متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن‌ فیکشن جنون خون | رویاپرداز تاریک کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع dark dreamer
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 18
  • بازدیدها 332
  • کاربران تگ شده هیچ

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
59
پسندها
224
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #11
کنجی با لحن شیرینی پاسخ داد:
- خواهش می‌کنم، قابلتون رو نداشت.
کنجی کنار او نشست و با لحنی بشاش گفت:
- من کنجی هستم، عضو آژانس کارگاهان مسلح، اگه کمکی خواستید می‌تونید روم حساب کنید.
دنیا درحالی که سرش را پایین انداخته بود، گفت:
- اون شب یه نفر انگار انگار طلسم شده بود، یه بچه تبدیل به ببر شده بود، چه بلایی به سرش اومد؟
کنجی خندید و با لحن نرمی گفت:
- منظورت آتسوشیه؟ نگران نباش؛ اون حالش خوبه، در واقع قدرت اون دیو زیر نور ماه هستش، می‌تونه با اراده خودش این کار رو بکنه.
دنیا فقط به گفتن کلمه اوهوم قانع شد و تصمیم گرفت دیگر در مورد آن موضوع چیزی نپرسد، چون تمام فرضیاتش اشتباه بود.
در همین حین قار و قور شکم دنیا دوباره بلند شد. آن لیوان شیر توان پر کردن شکم خالی او را نداشت.
کنجی بلند شد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
59
پسندها
224
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #12
آتسوشی هم یک شلوارک مشکی کش‌دار همراه پیراهن سفید به تن کرده بود، موهای سفید شلخته بالا پایینی عجیبی داشت.
آن دو به سمت تختی دنیا روی آن دراز کشیده بود آمدند، آتسوشی با لحن خوشحالی گفت:
- خوشحالم که می‌بینم حالت خوبه.
کیوکا در ادامه سخن او گفت:
- خیلی ممنونم که اون شب آتسوشی رو نجات دادید.
دنیا در جواب آنان با صدای بیمارگونه‌ای، گفت:
- خواهش می‌کنم!
آتسوشی دوباره لب به سخن باز کرد، پرسید:
- خوشحال می‌شم اسم کسی که نجاتم داده رو بدونم؟
دنیا در پاسخ سوال او، گفت:
- من دنیا هستم، دنیا احمر.
آتسوشی با لبخند شیرینی که بر لب داشت، گفت:
- از آشنایی باهات خوشبختم.
یوسانو با لحن شوخ طبعی گفت:
- آتسوشی، به نظرت دنیا تو رو یاد یه فرد آشنا نمی‌ندازه.
آتسوشی نگاهی به دستان باند پیچی شده او انداخت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
59
پسندها
224
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #13
لباس سفید بیمارستان را از تنش در آورد و دوشی در حمام آژانس گرفت، سپس موهای مشکی رنگش را با شانه‌ای مشکی رنگی که آژانس در اختیارش قرار داده بود را زیر آب شانه زد.
با قیچی که داشت به موهایش نظم بخشید و موهایش را به حالت مصری کوتاه در آورد.
چتری‌های مشکی رنگ او بر ابروان خوش حالتش نشستند.
سپس دو عدد گل سر کوچک که از یوسانو هدیه گرفته بود، به شکل تقارن بر دو طرف جلوی سرش زد.
سپس کیمونوی زرد کرمی را به تن کرد، و از حمام بیرون آمد.
هیچوقت همچین لباسی به تن نکرده بود، حس عجیبی داشت.
کونیکیدا با کسب اجازه از رییس همراه دنیا وارد دفتر کار رییس شدند.
این دفتر برخلاف سالن اصلی آژانس که گویا سیل کاغذ در آن‌جا روان بود، جایی مرتب و آرامی بود.
گیاهان طبیعی داخل اتاق و نور خورشیدی که از پنجره به داخل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
59
پسندها
224
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #14
- برای همین پدرم همیشه برای مراقبت کردن از من، سعی می‌کرد موهبتم رو از مردم پنهان کنه.

کونیکیدا برای دنیا غریبه‌ بود ولی به طرز عجیبی در حضور او احساس خجالت نداشت، به راحتی هر چیزی که درون قلبش را بود را به زبان می‌آورد.

به طرز عجیبی، حس خوبی نسبت به او داشت، پیراهن سیاهی به تن کرده بود، از روی پیراهنش جلیقه کرم خوش رنگ و رنگ که همرنگ شلوارش بود به تن داشت

موهای بلوندش بلندی داشت و آن را با یک کش مو بسته بود، عینک مستطیل شکل نیز روی صورتش گذاشته بود، نگاه آرامی داشت.

درحالی که دنیا مشغول وارسی صورت کونیکیدا بود او در جرعه‌ای از قهوه‌اش نوشید و با لحنی آرام، گفت:

- خون در ادیان دیگه هم بد تلقی می‌شه، ولی تو نمی‌تونی منکر این بشی که یک انسان بدون خون دووم بیاره، بهش نیاز داری.

سپس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
59
پسندها
224
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #15
- مشکلی نداری که این‌جا کنارت بشینم؟
دنیا که هنوز یخ خجالتش آب نشده بود، با صدای ضعیفی پاسخ داد:
- نه! مشکلی نیست.
یوسانو هیجان‌زده و خوشحال بود؛ که بعداز چند سال بالاخره یک دختر به وارد آژانس شده بود، دوست داشت یک رفیق همانند خواهر داشته باشند، اما نائومی و کیوکا برای رفاقت و گوش دادن به درد دل‌های او کم سن بودند.
می‌خواست سر صحبت را باز کند، اما ذهنش یاری نمی‌کرد.
به عنوان یک دختر درونگرا برایش سخت بود، که با کسی ارتباط بگیرد.
در همین حین پیشخدمت لیوان هات چاکلت را آورد و جلوی دنیا گذاشت، و خطاب به یوسانو گفت:
- شما چیزی میل دارید؟
یوسانو پاسخ داد:
- آره، یه کاپوچینو داغ بیار داخل لیوان یک‌بار مصرف باشه، چون کار دارم.
پیش‌خدمت جوان با گفتن چشم از آن میز دور شد.
بالاخره یوسانو سر صحبت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
59
پسندها
224
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #16
- این بار ترسیدن ممنوعه! تلاشم رو می‌کنم. باید نشون بدم کی این بازی رو باخته، من با این گناه به دنیا اومدم، نمی‌تونم رهاش کنم، اون به روحم زنجیره شده باید دنیا من رو با این موهبتم قبولم کنه،
لیوان هات‌چاکلتش را یک نفس بالا داد، تمام دهان و با آن روده، معده‌اش را آتش زد.
خواست که جیغ بکشد ولی دهان سوخته‌ش مانعش شد و فقط با دهان باز نفسش را بیرون می‌داد تا خفه نشود.
آرام‌آرام سوختگی‌ش کاهش یافت زمزمه‌وار غرید:
- الان می‌فهمم، منظور از این‌که آدم رو برق بگیره، ولی جو نگیره چیه!
از روی صندلی بلند شد و راهی آژانس شد.
سوار آسانسور کوچک دو نفره ساختمان شد، آسانسور بالا رفت و او در طبقه چهارم پیاده شد، به سمت دفتر رییس‌ رفت.
تقه‌ای به در وارد کرد، با کسب اجازه وارد آن‌جا شد، بدون هیچ استرس و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
59
پسندها
224
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #17
چند روزی از عضویت دنیا به آژانس می‌گذشت.
دنیا توانسته بود تا حدودی با افراد داخل آژانس آشنا بشود، ولی او دیروز یک اشتباه بزرگ کرده بود، او به سوال کونیکیدا که تو از کار دفتری سر در میاری؟ جواب مثبت داده بود و اکنون او گرفتار مدارک و پرونده های آژانس شده بود.
اصلا فکرش را هم نمی‌کرد آژانس کارگاهی در این حد کاغذ بازی لازم داشته باشد.
حتی با آنکه آژانس به دو بخش اداری و عملیاتی تقسیم شده و کارمند زیادی جهت کارهای اداری استخدام کرده بود، او عضو بخش عملیاتی محسوب می‌شد، باز هم درگیر کاغذ بازی اداری شده بود.
درحالی که او مشغول نامه نوشتن برای یک بیمه بود تا بگوید آژانس هنوز به آن بیمه خسارت نیاز ندارد، همه اعضا سالم هستند تا بیمه را وادار کند که آن پول را هنوز نگهدارد.
گاهی با دیدن روند اداری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
59
پسندها
224
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #18
دنیا با گفتن چشم همراه دازای به سمت خروجی حرکت کرد. اصلا حال حوصله گشت‌گذار در شهر را نداشت چه برسد که با دازای بخواهد در شهر به گشت گذار بپردازد با انسانی که هر لحظه ممکن است خودش را به کشتن دهد
همراه دازای وارد آسانسور شد و آسانسور به سمت پایین حرکت کرد.
دازای سکوت را شکاند با ناراحتی گفت:
- چرا به نامه هایی که می‌نویسم جواب نمی‌دی؟ چرا دختر به این زیبایی من رو قابل نمی‌دونه تا باهاش خودکشی کنه.
دنیا به زور خودش را کنترل کرده بود تا مشتی جانانه به صورت دازای نزند نمی‌خواست، هنوز که یک هفته از شروع به کارش نگذشته است داستان برای خودش بسازد.
دنیا نگاه ترسناکی به دازای انداخت و در پاسخ سوال او با لحن سردی گفت:
- دلیلی نمی‌بینم که خودم رو بکشم، مگه چه گناهی کردم که خودم رو از زندگی کردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
59
پسندها
224
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #19
سپس گوشی را قطع کرد و آن را داخل جیبش گذاشت رو به دنیا کرد، گفت:
- از اون‌جایی که من توان انجام هم‌زمان دو کار رو ندارم، پس یکی دیگه خرید رو انجام می‌ده، منم یوکوهاما رو نشونت می‌دم.
دنیا فقط به کلمه اوهوم قانع شد و مشغول تماشای قاب صورتی رنگ جلوی دیدگانش شد‌.
چند دقیقه بعداز یک سقوط کوتاهی که میان اون دو رد و بدل شد، پسر جوانی از آسمان جلوی آنان سقوط کرد‌‌.
دنیا با دیدن تیغه‌های عجیب و غریب و ترسناکی که از پشتش بیرون زده بود‌ مانع آسیب دیدن او شد، اول تیغه‌ها روی زمین نشستند و سنگ‌فرش را شکافتند، و سپس خودش به آرامی پایین آمد و رو به روی دازای به زانو افتاد،
دنیا از شدت ترس جیغ کشید، خودش را پشت بازوی دازای پنهان کرد.
به قدری وحشت کرده بود، که پاهایش کرخت شده بود؛ و توان فرار نداشت، هر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : dark dreamer

موضوعات مشابه

عقب
بالا