• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن‌ فیکشن جنون خون | رویاپرداز تاریک کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع dark dreamer
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 13
  • بازدیدها 134
  • کاربران تگ شده هیچ

dark dreamer

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
10/4/24
ارسالی‌ها
52
پسندها
208
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
سطح
3
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
آن دو به سمت دنیا آمدند، آتسوشی با لحن خوشحالی گفت:
- خوشحالم که می‌بینمت حالت خوبه.
کیوکا در ادامه سخن او گفت:
- خیلی ممنونم که اون شب آتسوشی رو نجات دادید.
دنیا در جواب آنان گفت:
- خیلی ممنونم، خواهش می‌کنم.
آتسوشی دوباره لب به سخن باز کرد و پرسید:
- خوشحال می‌شم اسم کسی که نجاتم داده رو بدونم.
دنیا در پاسخ سوال او گفت:
- من دنیا هستم. دنیا احمر
آتسوشی لب لبخندی شیرینی که بر لب داشت:
- از آشنایی باهات خوشبختم.
یوسانو با لحن شوخ طبعی گفت:
- آتسوشی، به نظرت دنیا تو رو یاد یه فرد آشنا نمی‌ندازه.
آتسوشی نگاهی به دستان باند پیچی شده او انداخت و گفت:
- منظورت دازایه؟
یوسانو با لبخند شیرینی گفت:
- ایول خودشه.
دنیا که تا به حال با دازای را ندیده بود با لحن متعجبی گفت:
- ببخشید می‌پرم وسط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : dark dreamer

dark dreamer

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
10/4/24
ارسالی‌ها
52
پسندها
208
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
سطح
3
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
بوی عود دارچین که کنار میز روشن بود هوا را با عطر گرم خود پر کرده بود و مشام افراد داخل اتاق بود را نوازش می‌داد.
فوکوزاوا نیز درحالی که پشتش به آن دو نفر بود از پنجره به بیرون خیره شده بود و درحال تماشای گشت و گذار مردم در شهر بود.
کونیکیدا سر صحبت را باز کرد:
- رییس‌ این همون دختری هستش که دیروز توی کشتی مافیای عرب آشوب به پا کرده بود، و آتسوشی رو نجات داد.
فوکوزاوا چرخید و با چشمان تیزش نگاهی به آن دختر انداخت.
دنیا ک از ترس و استرس به خود می‌لرزید به عنوان احترام سرش را کمی به سمت پایین تکان داد و با صدای لرزانی گفت:
- من دنیا هستم، خیلی ممنونم که دیشب من رو از دست مافیای وهاب نجاتم دادید.
فوکوزاوا با همان لحن آرام و جدی خودش گفت:
- دلیلی نمی بینم که بخواین تشکر کنید شما جون یکی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : dark dreamer

dark dreamer

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
10/4/24
ارسالی‌ها
52
پسندها
208
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
سطح
3
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
به هر حال آژانس کارگاهان مسلح با افراد موهبت دار همانند تو ساخته شدند و اگه بخوای با آغوش باز پذیرفته میشی.
کونیکیدا از روی صندلی بلند شد و او را تنها گذاشت تا دنیا بتواند راحت فکر کند.
به سمت گارسون رفت و گفت:
- اون خانوم مهمون آژانس هستش هرچی لازمه براش بیارید فردا صورت حساب رو براتون تسویه می‌کنم.
دنیا از پنجره کنار کافه نگاهی به بیرون انداخت. حرف‌های کونیکیدا در ذهنش می‌چرخید ولی هنوز درگیر بود با خودش با موهبتش با کسی که او را با این موهبت نفرین کرده بود درگیر بود.
ابر آسمان همانند نقابی آسمان را پوشانده باران بهاری شروع به بارش کرد.
درحالی که او به رقص گلبرگ‌های صورتی و قطره‌های باران بیرون خیره شده بود سخنان کونیکیدا در ذهنش منعکس می‌شد.
تردید داشتن برایش بدتر از نفرت بود، نفرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : dark dreamer

dark dreamer

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
10/4/24
ارسالی‌ها
52
پسندها
208
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
سطح
3
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
- تو چطوری این‌قدر به ژاپنی مسلط هستی؟ واقعا برام عجیبه چطور یه ایرانی این‌قدر ژاپنیش خوبه فاصله بین کشور ها زیاده.
دنیا سرش را پایین انداخت و با ناراحتی ادامه داد گفت:
- راستش مادرم...
حرف زدن در مورد مادرش سخت بود برای همین مثل همیشه لب‌هایش بهم دوخته شدند.
مادرش حین زایمان از دنیا رفته بود و پدرش اجازه نمی‌داد که او هیچوقت هیچ سوالی از مادر مرحومش بکند یا عکسش را ببینید همه چیز در مورد مادرش را نابود کرده بود.
قصد نداشت بیشتر از این ضعف نشان دهد برای همین نفس عمیقی کشید و با لحن بی‌حسی گفت:
- مادرم یه زن ژاپنی بود، با این‌که حین به دنیا آوردن من مرد هیچی ازش نداشتم برای همین تصمیم گرفتم به صورت پنهانی ژاپنی یاد بگیرم.
سپس لبخند تلخی زد و گفت:
- همیشه آرزوی این رو داشتم یه هم‌صحبت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : dark dreamer

موضوعات مشابه

عقب
بالا