متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پسران دانشگاه را رهبری می‌کنند | pen lady (ماها کیازاده) کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع pen lady
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 19
  • بازدیدها 515
  • کاربران تگ شده هیچ

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
207
پسندها
958
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
پسران دانشگاه را رهبری می‌کنند
نام نویسنده:
pen lady (ماها کیازاده)
ژانر رمان:
#اجتماعی #طنز #عاشقانه
کد رمان: 5691
ناظر: Ellery Ellery


مرضیه، تارا و فاطمه دخترانی بودند که وارد منطقه‌ی زیر سلطه‌ی او شدند. دخترانی که با زورگویی و قوانین بی‌اساس او جنگیدند، مقاومت کردند و قصد دخالت در رهبری او را کردند. سرانجام در لیستی قرار گرفتند که برای هیچ‌کدام خوشایند نبود. غافل از اتفاقاتی که قرار است در آینده‌ای نه چندان دور، جرقه‌های کوچکی در قلب‌شان پدیدار کند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

AROHI

شاعر انجمن
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,920
پسندها
22,877
امتیازها
44,573
مدال‌ها
24
سن
21
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AROHI
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Tavan

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
207
پسندها
958
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
ما موجودی هستیم که رهبران رو به گریه می‌‌ندازه، امپراطوری‌ها رو نابود می‌کنه. ما موجودی هستیم که آدم به‌خاطرش از بهشت رونده شده. ما دختریم! یاغی و سرکش، متکی به خود، با یه عالمه استعداد و دنیایی پر از شور و شوق! اما گاهی پیش میاد که سر به زير میشیم، مطیع میشیم، ساکت میشیم. نه برای این‌که ترسیدیم یا که ضعیفیم؛ نه برای این‌که تو قدرتمند یا ترسناکی! نه‌نه اصلاً! چون عاشق میشیم! لوس میشیم، الکی مریض میشیم و اين بند کفش مدام میره زیر پامون تا بیوفتیم توی بغل تو... آره ما مثلاً ضعیف میشیم... .
 
آخرین ویرایش
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
207
پسندها
958
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #4
نفس عمیقی کشیدم و زیر لب در حالی که چشم‌هام رو بسته بودم زمزمه کرد:
- آره... بالاخره شد... .
چشمام رو باز کردم و به خودم توی آینه نگاه کردم. مانتوی سرمه‌ای و شلوار سیاهم برای جایی که می‌رفتم مناسب بود. دستی به موهای سیاهم کشیدم، برای یک روز بی‌نظیر آماده بودم؛ اما استرس و ترس عجیبی داشتم. کف دستام و پشت لبم عرق کرده بود و بی‌نهایت احساس گرما می‌کردم. برداشتم و همون‌طور که به خودم روحیه می‌دادم، پشت لبم رو پاک کردم:
- ترسی نداره که... این‌قدر براش زحمت کشیدی... .
یاد اون روزها افتادم، قیافه‌م رو مچاله کردم و با اخم توی آینه به خودم گفتم:
- چقدر هم که زحمت کشیدی... اوهوم‌‌اوهوم... اصلاح می‌کنم اصلاً براش زحمت نکشیدی... ولی دلیلی برای استرس وجود نداره.
اما چشمام، تیله‌های سیاهم توشون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
207
پسندها
958
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #5
تارا دو دستش رو روی شونه‌م گذاشت و همون‌طور که توی ژست روانشناس‌ها رفته بود، گفت:
- چشمات رو ببند و نفس عمیق بکش.
کاری که گفت رو انجام دادم که صدای هوهویی اومد، با تعجب به فاطمه نگاه کردم که با شدت و غلظت زیادی نفس عمیق می‌کشید. اخم‌هام رو توی هم کردم و اعتراض‌گونه گفتم:
- فاطمه... .
فاطمه برای اولین بار مظلوم شد و با گفتن باشه‌ای بحث رو تموم کرد. دوباره چشمام رو بستم و سه بار نفس عمیق کشیدم، وقتی چشمام رو باز کردم آروم‌تر شده بودم. با لبخند خواستم چیزی بگم؛ اما تارا همون‌طور که شونه‌هام رو گرفته بود، زمزمه کرد:
- مانتوت رو بردارم؟
لبخند روی لبم ماسید و زیر لب گفتم «بردار» اون هم بی‌معطلی به سمت اتاق رفت. می‌خواستم از روی زمین بلند شم که نگاه خیره‌ی فاطمه رو دیدم، وقتی متوجه شد که نگاهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
207
پسندها
958
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #6
لب گزیدم و با استرسی که صدام رو می‌لرزوند، زمزمه کردم:
- ما وقتی اومدیم... دو دختر بهمون گفتن که چون دیر اومدید، مدیر تنبیه‌مون کرده و گفته گل‌ و سبزه‌های حیاط رو بکنیم چون می‌خوان چیزای جدید بکارن.
دسته گل کوچیکی که از همون گل‌های فضای سبز دانشگاه درست کرده بودم رو روی میز بزرگ مدیر گذاشتم و ادامه دادم:
- ببخشید... اینم تقدیم به شما.
فاطمه دستش رو محکم روی میز کوبید و وقتی اون رو برداشت یه گل له شده و پژمرده اون‌جا بود، فاطمه با لبخند گفت:
- گل محمدیه.
پلک چپ مدیر که به فاطمه نگاه می‌کرد پرید. من تارا هم خیره‌ی اون بودیم که شونه‌ای بالا داد و گفت:
- خب چیه؟
تارا اندرسیفه زمزمه کرد:
- اون گل محمدی نیست.
فاطمه چنان شوکه شد که با چشم‌های گرد به گلِ نگاه کرد و گفت:
- اَه... نیست؟
مدیر نگاهش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
207
پسندها
958
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
تارا اخمالو با دستش فکش رو گرفت و ناله‌وار گفت:
- فکم درد گرفت.
من با عجله‌ بسته صورتی بعدی رو باز کردم و تندتند همون‌طور که آدامس رو می‌جویدم، گفتم:
- زود زود بجو تا کسی نیومده.
فاطمه که به پراید سفید پارک شده توی پارکینگ تکیه داده بود، خندید و بسته‌ی دیگه‌‌ای رو باز کرد و آدامس مکعبی صورتی رو توی دهنش برد و گفت:
- دمت گرم مرضی... نقشه‌هات معرکه‌ست. هم شکم‌مون فیض می‌بره هم ما فیض می‌بریم.
تارا خندید و انگشت شصتش رو به معنای لایک و تایید حرف اون بالا برد. بعد از حرفای دخترا که به‌شدت شست‌و‌شوی مغزیم دادن، نقشه‌ای ساده که خسارات مالی و جانی زیادی وارد نکنه کشیدم و وارد عمل شدم. دانشجوها هنوز توی کلاس‌ها بودن که ما از دانشگاه خارج شدیم و به نزدیک‌ترین مغازه رفتیم و سی آدامس کوچولو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
207
پسندها
958
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #8
خلاصه که مظلومانه کردنمون تو گونی و بردن‌مون پیش آقای... مدیر! وقتی وارد اتاق آقای مدیر شدیم، اون فقط نگاهمون کرد. هیچی نگفت؛ اما از اون نگاه‌هایی کرد که انگار صد تا فحش بهمون داده. به صندلیش تکیه داد و خونسرد گفت:
- فقط نیم ساعته که از اتاقم خارج شدین... .
هر سه سرمون رو پایین بردیم و سکوت کردیم، مدیر بی‌حوصله نگاهی به خانم چادری کرد و گفت:
- بله خانوم رضوی؟ باز این دخترا چی‌کار کردن؟
خانم رضوی چشم سبز یه نگاه خشن به ما کرد و پوزخندی زد و غرید:
- جامعه و فضای عمومی شده مکان فساد این جوونای از راه به در شده.
مدیر که قضیه رو جدی دید، به جلو خم شد و دستاشو توی هم قفل کرد و روی میز گذاشت. اخم کرده گفت:
- متوجه نمیشم، چه اتفاقی افتاده؟
و در انتهای حرفش‌ چشم غره‌ای خیلی‌خیلی عمیق و ترسناک به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
207
پسندها
958
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #9
همین که اومدیم بیرون، تارا خواست حرفی بزنه که با دیدن صحنه‌ی روبه‌رو چشمامون گرد شد و بی‌اختیار و نامحسوس یه قدم عقب رفتیم. میشه گفت همه‌ی دانشجوهای دانشگاه مقابلمون ایستاده بودن و نگاهمون می‌کردن؛ ‌اما چیزی که خیلی عجیب بود اینه که همه با نظم و آرایش خاصی، مثل سربازای چینی ایستاده بودن. جلوتر از همه‌، دو پسر قد بلند بودن که با اخم ظریفی نگاهمون می‌کردن. قدشون خیلی بلند بود، طوری که ما سه نفر با نگاه به صورتشون دیسک گردن گرفتیم. مخصوصاً تارا که از کت و کول افتاد، خواهر عزیزم با قد صد و پنجاه و پنج سانتی‌متر فرقی با مینیون‌های من نفرت‌انگیز نداشت. البته ناگفته نماند پوستشم گندمی بود و چشم‌های درشتش هم باعث شده بود که فاطمه اونو مینیون صدا کنه. بین پسرا یه قدم عقب‌تر یک دختر خیلی‌خیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

pen lady

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
207
پسندها
958
امتیازها
5,213
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #10
سرمو تکون دادم و دستمو آروم به بازوی اون دوتا زدم و یواش گفتم:
- اینو ول کنید... الان باید ببینیم دخترا توی کدوم کلاس میرن.
هر دو سری تکون دادن و نگاه‌شون رو به اطراف چرخوندن تا اون دو دختر رو پیدا کنن. منم به تقلید از اونا نگاهی سرسری به دور و برم کردم که یکی‌شون رو دیدم. دختره با اون کله‌ی قرمز گوجه‌ایش از صد کیلومتری هم قابل رویت بود. ورپریده نیشش رو تا بنا گوش باز کرده بود و خیلی باکلاس قهقهه می‌زد و با اون پسر چشم و ابرو مشکی که فاطمه بهش چشم غره رفته بود، بگو و بخند می‌کرد. دختر مو قرمز دستش رو روی ساعد پسره گذاشت به اون خنده‌ی به اصطلاح ظریفانه پایان داد، بعد لباشو جلو داد و چیزی رو مظلومانه بلغور کرد. میگم مظلومانه چون چشماشو گرد کرد و دستاشو پشتش قفل کرد، همون‌طور که مثل بچه‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : pen lady

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا