• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان هوا همیشه ابری نیست | ه.حسینی کابر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع haniehsh
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 42
  • بازدیدها بازدیدها 2,522
  • کاربران تگ شده هیچ

haniehsh

نو ورود
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
28/7/24
ارسالی‌ها
46
پسندها
261
امتیازها
1,003
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #41
ـ توی مهمونی دیدم نیستی منم کنار اون بودم
سرم را پایین انداختم. احساس شرم در وجودم جوانه زده بود و هر لحظه بیشتر گسترش پیدا می کرد.
ـ ببخش
به سرعت سرم را بالا آوردم و به چشمان او که بسیار مسخ کننده بود خیره شدم.
ـ آقا تورو خدا اینجوری نگین
ـ بازم میگی آقا بی معرفت؟چقدر دیگه التماست کنم که اسمم صدا بزنی
هل شدم. اصلا توقع این حرف‌ها را نداشتم.
ـ بخدا من میگم..
وسط‌ حرف‌ام پرید و گفت:
ـ قسم نخور برای من فایده نداره چون قبول ندارم، سادات خانم!
بیشتر از قبل دستپاچه شدم. پس من آن همه برایش از باور نکردن به حرف دکترها گفتم، همه‌ش کشک بود!
ـ برات یه هدیه دارم
بر روی نشست اما همچنان دست من را گرفته بود.
ـ اگه آشتی کنی هدیه‌م بهت میدم.
ـ من قهر نیستم و نبودم آق.. زرتشت
با اتمام جمله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

haniehsh

نو ورود
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
28/7/24
ارسالی‌ها
46
پسندها
261
امتیازها
1,003
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #42
با صدای در از زرتشت فاصله گرفتم.
ـ چیکار داری؟
ـ آقا خانم گفتن با همسرتون کار دارن
دستم را فشرد و گفت:
ـ فعلا خانمم کار داره بیکار شد میگم بیاد
ـ ولی آقا خانم گفتن فوریه
سریع گفتم:
ـ پس باید برم؟
ـ نمیدونم باهات چیکار داره فقط اگه دعوا کرد یا حرفی زد باید بهم بگی
سرم را چند بار به بالا و پایین تکان دادم.
ـ دیگه‌م این کارو نکن خیلی بامزه میشی برای خودت بده
متوجه منظور اش نشدم و گفتم:
ـ چشم
از جای برخاستم و خواستم به سمت در بروم اما دستم همچنان در دست اش بود.
ـ میشه دستم ول کنین؟
ـ می‌ترسم دوباره ناراحت بری
ـ قول میدم ناراحت نرم یا حداقل بیام بهتون بگم
ـ قول دادی یادت بره جریمه داری
و بعد چشمکی روانه‌ام کرد.
از اتاق خارج شدم و با خدمتکار که دختری تازه وارد بود به سمت اتاق خانم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

haniehsh

نو ورود
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
28/7/24
ارسالی‌ها
46
پسندها
261
امتیازها
1,003
مدال‌ها
2
  • نویسنده موضوع
  • #43
...
بر روی تخت به حالت یک مرده افتاده بودم و اشک می ریختم. به تقدیری که آنی مرا خوشحال می‌کرد و آنی غمگین، درمانده بر روی دستمال کاغذی دیگری فین کردم که صدای متین بلند شد.
ـ تو هر شب با اون صدای درموندت برا ما خواب نمیزاری د بگیر بخواب خو
چیزی نگفتم و سعی کردم آرام‌تر گریه کنم.
ـ کی میشه از دست تو راحت بشم
بیخیال نسبت به حرف‌های متین شدم. دیگر اینقدر شنیده بودم که به قول کتاب ادبیات پوستم کلفت شده بود.
ـ هوی مردی؟ بیا برو در اتاق و باز کن دارن‌ در میزنن‌
از جای برخاستم و به سمت در اتاق رفتم.
ـ اگه با من کاری داشت بگو خیلی وقته خوابیده
ـ چشم
و بعد در اتاق را باز کردم.
ـ بیا بریم بیرون خانم رضایی کارت داره، زینب چیکار کردی؟ بین خانم و آقا دعوا شده.
 
آخرین ویرایش

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا