نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Sarina..
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 212
  • کاربران تگ شده هیچ

Sarina..

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
11
پسندها
33
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #11
به خوبی می‌دانست که حق با جیمز است و پدرش توانایی دارد به راحتی او را دور بیندازد و به نسبت‌های خونی، کم‌ترین اهمیت را ندهد؛ اما در این زمان تردید جایز نبود؛ باید ماریا را نجات می‌داد. آرام به سمت درب چوبی اتاق قدم برداشت. دستش را روی دستگیره گذاشت و قبل از پایین آوردن آن، نفسی گرفت و گفت:
- اگه نامزدت اهمیتی برات نداره، بهترین دوست من برام مهمه.
درب را باز کرد و از اتاق خارج شد. مسیر سمت راست را انتخاب کرد. دامن طلایی‌اش را در مشت گرفت و از پله‌ها به پایین دوید.
جیمز که نمی‌خواست خواهرش را نیز از دست دهد، از جایش برخواست و درب اتاق را باز کرد. با دیوار قرمز روبه‌رویش مواجه شد. بدون آن که فکر کند، به سمت چپ پیچید و پله‌ها را دوتا یکی طی کرد. چشمش به کلارایی افتاد که دامنش را در دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ghasedak.

Sarina..

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
11
پسندها
33
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
دوباره جلوی آن درخت نحس ایستاده بود. عقب گرد کرد تا این مکان منحوس را ترک کند. زانوانش دیگر توان تحمل وزنش را نداشتند و برداشتن حتی یک قدم دیگر، برایش بسیار دشوار بود؛ اما اگر این‌جا کنار می‌کشید، همه چیز نابود میشد. با دست راستش مانع زمین خوردن خودش شد و دوباره روی دو پایش ایستاد.
به زور دو قدم برداشت. پای چپش پیچ خورد و دوباره به آغوش زمین خاکی رفت. با دیدن کاترینا که به سمتش می‌تاخت، لبخند بی‌جانی زد و با دیدن سواره‌ی اسبش، نگاهش رنگ تعجب به خود گرفت.
- اون که سوارکاری بلد نیست.
کم‌کم به دخترک بی‌جان رسیدند. کاترینا جلوی صاحبش ایستاد و سرش را برای نوازش شدن پایین آورد. ماریا با لبخند از جایش برخاست و دستش را روی یال سپید و درخشانش گذاشت و اسب وفادارش را نوازش کرد.
کلارا،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ghasedak.

موضوعات مشابه

عقب
بالا