• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان حصار های افروخته | آیلار مومنی کاربر یک رمان

آیلار مومنی

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/21
ارسالی‌ها
345
پسندها
1,939
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سن
24
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
رگه‌های سرخ سرامیک روی تلّی از گرد و غبار می‌رقصیدند. پایه‌های میز چوبی اجازه‌ی ادامه‌ی مسیر عصب‌های رقصان را نمی‌داد. میز کوچک و محکمی به نظر می‌آمد. صفحه‌ی شیشه‌ای‌اش رد عبور دستمال گردگیری را نمایان می‌ساخت.
- خانم؟ بهتر هستید؟
نگاه نافذ زن به لب‌های ترک خورده‌ام پاسخی جز یک تکان ساده‌ی سر نداشت. چادرش روی مقنعه ثابت مانده بود و روی ورقی چیزی را یادداشت می‌کرد. لکه‌های روی صورتش را دستی کشید که درب اتاق با ضربه‌ای آرام باز شد.
یزدان و مردی میانسال با البسه‌ی نظامی اجازه‌ی خروج مرا از زن خواستند. زن ایستاده و احترامی به مرد گذاشت و چیزی بلغور کرد و سپس یزدان نگاهش به من افتاد. از جا برخواستم و از اتاق بیرون آمدم.
پشت سرش در راهروی کلانتری قدم‌ می‌زدم و متوجه جملاتش با مرد میانسال شدم‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آیلار مومنی

آیلار مومنی

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/21
ارسالی‌ها
345
پسندها
1,939
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سن
24
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
ذوق‌زده از جا بلند شده و به طرف در رفتم که صدایم زد:
- خانم! دوستت قراره بیاد این‌جا.
عقب‌عقب فاصله‌ای از درب خروجی گرفتم و سر جایم نشستم. مدتی گذشت و در این فاصله، با پا روی زمین ضرب گرفته بودم. روی زانوانم خم شده و آرنج دستم را روی پیشانی قرار دادم. از همه چیز و اتفاقاتی که آن شب افتاده بی‌خبر بودم. ضربه‌ای به در خورد و خانمی جوان به همراه ساغر وارد اتاق شد.ساغر مقابلم روی صندلی نشست و چهره‌ی بی‌روح و پر از خشمش گواه روشنی بر سخنان یزدان و مرد پلیس بود.
دستبند، مچ دست‌هایش را در بند کرده بود و فین‌فین می‌کرد. مدتی به سکوت گذشت و من فقط رفتارهای ناشناخته‌اش را زیر نظر گرفته بودم.
پشت چشم‌هایش کبود و رنگ رخسارش دگرگون شده بود. بینی‌ خود را پاک و موهای پریشانش را زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آیلار مومنی

آیلار مومنی

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/21
ارسالی‌ها
345
پسندها
1,939
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سن
24
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
سرخی برگ درخت نارنج و لغزیدنش بر آب حوض جلبک‌زده‌ی حیاط تنها اتفاق قشنگ این ساختمان محسوب می‌شد. نسیم خنکی به صورتم پاشید و مهتاب از میان ابرهای گرد و بلند سر بر آورده و عرض اندام می‌کرد.
با وجود وزش باد، حرارت تابستان خفیف‌تر و ذره‌ذره سرما در حال جایگزینی با آن بود.
آوای زیبایی لحظاتی است فضای قدیمی ساختمان را در برگرفته است. زیر لب و همراه با خواننده‌ی آن آوای دلنشین، شعر را زمزمه می‌کنم:
- یه غبار یخی یه ستاره‌ی سرد
یه شب از همه چی به خدا گله کرد
یه دفعه به خودش همه چی رو سپرد
دیگه گریه نکرد فقط حوصله کرد
این شعر تنها آهنگی بود که با حال و هوای الانم هماهنگ بود و می‌توانستم با پوست و جانم حسش کنم. این آهنگ یک ماهی هست که شب‌ها از فضای داخلی یکی از اتاق‌ها شنیده می‌شد و انگاری این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آیلار مومنی

آیلار مومنی

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/21
ارسالی‌ها
345
پسندها
1,939
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سن
24
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
قلبم میان آرامشی خالصانه غرق شد که لرزی عمیق بر جانم نشست و مانع رشد افکار پلیدم شده بود. در سکوت رعب آور شب در اتاقکی کوچک، گوشه‌ای نشسته بودم. زانوهایم، قدرت ایستادن را نادیده گرفته بودند. اصوات نامنظمی از بیرون اتاق می‌شنیدم و همچنان منتظر بودم تا خبری از ساغر شود‌. امیدوار بودم ساغر به خانه برگردد، قدرت در هم ریختن دنیا برای یافتن تار‌مویی از انبار کاه برایم مشکل بود.
گوشی میان دستانم مانده و قلبم از هیاهوی وجودم کاست. فکری بسیار مهیب بر سرم پرسه می‌زد و هر چه پسش زدم فایده‌ای نداشت و هی بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد و رشد می‌کرد.
حنجره‌ام می‌لرزید:
- اگه ساغر از اون‌جا فرار کنه جز خونه، کجا رو داره که بره؟
برای کاهش انقباض عضلات دستم، انگشتانم را در هم می‌بستم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آیلار مومنی

آیلار مومنی

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/21
ارسالی‌ها
345
پسندها
1,939
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سن
24
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
چند روزی از اتفاق آن شب گذشت و روزها برای یافتن شغلی مناسب پاساژ گردی می‌کردم و شب‌ها از خاطرات و اتفاقات روز برای ساغر می‌گفتم.
ساغر از شبی که آمد جز قضای حاجت از اتاق بیرون نمی‌آمد. هیچ‌کس از حضور او در خانه خبر نداشت.
تا غروب آفتاب در خیابان‌های تهران پرسه زدم و با ناامیدی راه برگشتن را پیش گرفتم. وسط خیابان چشمم به ماشینی آشنا برخورد کرد و سپس نوربالایی که برایم می‌داد مشکوک به نظر رسید.
از ماشین پیاده شد و فهمیدم آقای وکیل منتظرم است. دست و پای خودم را گم کرده و از میان ماشین‌ها گذشتم و به او رسیدم. هوا پاییزی شده بود و کم کم خنکای آن به چهره‌ام می‌خورد.
بر صندلی‌اش که نشستم اجازه‌ی چندانی برای پرسش‌های من نداد و بی هیچ مقدمه‌ای پرسید:
- از ساغر خبری نداری؟
سری تکان دادم که نفسش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آیلار مومنی

آیلار مومنی

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/21
ارسالی‌ها
345
پسندها
1,939
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سن
24
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
سرش تکان خورد که چک‌ را به کیفش برگرداندم و زیپش را بستم.
شب را فقط با فکر کردن به حرف‌هایش گذراندم و نمی‌دانستم که می‌توانم به آقای وکیل اعتماد کنم یا نه.
***
با صدای افتادن چیزی بر روی زمین پلک‌هایم به سختی از هم باز شد. داشت سر پا چیزی می‌خورد که چشمم به ساعت قدیمی بالا سرش ماند.
کله‌ی سحر او چرا باید از خواب بیدار شود؟ با دیدن چشم‌های نیمه بازم با دهانی پر گفت:
- باید برم دنبال کار، این‌جوری توی خونه نشستن که فایده نداره.
دهانم از شدت خشکی لب‌هایم از هم باز نمی‌شد ولی سعی کردم جواب دهم:
- امروز خودم میرم دنبالش نرو...
لقمه‌ی بزرگی در دستش گرفته بود و معترضانه گفت:
- با تو کاری ندارم. قبلاً هم شغل من و تو از هم جدا بود، من پوشاک بودم و تو فروشنده لوازم آرایشی.
نیم خیز روی تشکم نشستم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آیلار مومنی

آیلار مومنی

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/21
ارسالی‌ها
345
پسندها
1,939
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سن
24
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
با دست به سمت راست علامت داد و گفت:
- این راهرو رو ادامه بدین دست راست آسانسور هست. طبقه هفتم واحد ۷۲۰.
تشکری کردم و از راهروی طویل و بسیار بزرگ را که با مبل‌های چرم اداری و لوستر بزرگی زینت یافته بود گذشتم.
آسانسور شیشه‌ای و بالا رفتنش در دیدرس بود. دکمه‌اش را زدم و منتظر ماندم تا کابین‌اش برسد. گلدان‌های درختچه‌های بزرگ در پیرامونم قرار داشتند و بوی عطر وانیل هوا را آلوده کرده بود.
با رسیدن کابین، چشم از پرده‌های ابریشمی که پنجره‌های قدی را محاصره کرده بود گرفتم و تنهایی وارد آسانسور شدم.
زیر لب تمرین ‌می‌کردم و آسانسور با صدای دلنشین آهنگی مرا بالا می‌برد:
- من مرضیه منصوری هستم سابقه‌ی منشی‌گری ندارم اما سعی میکنم از پس مسئولیتی که بهم محول می‌کنید بربیام.
زیر لب با خودم گفتم:
- صدام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آیلار مومنی

آیلار مومنی

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/21
ارسالی‌ها
345
پسندها
1,939
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سن
24
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
پشت میزی بزرگ و طوسی رنگ خانم دکتری باوقار و تقریباً میان‌سال نشسته بود. اشاره‌ای به صندلی مقابل میزش کرد تا بنشینم. بوی گل‌های بابونه در فضای کوچک مطب پیچیده بود.
زن چهره‌ی گندمی داشت و چشم‌هایش رنگی عسلی به خود گرفته بود. چین و چروک زیر چشم‌هایش با دیدن من از هم باز شد. لبخند پهنی بر لب زد و رژ لب تیره و ماتش روی کل صورتش پخش شد. صدای نازک ولی گیرایی داشت:
- خیلی خوشبختم خانم منصوری ممکنه کمی خودتون رو معرفی کنید تا با شما آشنا بشم؟
کلینیکش را به تازگی افتتاح کرده بود و هنوز برخی از دستگاه‌ها وسط مطب به صورت نامنظم جا خوش کرده بودند. تخت و صندلی‌ها از بسته‌بندی خود خارج نشده بودند و دستگاه‌های مختلفی که اسمشان را هم نمی‌دانستم گوشه‌ای از مطب، نامنظم روی هم تلمبار شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آیلار مومنی

آیلار مومنی

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/21
ارسالی‌ها
345
پسندها
1,939
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سن
24
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
با فشردن دکمه‌ی آسانسور رو به راهروهای دایره وار کردم که حس کردم هنوز آسانسور پایین نرفته. برگشتم و پشت سرم آقای وکیل را دیدم که داخل اتاقک شیشه‌ای شد. موهایش را مرتب و تمیز به پشت شانه زده ولی ابروهایش در هم گره خورده بودند. لباس‌هایش بسیار شیک و کاپشن نازک چرمی‌ای به تن داشت. سوییچی بین انگشتانش قرار داشت که پوست مابین دو انگشت شست و اشاره‌اش را تحت فشار قرار داده بود.
بوی عطر تلخ همیشگی‌اش مشامم را نوازش می.کرد.‌
هیچ عکس العملی به ورود او به کابین نداشتم. آسانسور که با سرعت پایین می‌رفت و مناظر جلوی چشمم تیره و تار می‌شد پرسید:
- می‌تونم کمکت کنم؟
سکوت را به پاسخ دادن ترجیح دادم. کابین بالاخره ایستاد و قبل از اینکه سخنی از او بشنوم پیاده شدم و با سرعت بسیار زیاد از ساختمان بیرون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آیلار مومنی

آیلار مومنی

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/21
ارسالی‌ها
345
پسندها
1,939
امتیازها
11,933
مدال‌ها
9
سن
24
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
از قبل برای رفتن از تهران برنامه‌ریزی کرده بودم اما الان اصلاً آمادگی‌ عملی کردنش را نداشتم. برای آخرین بار کلید را روی درب چرخاندم و اسباب و اثاثیه‌ای که دو سال همدم و مونسمان بود گوشه‌ای نشسته بودند و روزگار می‌گذراندند. کمد غراضه‌مان را برای آخرین وعده، بررسی کردم و با ناراحتی از فرش‌های رنگ و رو رفته چشم بستم.
کوله‌پشتی را به کمرم و ساکم را میان انگشتانم فشردم. به نگاه ساغر که مملو از اضطراب و وحشت بود اعتماد کردم و گفتم:
- همین الان می‌ریم؛ تو این ساک رو بیار تا من اجاره خونه رو از پس اندازم بدم و راهی شیم.
با دست چند بار ضربه‌ای به پنجره‌ی شیشه‌ای صاحب‌خانه‌ زدم اما کسی پاسخگو نبود.
پریشان و مستأصل رو برگرداندم و امیر علی پسر همسایه رو به رویی را دیدم. از او خواستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آیلار مومنی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا