- ارسالیها
- 22
- پسندها
- 119
- امتیازها
- 490
- مدالها
- 1
- نویسنده موضوع
- #11
مثل دروغگوها تکیه داده به دیوار دستهامو پشتم نگه داشته بودم و وزن بدنمو روی پای سالمم انداختم.
صدای نزدیک شدنشون خوب شنیده میشد، مثل همهمهی جمعیت بود، اگه میدونستم فریبا جون انقدر شلوغه روی مورد بیدردسرتر تجدید نظر میکردم.
میلاد کنارم ایستاد و با نگاهی به حیاط گفت:
- اوه اوه! قشون کشی کردن.
خانجون هم به ما ملحق شد و لب زد:
- فریبا اهل بیجواب گذاشتن نیست هناس.
- خانجون الان اینا جوابن اومده به من بده؟
- نه! همون ذلیلایی که پسر عزبش رو نقل دهن میکردنن.
دوهزاری کجم افتاد. فریبا خدا شاهده بد نشد برات تونستی یه حال اساسی به خودت و بقیه بدی.
مردی با موهای جوگندمی اول از همه وارد شد و خانجون بهش خوشآمد گفت. میلاد به سمت گوش چپم مایل شد.
میلاد: این رحمان نامهربان باباش، پشت سرشم...
صدای نزدیک شدنشون خوب شنیده میشد، مثل همهمهی جمعیت بود، اگه میدونستم فریبا جون انقدر شلوغه روی مورد بیدردسرتر تجدید نظر میکردم.
میلاد کنارم ایستاد و با نگاهی به حیاط گفت:
- اوه اوه! قشون کشی کردن.
خانجون هم به ما ملحق شد و لب زد:
- فریبا اهل بیجواب گذاشتن نیست هناس.
- خانجون الان اینا جوابن اومده به من بده؟
- نه! همون ذلیلایی که پسر عزبش رو نقل دهن میکردنن.
دوهزاری کجم افتاد. فریبا خدا شاهده بد نشد برات تونستی یه حال اساسی به خودت و بقیه بدی.
مردی با موهای جوگندمی اول از همه وارد شد و خانجون بهش خوشآمد گفت. میلاد به سمت گوش چپم مایل شد.
میلاد: این رحمان نامهربان باباش، پشت سرشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر