- ارسالیها
- 333
- پسندها
- 1,883
- امتیازها
- 11,933
- مدالها
- 9
- نویسنده موضوع
- #21
رگههای سرخ سرامیک روی تلّی از گرد و غبار میرقصیدند. پایههای میز چوبی اجازهی ادامهی مسیر عصبهای رقصان را نمیداد. میز کوچک و محکمی به نظر میآمد. صفحهی شیشهایاش رد عبور دستمال گردگیری را نمایان میساخت.
- خانم؟ بهتر هستید؟
نگاه نافذ زن به لبهای ترک خوردهام پاسخی جز یک تکان سادهی سر نداشت. چادرش روی مقنعه ثابت مانده بود و روی ورقی چیزی را یادداشت میکرد. لکههای روی صورتش را دستی کشید که درب اتاق با ضربهای آرام باز شد.
یزدان و مردی میانسال با البسهی نظامی اجازهی خروج مرا از زن خواستند. زن ایستاده و احترامی به مرد گذاشت و چیزی بلغور کرد و سپس یزدان نگاهش به من افتاد. از جا برخواستم و از اتاق بیرون آمدم.
پشت سرش در راهروی کلانتری قدم میزدم و متوجه جملاتش با مرد میانسال...
- خانم؟ بهتر هستید؟
نگاه نافذ زن به لبهای ترک خوردهام پاسخی جز یک تکان سادهی سر نداشت. چادرش روی مقنعه ثابت مانده بود و روی ورقی چیزی را یادداشت میکرد. لکههای روی صورتش را دستی کشید که درب اتاق با ضربهای آرام باز شد.
یزدان و مردی میانسال با البسهی نظامی اجازهی خروج مرا از زن خواستند. زن ایستاده و احترامی به مرد گذاشت و چیزی بلغور کرد و سپس یزدان نگاهش به من افتاد. از جا برخواستم و از اتاق بیرون آمدم.
پشت سرش در راهروی کلانتری قدم میزدم و متوجه جملاتش با مرد میانسال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.