متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پیشنهاد آخر | آبیس کاربر انجمن رمان

  • نویسنده موضوع سمانه_ش
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 900
  • کاربران تگ شده هیچ

سمانه_ش

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
22
پسندها
119
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
پیشنهاد آخر
نام نویسنده:
آبیس
ژانر رمان:
عاشقانه، اجتماعی، طنز
کد رمان: 5703
ناظر: Abra_. Abra_.


خلاصه: دختری به اسم هناس با مرخصی از کار خود به روستایش می‌رود و به قصد ترغیب و دست گذاشتن روی اهرم فشار شخص مورد نظرش از فرد منتخب خان‌جونش استفاده می‌کند و با نامزدی صوری نقشه‌ی خود را عملی می‌کند. همه چیز به خوبی پیش می‌رود تا آنجا که... .
 
آخرین ویرایش

Sara_D

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,319
پسندها
16,620
امتیازها
39,073
مدال‌ها
24
  • مدیر
  • #2
Screenshot_۲۰۲۴۰۶۱۲_۱۹۲۲۴۴_Samsung Internet.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sara_D

سمانه_ش

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
22
پسندها
119
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه​
حال و هوای‌مان دیوانگی‌ست در جاده‌ی دوستی به دنبال عشق‌ می‌رویم، روشنایی روز گواه بر این هم‌مسیری، تو را کجای مسیر گم کرده‌ام که ان‌قدر غریبی؟ با من تا آخر جاده بیا؛ می‌رویم همان‌ جایی که زیبایی و شادی انتظارمان را می‌کشند، پیشنهاد‌هایت را برای خودت نگه دار، من آماده‌‌ام تو چطور؟

پاهام رو تو حوض قرمزرنگ تکون‌تکون می‌دادم.
آب سرد حوض با تکان‌های من صدای حیات می‌داد، همان حیاتی که من تا عمر دارم مدیون پدرم هستم. هوف! این علاقه‌ی خان‌جون که همه چیز قرمزش قشنگ‌تره رنگ حوض رو به رنگ خون کرده‌ و با خیره شدن بهش چشم رو کور کرد. کافیه خان‌جون بگه دیوارم می‌خوام قرمز کنم، بابا در اسرع وقت توی بازار به دنبال رنگ قرمز خونی میره‌!
صدام می‌زنه... . دمپایی انگشتی رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

سمانه_ش

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
22
پسندها
119
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #4
حرف حرفِ شماست خان‌جون. بقیه کارو هم ردیف کنی جبران می‌کنم، تا شنبه باید برم، کارهای شرکت رو همین‌طوری هم انداختم گردن نگار و نیما.
خان‌جون ملچ‌ملوچ کنان و با خوشی آلبومش رو می‌بنده.
- نیما رو بگو بهم زنگ بزنه، چند وقته خبر نمی‌گیره خیره سر.
- حتماً سرش شلوغه، ولی نیما و نگار همکار منن نه آشنا و فامیل که دائم زنگت بزنن!
خانجون با چشم‌های روشنش انگار که ناراحت شده.
- پس منم ببر تهرون، براتون غذا می‌پزم، پوست و استخون شدین.
- باشه حالا به نیما و نگار میگم زنگ بزنن بگن که حالشون خوبه و ازت خبر بگیرن، الان شرایط من رو که میدونی؟
قهقه‌ام به هوا میره.
- آره، برات شوهر پیدا کردم خوشحالی، قدر نمی‌دونی که!
- خان‌جون نوکرتم، تهرونم می‌برمت ولی جون من انقدر رو شوهر تأکید نکن.
باشه‌ای میگه و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

سمانه_ش

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
22
پسندها
119
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #5
همزمان روی زمین افتادم و دست بردم و اولین چیزی که به دستم رسید
رو به سر سگ کوبیدم، و دستم از پِهِن گاو نیمه خشک آلوده شد صدای زوزه‌ی‌ سگ از ندیدن به هوا رفت و مردهایی که تازه به سگ رسیدند با چوب سگ کور شده با پِهِن رو دور کردن.
من آش و لاش و خاکی، با خونی که از پام جاری میشد و حس ترس و اضطرابی که به جونم چنگ انداخته بود روی خاک‌ها نشسته بودم. مردی رو از سمت آفتاب می‌دیدم که به سمتم اومد، با کمی مکث جلوی پام زانو زد و دست برد زیر کمر و زانوم و از زمین بلندم کرد، زن و مردانی که پچ‌پچ بلندشان به گوش می‌رسید مهم نبودن تا قبل از اینکه زن عفریتی گفت:
- نگاه کنید که پسر عزب رحمان چطور دختر ترشیده‌ی جواد زرگر رو نجات میده... .
- آره، پدر که صلاح دخترش رو ندونه همین‌طور میشه تو این محله‌ پسرای ما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

سمانه_ش

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
22
پسندها
119
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #6
نگاه معنی داری می‌کنه
- نظر شما در مورد نامزدی به اطلاعم رسیده و دلیل اینکه قبولش کردم خانوادم بود، پیشنهادم اینه که رو همین موضوع مانُور بدیم. نظرتون چیه؟
حرف‌هامو آماده کرده بودم، این راز به غیر من و خان‌جون با آراز در میان گذاشته می‌شد.
- من قصدم از این نامزدی فقد فشار آوردن به شریک عاطفی سابقمه.
با نگاه کردن به صورت آراز می‌خواستم بدونم نظرش چیه و چه رفتاری می‌خواد نشون بده. میره تو جلد صمیمی رفتار کردن.
- من کمکت می‌کنم هر چقد می‌خوای به اون آقا فشار وارد کنی، اگه فکر می‌کنی تاثیر گذاره.
- حرفی نمی‌مونه، به شراکت با من خوش اومدی.
قانون اول، من هیچ‌وقت از کسی کمک نمی‌گرفتم تا وقتی مطمئن نمی‌شدم میشه باهاش وارد یه شراکت دو طرفه شد.
آراز با لبخند میگه:
- عالیه، می‌خوام با این شراکت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

سمانه_ش

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
22
پسندها
119
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #7
بی‌تحرک و بی‌‌حال ایستادم، سر برگرداندم به سمت دختر و مادرش که چیزی بگم، اما هیچ ایده‌ای نداشتم.
آراز طبق قانونی نانوشته از شانه‌ی من می‌گیره که کمک کنه راه و ادامه بدیم.
- به من دست نزن!
- می‌دونم رو این موضوع حساس شدی ولی باید کمکت کنم.
- تا وقتی ازت کمک خواسته نشده خودت رو ننداز وسط، هر چقدر هم نیتت خوبه!
دست‌هاش تو هوا برای رسیدن به شانه‌ی من آماده بود اما بدون واکنشی توی چهره‌اش دست‌های معلق مانده‌ و پایین انداخت.
- میرم ماشین و روشن کنم.
از پشت به راه رفتن آراز خیره شدم، حس بدی نسبت بهش نداشتم، به عنوان دوست می‌دیدمش و شراکتی که دو طرفه بود، پس نباید این شراکت به لطف و محبت تبدیل می‌شد، قانون دوم من این بود.
به زحمت خودم رو به ماشین می‌رسونم و سوار می‌شم، آراز بدون هیچ حرفی حرکت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

سمانه_ش

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
22
پسندها
119
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #8
نایلون پام رو باز می‌کنم، پانسمانش رو عوض و لباس‌هایی که مامان انتخاب کرده رو می‌پوشم، با این شلوار بگ سفید پانسمان پام مشخص نیست ولی امیدم به اینه که بخیه‌ها باز نشن، اگه خونریزی کنم داستان میشه.
پای بخیه شدم روی میزه و از روی صندلی به آیینه نگاه می‌کنم و با خیال راحت دکمه‌های شومیز آبی آسمانیم رو می‌بندم. ریسک یعنی ممکنه امشب تاریخ عقدت رو هم مشخص کنن، همش به خاطر وحید و نامزدی‌ که آمارش رو دارم. میتونم با اطمینان بگم تن دادن به بازی نامزدی وحید و نامزدی من اشتباه شاهکاریه.
من برای خودم بیشتر از صدتا دلیل دارم که چرا انجامش میدم؛ اما اگه کسی بپرسه چرا به‌خاطر مردی نامزد مرد دیگه‌ای شدی حرفی برای گفتن ندارم.
صدای مامان و بعد خودش میاد.
- ببینم آماده شدی...! همین؟ هیچ‌کاری نکردی که مثل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

سمانه_ش

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
22
پسندها
119
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #9
آخر کار رایحه‌ی رز ادکلنم رو اسپری می‌کنم و به حرف آراز و فاجعه‌ی ادکلن خاص امروز فکر می‌کنم، آراز میتونه بچه گول‌زن ماهری بشه. وقتی به در بیخیالی می‌زنم مثل بچه زود باور میشم همین باعث میشد سرکار برم تو جلد جدی و هوشیاری. نگار حین کار منو می‌دید می‌گفت آماده‌ای گاف بدیدم که کلک‌مون رو بکنی، بیشتر سرکار مواظبم اشتباهی از خودم سر نزنه، اونا هیچی، خودم تو زندگی به هر چی تونستم گند زدم.
از خان‌جون تو حیاط هنگامی که شکلاتی به بچه‌های پری ‌داده و یکی‌اش رو هم که به سقف دهانش چسبیده بود و ملچ‌ملوچ می‌کرد اولتیماتوم گرفتم که امشب فقط مدت زمان آشنایی و نامزدی مشخص بشه نه تاریخ عقد و عروسی، منم باید سریع‌تر با آراز به تهران برگردم.
صدای بابا به گوشم رسید، بابت وجودش به خودم بالیدم.
- نه من باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

سمانه_ش

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
22
پسندها
119
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #10
پول‌ نقدم تمام شده، مجبورم یکی از کارت‌هامو به روناس بدم، این حق‌السکوت به‌خاطر شنیدن حرف‌هایی که با خان‌جون تو حیاط زدم تقدیم روناس شد.
- گشنه‌مونه پس شام کی میدی بخوریم؟
میلاد با هیکل معمولی و قدی که پانزده سانت بلندتر از من بود، چشمان قهوه‌ای درخشانی مثل من داشت و تفاوتمون این بود که بینایی‌ میلاد فقد خوردنیا رو می‌دید.
- شام نذاشتم از ظهر غذا مونده گرم می‌کنم.
از دم آشپزخانه به پذیرایی رفتم، پریچهر و خان‌جون به پشتی‌ها لم داده بودن و در حال غیبت از سوژه جدیدشون آراز بودن. میلاد از من جلو زد و کنار خان‌جون نشست. به دقت چشم دوخته بود، سوسمار مفتش می‌خواست از نامزد قلابی آینده‌ی من خبر بگیره، کنارشون می‌نشینم از میلاد که کمتر نبودم.
- خان‌جون منم اومدم از اول بگین.
خان‌جون با چشم‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا