلوگیری از کتک خوردن یک دختر؟!
اندی که طبق معمول ذوقش توسط آیوار کور شده بود لبخندش را جمع و جور کرد و گفت:
- کم کاری نیست‌ ها!
شانه‌ای بالا انداخت و دوباره گزارش پزشکی قانونی را در دست گرفت.
- وظیفه بود، هرکس بود همین کار رو می‌کرد نیازی به تشکر نیست.
تقصیر خودش نبود، پس از چندین سال هنوز که هنوزه به بسیاری از آداب و رسوم زمینیان عادت نداشت.
حینی که شکلات داغش را می‌نوشید نگاهش را با دقت بین خطوط گزارش پزشکی قانونی می‌گرداند، این پرونده قتل شاید برای دیگران چندش آور به نظر می‌رسید اما به طرز عجیبی برای او هیجان انگیز و جالب بود.
اندی کنار صندلی آیوار ایستاد و نگاهی به برگه انداخت و تا فهمید این گزارش پزشکی قانونی متعلق به کدام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
400
پسندها
1,715
امتیازها
10,413
مدال‌ها
13
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
با عصبانیت از جا برخواست و با قدم‌های محکم سمت اتاق الکسا رفت و در را دوباره بدون در زدن باز کرد. قامت دختری که بی‌تفاوت کنار پنجره ایستاده بود را آنالیز کرد و گفت:
- کارِ تو بوده؟!
الکسا که دیگر به این در نزدن‌ها و سوالات عجیب او عادت کرده بود با کمال آرامش بدون جدا کردن نگاهش از پنجره پرسید:
- از چی حرف می‌زنی؟
برعکس الکسا، آیوار هنوز به یکسری از کارهای او عادت نداشت برای همین هم از اینکه خود را به خواب زده بسیار خشمگین شد؛ در را بست و نزدیکش شد اما الکسا تغییری در چهره آرامش به وجود نیاورد.
- خودت رو واسه من به نفهمی نزن، طومار رعد از کتابخونه گروه خیر دزدیده شده، می‌خوای بگی کار تو نیست؟!
حال که فهمید مشکل او چیست پوزخندی روی لب نشاند و نگاهش را به چشمان سورمه‌ای‌ش دوخت:
- تازه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
400
پسندها
1,715
امتیازها
10,413
مدال‌ها
13
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
"شاهزاده تبعیدی" ترکیب این دو کلمه همیشه سبب عصبانیت آیوار می‌شد گرچه که حقیقت هم داشت، او در سن هفده سالگی به دلیل قبول نکردن درخواست پدرش برای نزدیک کردن این دو سیاره همراه گروه خیر به زمین تبعید شد و حال تمامی ساکنان بیوفیلیا او را با این لقب می‌شناسند.
پوزخندی بر روی لب‌هایش نشاند و با نگاه تحقیر آمیزش را از سرتاپای دختر مقابلش که بزرگترین دشمنش هم بود چرخاند و گفت:
- از کی تا حالا مطرود زاده ها جزو ساکنای اصلی بیوفیلیا محسوب می‌شن ‌که به خودشون اجازه تحقیر و توهین به کسی که خون سلطنتی تو رگاشه می‌دن؟!
اگر آیوار با لقب "شاهزاده تبعیدی" عصبی می‌شد الکسا با لقب "مطرود زاده" به نهایت غم می‌رسید الان هم از حالت چهره و چشمان بیش از حد باز شده‌اش مشخص بود چقدر رنجیده اما برای آیوار اصلا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
400
پسندها
1,715
امتیازها
10,413
مدال‌ها
13
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
به محض دیدن او مغزش فرمان دویدن را صادر کرد اما هرچه می‌دوید به او نمی‌رسید انگار شخص قهرمان دو میدانی‌ست. بارانی بلندش زیادی مزاحم بود برای همین بدون توقف از تنش درآورد و آن را روی زمین رها کرد. مرد سیاه پوش وارد یک ساختمان شد و از پله‌ها به سرعت نور بالارفت انگار قصدش رسیدن به پشت بام بود دنبالش دوید تا زمانی که مرد به آن درب فلزی رسید و در عرض دوثانیه بازش کرد، وارد پشت بام که شد ‌دیدن شعله‌های آبی رنگی که دورتادور مرد را احاطه کردند حیرت زده‌اش کرد‌ و طی دو ثانیه شعله‌ها خاموش و مرد غیب شد.
به خاکسترهای نقره‌ای روی زمین خیره شد و به شکست بیش از پیش ایمان آورد، غیب شدن ناگهانی او آن هم به واسطه قدرتش فقط یک معنی داشت آن هم باز شدن پرتال دو سیاره. از حالا به بعد قرار بود چنین صحنه‌هایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
400
پسندها
1,715
امتیازها
10,413
مدال‌ها
13
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
حینی که ویک حرف می‌زد آیوار داشت به این فکر می‌کرد که الکسا چگونه بدون وجود آن نشان مخصوص وارد جنگل سنسوریا شده تا آنکه یادش آمد سال گذشته نشانش گم شده بود... .
یک سال قبل وقتی الکسا را به خانه‌اش دعوت کرد او با درخواست همبرگر مک دونالد برای شام او را به بیرون از خانه روانه کرد و فردا صبح نشان مخصوصی که شبیه یک ستاره فلزی بود و همیشه همراهش بود را در جای مخصوصی که نگهداری می‌شد نیافت، از الکسا که به دروغ گفته بود آن نشان یادگاری مادرش است سراغش را گرفت اما او هم چیزی نمی‌دانست تا انکه بعد از ظهر نشان را برایش آورد و گفت زیر میزش در اداره پلیس افتاده بود آیوار هم که آن زمان روی شیاد الکسا را ندیده بود حرفش را باور کرد اما حال به این نتیجه رسید آن نشان توسط الکسا دزدیده شده بود تا جنگل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Ftm.gh

Ftm.gh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
10
 
ارسالی‌ها
400
پسندها
1,715
امتیازها
10,413
مدال‌ها
13
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
یک تای ابرویش را بالا انداخت و پرسید:
- منظورت از این حرفا چیه پسر خوب؟!
نیشخندی زد و پاسخ داد:
- بهتره با زبون خوش نشان جنگل میدوِر رو بهم بدی وگرنه... .
فاصله بینشان را از بین برد و قسمتی از موهای مشکی الکسا را بین دو انگشت شست و اشاره‌اش گرفت.
- مجبور میشم با روشی که جفتمون نمی‌پسندیم ازت بگیرمش.
نقشه‌ای که بلافاصله در تالار جلسات به ذهنش رسیده بود آنقدر هوشمندانه بود که در صورت پیروزی با یک تیر دو نشان می‌زد، اگر نشان جنگل میدوِر را به دست می‌آورد هم می‌توانست شخصی که قدرت رعد و برق را گرفته بیابد هم قاتل پرونده‌ امروز که قطعا گروه شر به او شناخت کامل داشت و اطلاعاتش در جنگل میدوِر یافت می‌شد.
اما الکسا قطعا دختری نبود که به راحتی نشانش را به آیوار بدهد، چون خودش را از او قدرتمندتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ftm.gh

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا