- تاریخ ثبتنام
- 22/12/23
- ارسالیها
- 148
- پسندها
- 520
- امتیازها
- 2,803
- مدالها
- 5
سطح
5
- نویسنده موضوع
- #11
سخنش را خورد و اخمی بر پیشانی بلندش نشاند. مهرداد احساس کرد دیدگان او را لایهای از اندوه و غم پوشاند؛ اما باز به او مربوط نبود. موضوعی که برایش حیاتی بود، نجات از این جهنم دره و رفتن پیش آسناتِ غربی چهره بود. عاشق و دلدادهی آسنات نبود، بلکه از طریق آن میتوانست به قدرت غیر قابل تصوری دست پیدا کند. در جواب افسون با بیرحمی پوزخندی بر ل*ب نشاند و گفت:
- لابد حقشان هست... بگذار درد جنایات خود را بچشند.
روی عجیب افسون برگشت؛ همان رویش که زهرخند بر لبانش نشانده و چشمانش را مخوف میکرد. مار با سرعت بیشتری پیش رفت و از مسیری خاکستری ساخته شده در بین درختان خشکیده گذشت و به کاخ رعبآور ملکه نزدیک شد؛ اما دیگر پیش نرفت. مرد با تعجب با پایش گلد محکمی به او زد و گفت:
- برو ای حیوان نادان.
ناگهان...
- لابد حقشان هست... بگذار درد جنایات خود را بچشند.
روی عجیب افسون برگشت؛ همان رویش که زهرخند بر لبانش نشانده و چشمانش را مخوف میکرد. مار با سرعت بیشتری پیش رفت و از مسیری خاکستری ساخته شده در بین درختان خشکیده گذشت و به کاخ رعبآور ملکه نزدیک شد؛ اما دیگر پیش نرفت. مرد با تعجب با پایش گلد محکمی به او زد و گفت:
- برو ای حیوان نادان.
ناگهان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.