متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شعر مجموعه اشعار نژنگ | محدثه رستگار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع AROHI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 8
  • بازدیدها 240
  • کاربران تگ شده هیچ

AROHI

شاعر انجمن
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,919
پسندها
22,871
امتیازها
44,573
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #1

نام اشعار: نژنگ.
شاعر: محدثه رستگار.
قالب شعر: غزل.

مقدمه:


پایان تمام نرسیدن‌هایم برای من بوده جنون
دام ژرف افکارم دنیایم را کشیده به خاک و خون
هردم با خود می‌گویم، شاید از روز تولد نفرین شده‌ام
قتل‌گاه ذهنم آرزوهایم را در خود کرده مدفون
هیچ‌کجا نمی‌توانم بی‌یابم خویشتن را، حتی در آینه‌ها!
گویی تمامِ من در شبی شوم شده است افسون
غافل بودم از این‌که، این دامِ کدام دشمن از خدا بی‌خبری‌ست!
اصلاً که انگار درونم شخصی دیگر گشته سکون
شخصی که می‌خواهد روزگارم از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : AROHI

ᎩᎧᏦᎩᏗ

نویسنده ادبیات
سطح
15
 
ارسالی‌ها
550
پسندها
4,959
امتیازها
21,973
مدال‌ها
21
  • #2
•| بسم رب العشق |•
1000008755.jpg
ضمن عرض سلام و خوش آمد خدمت شما شاعر محترم؛ لطفاً قبل از شروع تایپ مجموعه اشعار خود، قوانین بخش را مطالعه کنید.
"قوانین بخش اشعار کاربران"
***
پس از ارسال بیست پست در دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست نقد بدهید و از دیدگاه دیگر کاربران درباره اشعارتان، آگاه شوید.

"تاپیك درخواست نقد و بررسی اشعار"
***
پس از گذشت بیست پست از دفتر شعرتان، می‌توانید درخواست تگ دهید و از کیفیت اشعار خود آگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] AROHI

AROHI

شاعر انجمن
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,919
پسندها
22,871
امتیازها
44,573
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #3
من بی‌پناه چه کنم در دام شکنجه‌گاه این افکار
تمام روحم ذره‌ذره شده و نمانده دگر برایم صبر و قرار
هرلحظه یک اندیشه‌ی پرخطر روح و روانم را سلاخی می‌کند
می‌ترسم عاقبت، این اوهام بکشاند قلبم را به چوب دار
تجربه‌ی هرچه که دوست نداشتم، به دل من تحمیل شد!
راهی نیست تا بتوانم از دیار رنج‌ها پا گذارم من به فرار
چون درونم قتل‌گاه و دنیای بیرون از بطنم جهنم است!
نمی‌دانم خدایم چرا به زنده بودنم همچنان دارد اصرار
فقط خودش می‌داند که هر نفسم مملو از کوله‌باری غم است
آخر تاوان کدامین گناهان من است این حال وخیم و زار
دو قاتل سایه‌به‌سایه، هرلحظه و هرکجا تعقیبم می‌کنند
یک منِ خنجر به دست و یک دیو سیاه به نام روزگار!
همین روزهاست که در تله‌ی مرگ‌بارشان جانم را بگیرند هردو!
آن‌چنان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AROHI

AROHI

شاعر انجمن
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,919
پسندها
22,871
امتیازها
44,573
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #4

هردم افکار تاریک بر قلمرو ذهنم بپا می‌کنند جنگ
آن‌چنان شکنجه می‌شوم که هرشب می‌کشم به دیوارها چنگ!
چه کردم که روزگار چنین داغی نهاد بر پیشانی‌ام
دگر نایی برایم باقی نمانده در قتل‌گاه این نژنگ!
عاقبت این رنج‌ها من را از من ربودند با بی‌رحمی
نمی‌دانی ای دوست که چقدر هستم برای خود گذشته‌ام دلتنگ
من فقط می‌خواستم کمی شاد بمانم در این گیتی جفاکار اما
گویی در این زندگانی مسرت برای قلب من هست جرم و ننگ!
گر بخواهم صادق باشم، دگر خسته‌ام از خوب بودن و دل‌رحمی!
چون این زمانه برای بی‌وفایان یار است و برای خوبان، دل‌سنگ!
آری من پیشمان گشته‌‌ام از این‌که به دنیا آمدم
ای عجل کاش آن‌گاه که جنین بودم، جانم را می‌ربودی بی‌درنگ!


 
آخرین ویرایش
امضا : AROHI

AROHI

شاعر انجمن
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,919
پسندها
22,871
امتیازها
44,573
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #5
دیو سیاهی شده‌ است همخانه‌ام
آمد و ربود آرامش را ز آشیانه‌ام
من در پی خویش و او در پی من است
عاقبت پرنده سعادت را پراند از شانه‌ام
تمام خنده‌هایم به اشک آلوده شدند
آری! من حالا دگر یک دیوانه‌ام!
در جنون ذهن خویش به تله افتاده‌ام
بوی مرگ پیچیده در تمام کاشانه‌ام!
آشوب درونم بستر مرگ برایم کرده پهن
برای گریستن هردم دنبال بهانه‌ام
اما چشمانم برای گریه خساست می‌کنند
آنقدر که خرج کردند برای این دل دردانه‌ام
دگر مرا ذره‌ای صبر نمی‌آید خدا
برای خوشبختی فقط در پی رویا و افسانه‌ام
خنده‌هایم میان اشک‌هایم غرق شدند
قدم‌قدم سوی پایان قصه روانه‌ام
سایه‌‌ای در آینه‌‌ها به رویم قهقه می‌زند
در دام آتش افکارم مثل یک پروانه‌ام
زمانی می‌خندیدم غرق در آرزوهای رنگین
حال مثل اشک‌‌ِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : AROHI

AROHI

شاعر انجمن
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,919
پسندها
22,871
امتیازها
44,573
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #6

من در آیینه‌ها می‌بینم هربار قاتلم را!
خط می‌زنم هردم آرزوهای باطلم را!
آرزوهایی که در این نژنگ نابود شدند
زیرا این تله کُشت احساس دل غافلم را
چه غریبانه رویاهایم را در خودم دفن کردم
به چشم خود دیدم ویرانی کاملم را
عاطفه‌ها را به قتل رساندم در قتل‌گاه ذهنم
خوش‌آمد گفتم نو قلب عاقلم را
این دانایی قلبم پر از زخم‌‌‌های عمیق است
زخم‌هایی که ز من ربودند امید بی‌حاصلم را
روزگاری من مملو از دریای آرامش بودم اما
این طوفان به نبرد دعوت کرد امواج و ساحلم را





 
امضا : AROHI

AROHI

شاعر انجمن
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,919
پسندها
22,871
امتیازها
44,573
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #7
در اسارت سیاه این افکار بی‌انتها
قلب و روحم هردو با مرارت پرداختند بها
دل درمانده‌ام از زیر تیغ رد شد و مُرد!
میان اندیشه‌های شومم گشته‌ام تنهای تنها
هر شب‌ نجوایی در سرم عربده‌کنان می‌گوید
تا جانت نرود، ز این شکنجه‌ها نمی‌شوی رها
ای آن‌که وجدان داری، طنابی بباف برای گردنم
آخر برایم فرشته‌ عذاب شده‌اند، ماه‌ها و سال‌ها
برای من فقط مرگ معجزه و آرامش است!
تنها در گورستان می‌توانم پناه یابم از شر رنج‌ها
لب‌هایم به یکدیگر دوخته شده با زنجیر سکوت
پشت این خموشی دفن شده‌اند بغض‌ها و رازها
هربار در وجودم گل‌های امید می‌کارم ولی
باز در تله‌ اذهان، زخمی می‌کنند تنم را خارها!



 
امضا : AROHI

AROHI

شاعر انجمن
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,919
پسندها
22,871
امتیازها
44,573
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #8
زیر تازیانه‌های افکار مغزم گشته است کبود
تمام رویاهایم در آتش سوختند و شدند دود
اگر این زندگی است و زیستن یعنی این
پس من جانانه می‌فرستم به جناب مرگ درود
مهیب‌ترین جنون در بطن من نفس می‌کشد
تمام لحظه‌هایم شده‌اند پر درد و غم‌آلود
در دام این پندار سیه، از خود شده‌ام بی‌اختیار
بی‌آنکه بخواهم با خنجر خود می‌شوم نابود
جوهر هراس، خون را بر بوم دلم نقش می‌زند
خنده‌های لبم در وادی وحشت شده‌اند مفقود
روزگاری که در برابر جبر سرنوشت زانو زدم
همان دم آخرین رقم را هم از روح خسته‌ام ربود
 
آخرین ویرایش
امضا : AROHI

AROHI

شاعر انجمن
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,919
پسندها
22,871
امتیازها
44,573
مدال‌ها
24
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #9
در این اسارت خموش بی‌پایان
تیره گشته برایم این جهان
این شوریدگی خونین مرا پرپر کرد اما
هربار بیچاره دلم پس داد تاوان
تا کی باید در خود دفن کنم دردها را
سوختم و ذوب شدم از دل و جان
خنده به لب می‌گذارم ولی کَس خبر ندارد
از این بطن فلک‌زده‌ی تیمار پریشان
هرروز و هرشب در خودم خفه می‌شوم
حتی گریه هم نیست برای رنجم درمان
ز جبر این بند خود را به سلاخی می‌کشانم
در ساحل درونم به راه می‌اندازم طوفان
در دارالمجانین ذهنم مهار می‌کنم
این جنون را ولی به بهایی گران
تقاصش را با قربانی کردن آرامش می‌دهم
بهار جوانی‌ام دارد حرام می‌شود چه آسان
ای دنیا تمنا می‌کنم تمامش کن این سِتَم را
به خدا دیگر در روح و تنم نمانده توان
 
آخرین ویرایش
امضا : AROHI

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا