• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Nargess128
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 60
  • بازدیدها 1,688
  • کاربران تگ شده هیچ

Nargess128

پرسنل مدیریت
مدیر تالار خانواده
سطح
7
 
ارسالی‌ها
393
پسندها
905
امتیازها
5,563
مدال‌ها
8
محل سکونت
. ۱۶ .مشهد
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
ساکت نمی‌نشیند!
نام نویسنده:
سیده نرگس مرادی خانقاه
ژانر رمان:
#عاشقانه #پلیسی
کد رمان: 5690
ناظر: L.latifi❁ L.latifi❁
در حال بررسی تگ...

خلاصه:
یک قتل می‌تواند همه را در بهت و ترس فرو ببرد. تن‌و‌بدن همه را می‌لرزاند و آن‌ها را اسیر افکارشان می‌کند؛ اما به جز یک نفر! به جز یک نفری که خودش با احساست قلبی‌اش مبارزه کرده و دستش را آلوده‌ی خون کرده است؛ ولی در بین آن همه جمعیتی که در ترس خود فرو رفته‌اند یک نفر ساکت نمی‌نشیند. آیا کسی که در درونش با عشقش مبارزه کرده از خونریز ترس دارد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Nargess128

AROHI

شاعر انجمن
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
22,763
امتیازها
44,573
مدال‌ها
24
محل سکونت
گورستان آرزوهای مُرده!
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AROHI

Nargess128

پرسنل مدیریت
مدیر تالار خانواده
سطح
7
 
ارسالی‌ها
393
پسندها
905
امتیازها
5,563
مدال‌ها
8
محل سکونت
. ۱۶ .مشهد
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
مقدمه:
خون... ! کلمه‌ی زیبایی است برای قاتلی که دست بردار من و تو نیست. خون، همان چیزی است که او عاشقش است؛ اما انتقام بین خون و کشتن حرف دیگری می‌زند. عشق سد راه من و تو می‌شود. عشقی که بدون دعوت در دلت لانه می کند آن هم به مرور. حس پاکی که برای اولین بار آن را تجربه می‌کنی و نامش را گذاشته‌اند عشق که برای رسیدن به او هر کاری انجام دهی! تا این‌که، او هیچ‌وقت ساکت نمی‌نشیند! کلمه‌ای که همه از آن رعب و وحشت دارند.
(فصل اول)

(مسیر بُرد)
(گذشته)

((آیلار))
- همین که گفتم آیلار تو هیچ جایی نمیری... .
با تشر می‌گویم:
- مامان! من می‌خوام برم همین که گفتم.
آیهان جلو می‌آید و خودش را سینه سپر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nargess128

Nargess128

پرسنل مدیریت
مدیر تالار خانواده
سطح
7
 
ارسالی‌ها
393
پسندها
905
امتیازها
5,563
مدال‌ها
8
محل سکونت
. ۱۶ .مشهد
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
(محمد)

چشم‌هایم را که باز کردم، کمی گیج بودم؛ اما بعد به خود آمدم و به دوروبرم نگاه کردم. حس کردم کسی روبه‌رویم است.
نگاهش که کردم یک دختر 23 ساله روبه‌رویم بود و دست‌هایش را به هم چلپانده بود و پوزخند هم روی لبش بود.
- تو چرا اومده بودی خونه پدربزرگم؟
خواستم چیزی بگویم که سریع قضاوت‌وارانه گفت:
- آها تو اومدی خونه‌ش تا ازش دزدی کنی. ای د... .
حرفش را قطع کردم:
- میشه دهنتو ببندی، فقط بلدی قضاوت کنی.
چشم‌هایش را مانند کاسه چرخاند و با تمسخر گفت:
- خیلی دوست داری من دهنمو ببندم؟ پس...تو اول دهنتو ببند؛ چون سرنوشت تو، توی دسته منه آقای دزد!
با حرص نگاهش کردم. چطور جرئت می‌کرد با من آن‌طور صحبت کند؟
- هوی حواست باشه که با کی حرف می‌زنی‌ها! من دزد نیستم.
پوزخندی زد که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nargess128

Nargess128

پرسنل مدیریت
مدیر تالار خانواده
سطح
7
 
ارسالی‌ها
393
پسندها
905
امتیازها
5,563
مدال‌ها
8
محل سکونت
. ۱۶ .مشهد
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
می‌ایستد و می‌‌گوید:
- منم باهات میام.
تعجب چشمانم گشاد می‌شود.
- چی؟
- گفتم که باهات میام خونه‌تون.
کلافه چشم‌هایم را می‌بندم:
- ببین، حوصلتو ندارم واسه حرف‌های بی‌خودی‌ت. برگرد برو خونه‌تون به منِ بینوا کاری نداشته باش فهمیدی؟
ناراحت سرش را پایین انداخت:
- آخه منو.‌..از خونه‌مون انداختن بیرون.
- آخ که دلم می‌خواد به اون طرف بگم دستت درد نکنه این هرکی ما رو انداختی بیرون آخ... .
سرش را بالا آورد.
- باشه. از من خوشت نمیاد بگو خوشم نمیاد ازت... .
به‌طرف خانه قدیمی آقای کمیلی رفت.
همان که خواست در را ببندد، نمی‌دانم چه شد که دلم برایش سوخت.
- بیا بریم، فقط همین یک روز رو... .
با خوشحالی به‌طرفم می‌آید و کیفش را روی دوشش قرار می‌دهد.
- ممنون.
- خواهش می‌کنم... .
سرش پایین بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nargess128

Nargess128

پرسنل مدیریت
مدیر تالار خانواده
سطح
7
 
ارسالی‌ها
393
پسندها
905
امتیازها
5,563
مدال‌ها
8
محل سکونت
. ۱۶ .مشهد
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
سرم را پایین می‌اندازم:
-‌‌ دوتا گزینه وجود داره. یا برم از داداشم و مامانم معذرت بخوام یا به کمک تو به قاتل پدربزرگم برسم. به‌نظرم گزینه دومی بهتر باشه... .
پوزخندی در کنج لبش پدیدار شد:
- بهتره به گزینه اولی اهمیت بدی خانم آیلار؛ چون من و ما بقی پلیس‌ها هستیم که به این کشور خدمت بکنیم.
با اخم نگاهش کردم. من می‌خواستم خودم به قاتل پدربزرگم برسم نه این‌ها؛ اما چاره‌ای جز این نداشتم تا به این‌ها کمک کنم.
- لازم نکرده...من بهش مدیونم؛ چون اون کاری کرده که تا حالا کسی نکرده.
نفس عمیقی کشید:
- باشه! اما...اگر می‌خوای تنها توی خونه با من زندگی کنی، راسیتش من راحت نیستم. تو به من نامحرمی.
با تعجب نگاهش کردم که ادامه می‌دهد:
- باید من با تو ازدواج موقت بکنم...
- ازدواج بکنیم؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nargess128

Nargess128

پرسنل مدیریت
مدیر تالار خانواده
سطح
7
 
ارسالی‌ها
393
پسندها
905
امتیازها
5,563
مدال‌ها
8
محل سکونت
. ۱۶ .مشهد
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
وارد اتاق که شدم، نگاهی به دکوراسیون اتاق انداختم. همه دیوارش صورتی کم‌حال.
کمدهای صورتی و سفید در کنار حمام، یک آینه دراور وسط اتاق، یک عکس خانوادگی که محمد و یک دختر؛ اما حدس می‌زدم خواهرش باشد و یک پیرزن ۵۰ ساله و پیرمردی ۷۰ ساله، لبخندی به دوربین زده بودند. محمد لبخندی محو زده بود.
حسودی‌ام شد.چه خانواده‌ی خوشبختی.
از داخل کیفم لپ‌تاپ را از آن خارج کردم.
تصمیم گرفتم کمی در اینترنت بروم تا از اوضاع با خبر شوم. با دیدن مطالب دهانم باز ماند.
- هفته پیش قتلی در مشهد اتفاق افتاده است...پیرمردی به سن 78 ساله به قتل رسیده است. تصاویر مربوط به قتل در زیر افتاده است... .
تصاویر را با کنجکاوی باز کردم. با دهانی باز به صحنه روبه‌رویم خیره ماندم... .
یک انگشتش را بریده شده بود و روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nargess128

Nargess128

پرسنل مدیریت
مدیر تالار خانواده
سطح
7
 
ارسالی‌ها
393
پسندها
905
امتیازها
5,563
مدال‌ها
8
محل سکونت
. ۱۶ .مشهد
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
با تعجب نگاهم کرد:
- شما...تمام حرفامو شنیدید؟
پلکی می‌زنم و با سر حرفش را تایید می‌نمایم:
- بله... .
- ببخشید که به زحمت افتادی‌ آقای مبین.
دوست نداشتم به او لبخندی بزنم؛ چون من غرور داشتم که اصلاً نمی‌خواستم با دخترها بخندم و با آن‌ها شوخی کنم؛ اما این دختر با دخترهای دیگر فرق داشت. او داشت از من تشکر می‌کرد که به خانه‌ام راهش دادم.
با لحن خشک گفتم:
- خواهش می‌کنم.
چیزی نگفت و روی صندلی نشست و چایی را از روی میز برداشت:
- من دارم میرم اداره اگر زنگ رو زدن اصلا درو باز نمی‌کنی؛ فهمیدی؟
سرش را به بالا و پایین تکان داد و به خوردن چایی‌اش رسید. یهو نگاهش به لباس‌هایم افتاد.
با تعجب گفت:
- ببینم تو سرگردی یا سروان؟
آب دهانم را قورت دادم:
- هیچ کدوم. سرهنگ جنایی‌ام.
- آهان.
***...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nargess128

Nargess128

پرسنل مدیریت
مدیر تالار خانواده
سطح
7
 
ارسالی‌ها
393
پسندها
905
امتیازها
5,563
مدال‌ها
8
محل سکونت
. ۱۶ .مشهد
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
به حرفم گوش داد:
- قربان خیلی عجیبه که این قاتل وسایلش رو جا می‌ذاره؛ اما اثری از خودش نیست.
پوزخندی می‌زنم:
- دقیقاً. من دیگه برم هروقت اطلاعات موتورشو زدی بهم خبر بده.
- چشم قربان، فقط این نیم‌ساعت وقت می‌بره... .
سرم را به فهماندن تکان می‌دهم و از اتاق خارج می‌شوم؛ پس قاتل پسری هم‌سن خودم بود.
باید دوباره به خانه قدیمی آقای کمیلی بروم تا همه‌چیز را دقیق نگاه کنم.
***
سهیل روبه من گفت:
- لعنتی، حتی اثر انگشت هم از خودش به‌جا‌ نذاشته، همین ‌رو گذاشته برای یادگاری... .
- فعلاً دستت بهش نخوره که اثر انگشت تو رو روی اون می‌گیره.
- آره راست میگی حواسم نبود.
- قراره تیمسار بیاد خونه‌م تا اون نوه کمیلی رو ببینه.
- منم میام.
- باشه، باز هم به تیمسار بگو... .
- من به خود تیمسار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nargess128

Nargess128

پرسنل مدیریت
مدیر تالار خانواده
سطح
7
 
ارسالی‌ها
393
پسندها
905
امتیازها
5,563
مدال‌ها
8
محل سکونت
. ۱۶ .مشهد
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
فریاد می‌زنم:
- یکی‌‌ش هم خودتی اینو بفهم. قبلاً که تو فرانسه بودم کی نگرانم بود؟ تو؟ مامان؟ هه...امکان نداشت همچین کسانی نگران من باشن. منو به زور فرستادین فرانسه تا اون‌جا درس دکترامو بگیرم نه یک هکر یا یک گیتار زن شم. من درسمو داخل کشورم دوست داشتم ادامه بدم؛ اما حالا چی؟ دیگه نمی‌خوام چیزی بشنوم...من دیگه گول شمارو نمی‌خورم... .
گوشی را قطع کردم و نفس عصبی‌ام را بلند فوت کردم. لباس‌هایم را عوض کردم و به پایین رفتم.
وارد سالن که شدم، با دیدن مردی پنجاه سال سن تعجب کردم.
محمد به آن احترام گذاشت. فکر می‌کنم مافوقش باشد؛ چون با لباسی نظامی و درجه‌دار بالایی آمده بود.
- قربان بفرمایید بشینید.
مرد چشمش به من خورد. دو ابروهایش بالا پریدند و به محمد خیره شد.
محمد مرا نگاه کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Nargess128

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 12)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا