نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان ماهی میان توفان | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 146
  • بازدیدها 2,498
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,542
پسندها
12,325
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #141
نیره نفسی حرصی کشید.
- بس کن نوروز! دل دادی به حرف‌های خانم‌بزرگ و داری خودتو دستی‌دستی بدبخت می‌کنی، ماهی زنته، این حرف‌هایی که می‌زنم گلایه‌های خودمه، به اون بدبخت چه؟
نوروز با اخم بیشتری به صورت خواهرش نگاه کرد
.
- چرا تو وکیل وصی اون دختر رعیت شدی که واسه خون‌بس نریمان اینجاست؟
نیره با غصه‌ پلک‌هایش را یک ثانیه فشرد و بعد سعی کرد آرام‌تر حرف بزند.
- نوروزجان! خون‌بس اومده که اومده، مگه این دختر زده نریمانو کشته که تقاصش کنیم؟
نوروز سکوت کرد و نیره ادامه داد:
- داداش! چشماتو باز کن! یه عمر یالقوز گشتی و عزادار فیروزه موندی چرا؟ چون هر دختری که دست گذاشتی روش زنت نمی‌شد، می‌گفتن اخلاقت بده، اما خودت می‌دونی واسه چی، اولش سر لنگ زدنت ایراد کردن تا فیروزه قبول کرد زنت بشه که اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,542
پسندها
12,325
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #142
نوروز در دل حرف خواهر را تأیید کرد. واقعاً اگر زنش یک دختر سن‌بالای زشت‌رو بود، چه باید می‌کرد؟ نیره ادامه داد:
- پارسال هیچ فکر می‌کردی امسال یه عروس ترگل‌ورگل بیاری؟ یادته وقتی حرف زن گرفتن برای نریمان سیاه‌روز پیش اومد، دلخور شدی، اومدی توی خونه‌ی من نشستی و گفتی من پسر بزرگ خانَم اما‌ خان به فکر زن گرفتن و‌ عمارت ساختن برای نریمانه؟ یادته گفتی خسته شدی از زن‌های صیغه‌ای، گفتی دلت می‌خواد برای خودت خونه زندگی داشته‌باشی، اما همه حتی خدا هم فراموشت کردن؟ ولی الان ببین خدا چی گذاشته توی دامنت، یه زن دلخواه که می‌تونه جای همه‌ی اون زنای صیغه‌ای رو‌ برات پر کنه، تو هم دیگه از خودت خونه زندگی داری.
نوروز کلافه چشم گرداند.
- خب باشه، ماهی ترگل‌ورگله، حالا میگی چیکار کنم؟
نیره برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,542
پسندها
12,325
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #143
ماه‌نگار آخرین پیچ را هم به موهای شانه‌ کرده و خیسش انداخت. طبق خواست نوروزخان موهایش را فقط یک گیس کرده‌بود و پایین تنها گیسش را هم با ساچ‌بند* بست. حمام خوبی کرده‌بود و سرحال از روی سکوی سنگی برخاست. نگاهی به لباس‌های شسته شده‌اش در تغار مسی انداخت و فکر کرد کجا باید آن‌ها را پهن کند؟ نگاهی به دری که به حیاط عمارت باز میشد کرد، کسی را در این عمارت نمی‌شناخت و خجالت می‌کشید به حیاط برود. نگاهش را چرخاند و روی دری که به عمارتی که دیشب در آن ساکن شده‌بود، باز میشد، ماند. کسی هم درون عمارت منتظر او نبود. شاید بالاخره کسی از خدمه به سراغش می‌آمد و بعد از آن‌ها می‌خواست کمکش کنند. اگر کسی سراغ دختر تنهامانده‌ی درون عمارت را نمی‌گرفت چه؟ چاره‌ای نداشت، باید خوش‌بین می‌ماند که کسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,542
پسندها
12,325
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #144
ماه‌نگار سر بلند کرد. ابتدا دست نوروز را که از ساعد روی زانویش تکیه داده‌بود، در نظرش آمد و بعد چشمش به صورت او افتاد. جدیت و صلابتی که یک خان‌زاده داشت، در نوروز هم بود و همین ماه‌نگار را از این مرد می‌ترساند. اضافه بر آن غریبه بودنش هنوز هم بودن در کنار او را سخت می‌کرد، گرچه به حکم عقد دیروز و همسری دیشب، این مرد آشناترین کـس او شده‌بود. علی‌رغم آنچه در دلش بود به نشانه‌ی نفی سر تکان داد.
- نه آقا!
نوروز خوب دروغ بودن این حرف را می‌فهمید، صدای لرزان دختر هویدای سِر درونش بود. اینکه این دختربچه در برابر او به دروغ ادعای شجاعت داشت، بیشتر باعث سرگرمی‌اش میشد، اما در ظاهر خشک خود تغییری نداد.
- هیچ خوشم نمیاد زنم ازم بترسه.
ماه‌نگار شرمنده سر به زیر انداخت. قاشق را درون ظرف کاچی رها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,542
پسندها
12,325
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #145
با رفتن نوروز، ماه‌نگار با فراغ‌بال بیشتری صبحانه‌اش را خورد. مجمع را جمع کرد و در بیرونی گذاشت. خجالت می‌کشید از عمارت بیرون برود؛ پس خود را مشغول دید زدن داخل عمارت کرد تا بفهمد وسایل جهازش را کجا گذاشته‌اند. صدای باز شدن در باعث شد خود را به آستانه‌ی میان اندرونی و بیرونی برساند. دختر نوجوان ده دوازده ساله‌ای در را باز کرد و همین که نگاهش به ماه‌نگار خورد، ایستاد و معذب گفت:
- وای! باز یادم رفت در بزنم، ببخشید خانم! دست خودم نبود، یادم رفت.
ماه‌نگار از اینکه دخترک س و ز را نوک‌زبانی می‌گفت لبخندی روی لبش آمد و گفت:
- سلام!
دخترک لبخند زد.
- سلام خانم!
دخترک دم در ایستاده بود.
- بیا داخل! تو اینجا کار می‌کنی؟
دخترک با ذوق که حاصلش خوش‌رویی ماه‌نگار بود، داخل شد.
- خانم! اومدم مجمع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,542
پسندها
12,325
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #146
ماه‌نگار متعجب فقط نگاه کرد و وجیهه ادامه داد:
- پشت عمارت یه جایی هست برای پهن کردن، دست به هیچی نزنید خودم میام می‌برمشون.
- نه خودم... .
- نه خانم... زشته شما ببرید... من خودم میام.
- آخه... .
- خانم من الان میرم، زود برمی‌گردم از توی حموم برشون می‌دارم، خیالتون راحت!
وجیهه رفت و ماه‌نگار سرخورده سر جایش ماند. فهمیده‌بود کجا لباس‌هایش را پهن کند، اما ترسید اگر دست به پهن کردن لباس‌ها ببرد مورد عتاب اهل عمارت قرار بگیرد. وجیهه گفت زشت است دست به کاری بزند. معذب بود که لباس‌هایش را دیگری پهن بکند، اما چاره‌ای جز تسلیم نداشت. حداقل این امید که باز وجیهه سراغش می‌آمد تا در عمارت تنها نماند، خوب بود. ماه‌نگار به داخل عمارت برگشت و خودش را ساعاتی با جابه‌جایی متکاها، رختخواب‌ها و وسایلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر فعال
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,542
پسندها
12,325
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
  • نویسنده موضوع
  • #147
ماه‌نگار نگاه سریعی به اطراف چرخاند و کوزه‌ای را کمی دورتر‌ تکیه داده به حوض دید. کوزه را برداشت و نگاه کرد؛ آب داشت. آن را پیش نوروز آورد. نوروز عصایش را به لبه‌ی حوض گذاشت، دستانش را با تکیه به همان پایی که لبه‌ی حوض گذاشته‌بود، پیش کشید. ماه‌نگار آب کوزه را روی دستان نوروز ریخت و‌ او‌ درحالی‌که از بودن این دختر‌ لذت می‌برد، مشغول شستن دستانش شد. تمام مدتی را که پیاده در کوچه‌های روستا قدم زده‌بود به این دختر فکر کرده‌بود. زن او بود، اما هیچ قربی نداشت. می‌دانست نمی‌تواند در مقابل پدر و مادرش لحظه‌ای از این زن دفاع کند و آن دو انتقام کشته شدن نریمان را از این دختر خواهند گرفت. اصلاً برای همین به این عمارت آمده‌بود. خان همان روز اول که با قرار خون‌بس برگشته‌بود، گفته‌بود دست همه را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

عقب
بالا