• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان معکوس | م.صالحی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع م .صالحی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 21
  • بازدیدها 335
  • کاربران تگ شده هیچ

م .صالحی

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
15/6/20
ارسالی‌ها
839
پسندها
7,785
امتیازها
22,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
افسون با خجالت گفت:
- خاله ماه ملک می‌گفت این تنها راهیه که ارباب دست از سرت برمی‌داره. می‌دونی خاله ماه ملک می‌گفت وقتی نوزده سالم بشه، ارباب می‌خواد باهام‌ ازدواج کنه. منم نمی‌خوام زن ارباب بشم. اون دیگه خیلی پیره.
فردین کمی عصبی گفت:
- واقعا باورم شد که داری قصه می‌گی؟ انیمیشن زیاد می‌بینی؟ مثل انیمیشن گیسو کمند و این خزعبلاتی که دختر بچه‌ها می‌بینن.
افسون ساده و کودکانه سری تکان داد و گفت:
- آره، دوست دارم.
فردین نیشخندی زد از کنارش برخاست و گفت:
- همین دیگه! از خونه فرار کردی و حالا داری قصه می‌بافی.
افسون باز ملتمسانه گفت:
- نه بخدا قصه نیست. وقتی ماه ملک گفت ارباب می‌خواد باهام ازدواج کنه بیشتر ازش بدم اومد.
فردین باز گفت:
- خب اومدی تهرون و رفتی به خونه‌ی اون پیرزن و پیرمرده؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

م .صالحی

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
15/6/20
ارسالی‌ها
839
پسندها
7,785
امتیازها
22,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
افسون باز با ذوق گفت:
- فیلمش رو خیلی دوست داشتم، اما بیشتر سیندرلا رو دوست دارم.
زنگ زده شد که فردین گفت:
- حتما خواهرمه، میرم در رو واسه‌ش باز کنم.
و برخواست که برود. افسون هم سریع برخواست و گفت:
- فردین!
فردین به جانبش برگشت. اسمش را که صدا زد، قلبش فروریخت و ناخودآگاه سست شد. لبخندی به لبش نشست اما زود به خودش آمد و با اخمی جوابش را داد:
- بله!
- تو قول میدی من رو برنگردونی خونه ارباب. منم قول میدم زود یه شوهر برای خودم پیدا کنم که برای همیشه از دست ارباب خلاص بشم.
فردین باز با لبخندی گفت:
- دیگه به هیچکس نگو می‌خوام زود برای خودم شوهر پیدا کنم، باشه؟
افسون آرام گفت:
- چرا؟ مگه بده؟
- خیلی بده! یه دختر خوب هیچ‌وقت این حرف نمی‌زنه. یه دختر خوب صبر می‌کنه تا یه پسر خوب ازش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا