نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماهی میان توفان | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

دردانه. ع

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
996
پسندها
7,173
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
ماهی میان توفان
نام نویسنده:
دردانه عوض‌زاده
ژانر رمان:
درام، تراژدی، تاریخی
کد رمان: 5712
ناظر:
Fatima_rah85 Fatima_rah85

خلاصه:
دختری که سرنوشت خود را فدای شرافت و آبروی ایلی و خانوادگی کرده، از تمایلات قلبی‌اش برای خاطر عزیزانش گذشته و قدم در سرنوشتی نامعلوم می‌گذارد. او نه سرکش است که نامش در میان قصه‌های دیگران بماند، نه خوشبخت که آرامش سهم سرنوشت او باشد. او فقط دختریست مطیع که در پهنه‌ی تاریخ خانوادگی محکوم به فراموش شدن میشود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : دردانه. ع

Ghasedak.

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,027
پسندها
2,965
امتیازها
16,473
مدال‌ها
15
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

دردانه. ع

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
996
پسندها
7,173
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
سال‌های زیادی پیش از این، دخترانی بودند که خواسته یا ناخواسته جورکش آبرو، شرافت و بزرگی خانواده و ایل خود شده و با پذیرش سختی‌ها برای خود، تبدیل به سرگذشت‌های گم‌شده در خاطرات شدند. آن‌ها خود را فدای دیگران کرده و دیگران آن‌ها را به فراموشی سپردند، آن‌چنان‌که گویا هرگز از ابتدا وجود نداشته‌اند.
این داستان ادای دینی‌ست به دخترانی که با متانت سرنوشت سخت را بر خود گرفتند تا سرنوشت بر عزیزانشان سخت نگیرد و مزدشان نیز فراموشی از حافظه‌ی جمعی شد.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
996
پسندها
7,173
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #4
شِروان بار و بنه قاطر را زمین گذاشت و درحالی‌ که با یک دست کلاه نمدی‌اش را برمی‌داشت، با دیگری چنگی در موهای جوگندمی عرق کرده‌اش کشید و به مردی که خم شده از روی جوال* درحال وارسی کشک‌ها بود گفت:
- مَشتی تازه‌س، خیالت راحت!
مرد درشت‌هیکل راست ایستاد و کشکی را که در دست داشت به دندان کشید.
- می‌دونم شِروان! روغن هم آوردی؟
شِروان روغن‌دان فلزی را از تای دیگر جوال بیرون کشید.
- ها که آوردم... .
به دنبال روغن‌دان، خیک* چرمی کوچکی را بیرون کشید.
- کره هم هست.
مرد سری به رضایت تکان داد و گفت:
- دیگه چی داری؟
- زیر کشک‌ها، پنیر هست، یه کوزه ماست هم فقط سوغات خودت آوردم... .
به پسر جوانی که دورتر کنار دو الاغ با بارشان ایستاده بود اشاره کرد.
- دوتا بار هم پشم برات آوردم، با سه تا جوجه‌خروس که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

دردانه. ع

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
996
پسندها
7,173
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
  • نویسنده موضوع
  • #5
لطفعلی از مغازه بیرون آمد، گرچه تمام نگاهش روی دخترها بود، البته بیشتر محو چشمان قهوه‌ای و موهای خرمایی مواج دختری بود که با ناز می‌خندید و چال گونه و دندان‌های سفیدش را به نمایش می‌گذاشت؛ همان دختری که پارچه باب میلش نبود. دختر نیم‌نگاهی به پسر زاغ و مو بور که مشتاقانه چشم به او دوخته بود، انداخت. چیزی به دختر همراهش گفت و رو برگرداند که برود، اما قبل از رفتن رو به لطفعلی که در حال بلند کردن جوال دیگر بود کرد، چشمکی زد و لبخند ملیحی را ضمیمه‌ی آن ساخت. لبخندی که دل بخت‌ برگشته‌ی جوان را تاراند و باعث شد لطفعلی همان‌طور خمیده و خشک شده رفتن دو دختر را تماشا کند. دخترها از پیچ کوچه که پیچیدند، لطفعلی با ذوق لبخندی زد، جوال را بلند کرده و داخل مغازه برد.
مَش‌تیمور و شروان در حال چک و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 1, مهمان: 1)

عقب
بالا