نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Sarina..
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 336
  • کاربران تگ شده هیچ

Sarina..

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
22
پسندها
34
امتیازها
40
  • نویسنده موضوع
  • #21
- عجیبه! چقدر زود همه یادشون رفت.
با شنیدن صدایی که برای مغزش آشنا بود، روی برگرداند و با فیلیکس رو‌به‌رو شد. هر زمان دیگری بود، فرار می‌کرد یا بابت اومدنش معذب میشد؛ اما این بار، خنثی و خالی از هر حسی به او خیره شد.
- به هوش اومدی؟
با دلتنگی تک‌تک اجزای صورت کلارا را زیر نظر گذراند. دلش پرپر می‌زد برای در آغوش کشیدن او؛ اما افسوس! افسوس که نمی‌توانست و این عشق ممنوعه بود. افسوس که عشق حسی بیهوده و مزخرفی بیش نبود؛ اما خب قلبش این منطق را نمی‌پذیرفت و نمی‌فهمید نباید برای این دختر بتپد.
زبان تر کرد تا به او بفهماند درکش می‌کند.
- پس تو هم مثل من... .
به ستون سپید رنگ پشتش تکیه داد و به چشم‌های سبز رنگ پسر خیره شد. دیگر حتی از او نفرتی نداشت؛ در واقع هیچ احساسی برایش نمانده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Sarina..

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
22
پسندها
34
امتیازها
40
  • نویسنده موضوع
  • #22
حال خودش هم، دست کمی از حال کلارا نداشت. مشت دستانش هر لحظه بیشتر فشرده میشد و هر لحظه، احتمال خورد شدن استخوان‌های دستانش بیشتر از قبل میشد.
قسم خورده بود به هر قیمتی از کلارا مراقبت کند؛ اما حال، این دختر از خودش هم ماتم‌زده‌تر شده است.
- درکت می‌کنم، چون خودم هم تموم این لحظات رو با تک‌تک سلول‌های بدنم درک کردم. کسی که از ته دلم عاشقشم فکر می‌کنه ازش متنفرم؛ فقط چون عشق رو یه احساس پوچ می‌دونم.
تمام تلاشش بر روی این بود که اشک‌های کلارا از دیوار دفاعی چشمانش عبور کنند تا حداقل کمی بار روی دوش دخترک سبک شود. با این که چکیدن حتی یک قطره اشک از چشمان نیلی متالیک او برایش کابوس بود، راهی جز این برای راحت شدن کلارا وجود نداشت.
کلارا، به نیم رخ پسر خیره شد. اعتراف می‌کرد موهای قهوه‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Sarina..

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
22
پسندها
34
امتیازها
40
  • نویسنده موضوع
  • #23
دیگر برایش مهم نبود کسی که درون آغوشش پناه گرفته، فیلیکس است و حسش نسبت به او چیست. برایش مهم نبود چقدر از او نفرت داشت، او درکش کرد و همین برایش کافی بود.
او نیاز داشت به آغوشی که درکش کند و حال، درونش است. به اشک‌هایش اجازه داد ببارند.
امنیت درون این آغوش را با هیچ چیز عوض نمی‌کرد.
فیلیکس، نمی‌توانست خودش را درک کند. کلی تلاش برای درآوردن اشک‌های این دختر کرد و حالا، با هر قطره اشک او عذاب می‌کشد. به راستی که عشق احساس عجیب و مرموزی است. سرش را درون موهای موج‌دار و خوش‌حالتش فرو می‌برد و نامحسوس او را می‌بوید. چقدر دلش برای این دختر تخس و سر به هوا تنگ شده بود.
صدای مهمان ناخوانده‌ی جیمز او را از رویا بیرون کشید و توجه همه را جلب کرد.
- سرورم! ضمن تبریک سخنی برای گفتن دارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا