• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه کاربر انجمن یک رمان

Nargess86

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
6
پسندها
71
امتیازها
83
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
ساکت نمی‌نشیند!
نام نویسنده:
سیده نرگس مرادی خانقاه
ژانر رمان:
#عاشقانه #پلیسی #جنایی #معمایی
کد رمان: 5690
ناظر: MAEIN MAEIN

خلاصه:
یک قتل ناگهانی همه را به شک خود وامی‌دارد.
قتل مردی که پدربزرگ دختر داستان ما بود.
حالا باید دید که آیلار دختر قصه ما چگونه قاتل پدربزرگش را پیدا می‌کند؟
آیا می‌تواند با کمک محمد مبین سرهنگ جنایی، آن قاتل دراکولا را پیدا نماید، یا باز ایست کند تا قاتل راست راست به کارش ادامه دهد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

❥لیلیِ او

منتقد انجمن + شاعر آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
1,783
پسندها
22,042
امتیازها
43,073
مدال‌ها
24
سن
21
سطح
29
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ❥لیلیِ او

Nargess86

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
6
پسندها
71
امتیازها
83
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
[فصل اول]
(مسیر بُرد)
(گذشته)

((آیلار))
- همین که گفتم آیلار تو هیچ جایی نمیری... .
با تشر می‌گویم:
- مامان! من می‌خوام برم همین که گفتم.
آیهان جلو می‌آید و خودش را سینه سپر برایم می‌کند:
- ببین اگه پاهاتو از خونه بذاری بیرون من می‌دونم با تو... .
با پوزخند به سمتش برمی‌گردم:
- تو نمی‌تونی هیچ کاری بکنی.
داد زد:
- یه بار دیگه این حرفتو تکرار کن... .
من هم مانند خودش فریاد زدم:
- تو هیچ غلطی نمی‌تونی بکنی. این سه سال منو فرستادید به فرانسه هیچی نگفتم. حالا می‌خوام پاهامو بذارم خونه پدربزرگم اجازه نمی‌دید؟ من از شما اجازه نمی‌گیرم آقا آیهان... .
و پا تند به طرف اتاق ام حرکت کردم و محکم درش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Nargess86

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
6
پسندها
71
امتیازها
83
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
(محمد)
چشم‌هایم را که باز کردم، کمی گیج بودم؛ اما بعد به خود آمدم و به دوروبرم نگاه کردم. حس کردم کسی روبه‌رویم است.
نگاهش که کردم یک دختر 23 ساله روبه‌رویم بود و دست‌هایش را به هم چلپانده بود و پوزخند هم روی لبش بود.
- تو چرا اومده بودی خونه پدربزرگم؟
خواستم چیزی بگویم که سریع قضاوت‌وارانه گفت:
- آها تو اومدی خونه‌ش تا ازش دزدی کنی. ای د...
حرفش را قطع کردم:
- میشه دهنتو ببندی، فقط بلدی قضاوت کنی.
چشم‌هایش را مانند کاسه چرخاند و با تمسخر گفت:
- خیلی دوست داری من دهنمو ببندم؟ پس...تو اول دهنتو ببند؛ چون سرنوشت تو، توی دسته منه آقای دزد!
با حرص نگاهش کردم. چطور جرئت می‌کرد با من آن‌طور صحبت کند؟
- هوی حواست باشه که با کی حرف می‌زنی ها! من دزد نیستم.
پوزخندی زد که اعصابم را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Nargess86

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
6
پسندها
71
امتیازها
83
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
می‌ایستد و می‌‌گوید:
- منم باهات میام.
تعجب چشمانم گشاد می‌شود:
- چی؟
- گفتم که باهات میام خونه‌تون.
کلافه چشم‌هایم را می‌بندم:
- ببین، حوصلتو ندارم واسه حرف‌های بی‌خودی‌ت. برگرد برو خونه‌تون به منِ بینوا کاری نداشته باش فهمیدی؟
ناراحت سرش را پایین انداخت:
- آخه منو.‌..از خونه‌مون انداختن بیرون.
- آخ که دلم می‌خواد به اون طرف بگم دستت درد نکنه این هرکی ما رو انداختی بیرون آخ... .
سرش را بالا آورد:
- باشه. از من خوشت نمیاد بگو خوشم نمیاد ازت... .
به‌طرف خانه قدیمی آقای کمیلی رفت.
همان که خواست در را ببندد، نمی‌دانم چه شد که دلم برایش سوخت:
- بیا بریم، فقط همین یک روز رو... .
با خوش‌حالی به‌طرفم می‌آید و کیفش را روی دوشش قرار می‌دهد:
- ممنون.
- خواهش می‌کنم... .
سرش پایین بود و داشت دنبالم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Nargess86

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
6
پسندها
71
امتیازها
83
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
سرم را پایین می‌اندازم:
-‌‌ دوتا گزینه وجود داره. یا برم از داداشم و مامانم معذرت بخوام یا به کمک تو به قاتل پدربزرگم برسم. به‌نظرم گزینه دومی بهتر باشه... .
پوزخندی در کنج لبش پدیدار شد:
- بهتره به گزینه اولی اهمیت بدی خانم آیلار؛ چون من و ما بقی پلیس‌ها هستیم که به این کشور خدمت بکنیم.
با اخم نگاهش کردم. من می‌خواستم خودم به قاتل پدربزرگم برسم نه این‌ها؛ اما چاره‌ای جز این نداشتم تا به این‌ها کمک کنم.
- لازم نکرده...من بهش مدیونم؛ چون اون کاری کرده که تا حالا کسی نکرده.
نفس عمیقی کشید:
- باشه! اما...اگر می‌خوای تنها توی خونه با من زندگی کنی، راسیتش من راحت نیستم. تو به من نامحرمی.
با تعجب نگاهش کردم که ادامه می‌دهد:
- باید من با تو ازدواج موقت بکنم...
- ازدواج بکنیم؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Nargess86

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
31/7/24
ارسالی‌ها
6
پسندها
71
امتیازها
83
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
وارد اتاق که شدم، نگاهی به دکوراسیون اتاق انداختم. همه دیوارش صورتی کم‌حال.
کمدهای صورتی و سفید در کنار حمام، یک آینه دراور وسط اتاق، یک عکس خانوادگی که محمد و یک دختر؛ اما حدس می‌زدم خواهرش باشد و یک پیرزن ۵۰ ساله و پیرمردی ۷۰ ساله، لبخندی به دوربین زده بودند. محمد لبخندی محو زده بود.
حسودی‌ام شد.چه خانواده‌ی خوشبختی.
از داخل کیفم لپ‌تاپ را از آن خارج کردم.
تصمیم گرفتم کمی در اینترنت بروم تا از اوضاع با خبر شوم. با دیدن مطالب دهانم باز ماند.
- هفته پیش قتلی در مشهد اتفاق افتاده است...پیرمردی به سن 78 ساله به قتل رسیده است. تصاویر مربوط به قتل در زیر افتاده است... .
تصاویر را با کنجکاوی باز کردم. با دهانی باز به صحنه روبه‌رویم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 0, مهمان: 2)

عقب
بالا