- ارسالیها
- 1,474
- پسندها
- 11,787
- امتیازها
- 30,873
- مدالها
- 19
- نویسنده موضوع
- #101
پریزاد رو به من کرد.
- نه داداش! من و دوتا رفیقم آشپزخونه رو به عهده گرفتیم، بقیه خونه با تو و مامان؛ مگه نه دخترها؟
صنم و مهری هر دو درحالی که بشقابها را مهری بیرون میآورد و به دست صنم میداد تا در کابینت بچیند، خندیدند.
- پری! تو که کاری نداری، بیا حداقل وسایل آشپزخونه رو از ماشین من بردار بیار داخل.
مهری نیمخیز شد.
- آقا من بیام؟
موقعیت خوبی برای دور کردن مهری از پریزاد بود.
- آره پاشو بیا!
مهری «چشم»ی گفت و بلند شد. سریع پریزاد «کجا؟» گفت و مهری را در آستانهی در آشپزخانه نگه داشت و بعد رو به من کرد.
- خجالت نمیکشی مهرزاد؟ این بچه میتونه برات اثاث بیاره؟
نگاهش به پشت سر من جلب شد.
- یخچالتو آوردن، تو بمون راهنماییشون کن من میرم میارم.
برگشتم با دیدن حسام و امیرحافظ که دو...
- نه داداش! من و دوتا رفیقم آشپزخونه رو به عهده گرفتیم، بقیه خونه با تو و مامان؛ مگه نه دخترها؟
صنم و مهری هر دو درحالی که بشقابها را مهری بیرون میآورد و به دست صنم میداد تا در کابینت بچیند، خندیدند.
- پری! تو که کاری نداری، بیا حداقل وسایل آشپزخونه رو از ماشین من بردار بیار داخل.
مهری نیمخیز شد.
- آقا من بیام؟
موقعیت خوبی برای دور کردن مهری از پریزاد بود.
- آره پاشو بیا!
مهری «چشم»ی گفت و بلند شد. سریع پریزاد «کجا؟» گفت و مهری را در آستانهی در آشپزخانه نگه داشت و بعد رو به من کرد.
- خجالت نمیکشی مهرزاد؟ این بچه میتونه برات اثاث بیاره؟
نگاهش به پشت سر من جلب شد.
- یخچالتو آوردن، تو بمون راهنماییشون کن من میرم میارم.
برگشتم با دیدن حسام و امیرحافظ که دو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.